در برخی رسانههای ضدِّ شیعه مانند شبکهی کلمه یا سایتهای ملحدین ادّعا میشود که شیعیان معتقدند: امامان از رانِ مادر متولّد میشوند.» اگر چه اصل وقوع چنین خرق عادتی، عقلاً محال نیست؛ امّا روشن است که شیعیان چنین چیزی را از اعتقادات خود نمیشمرند! منشأ این نسبت، دو روایت ضعیف است که در اثرِ تسامحِ برخی از محدّثان متأخّر از کتبِ غالیان به جوامع حدیثی راه یافته و البتّه هیچ گاه به دیدهی اعتبار بدانها نگریسته نشده است. موضوع دیگری که با این بحث مرتبط است، جایگاه تشکیل جنین امام است. بنابر دو-سه روایتِ ضعیف، جنین امام -بر خلاف مردم دیگر- در پهلوی مادر حمل میشود. در ادامه تا حدّی به ارزیابی و تبیین روایاتِ هر دو موضوع میپردازیم.
1. حدیث ولادت امام مهدی (ع)
1.1. اثبات الوصیة
و روى جماعة من الشیوخ العلماء؛ منهم علان الکلابی و موسى بن محمد الغازی و أحمد بن جعفر بن محمد بأسانیدهم ان حکیمة بنت أبی جعفر علیه السّلام عمّة أبی محمّد علیه السّلام کانت تدخل الى أبی محمّد فتدعو له أن یرزقه اللّه ولدا و انها قالت: دخلت علیه یوما فدعوت له کما کنت أدعو. فقال لی: یا عمّة اما انّه یولد فی هذه اللیلة و کانت لیلة النصف من شعبان سنة خمس و خمسین و مائتین- المولود الذی کنّا نتوقعه. فقلت له: ممّن ی هذا المولود یا سیدی؟ فقال: من جاریتک نرجس. قالت حکیمة: فتعجبت، و قلت لأبی محمّد: انی لست أرى بها أثر حمل! فتبسّم -صلّى اللّه علیه- و قال لی: انّا معاشر الأوصیاء لا نُحمَلُ فی البُطون و لکنّا نُحمَلُ فی الجُنوب. و حدّثنی موسى بن محمد انّه قرأ المولد علیه علیه السّلام فصححه و زاد فیه و نقص و تقرّر بالروایات على ما ذکرناه. (اثبات الوصیة، صص257-260)
دربارهی
اثبات الوصیّة سخن بسیار است؛ امّا برجستهترین نکته، ارتباط تنگاتنگ آن با
شلمغانی» است. مقاله آقای حسن انصاری دراینباره رهنما است: http://ansari.kateban.com/post/1196
گفتنی است شیخ طوسی نیز این حدیث را روایت کرده است:
وَ فِی رِوَایَةٍ أُخْرَى عَنْ جَمَاعَةٍ مِنَ الشُّیُوخِ أَنَّ حَکِیمَةَ حَدَّثَتْ بِهَذَا الْحَدِیثِ وَ ذَکَرَتْ أَنَّهُ کَانَ لَیْلَةَ النِّصْفِ مِنْ شَعْبَانَ وَ أَنَّ أُمَّهُ نَرْجِسُ وَ سَاقَتِ الْحَدِیثَ إِلَى قَوْلِهَا فَإِذَا أَنَا بِحِسِّ سَیِّدِی وَ بِصَوْتِ أَبِی مُحَمَّدٍ ع. (الغیبة، ص239)
این روایت، با توجّه به متن و سندش، بیتردید همان روایتِ اثبات الوصیّة است که شیخ طوسی آن را با تقطیع روایت کرده است. اگر شیخ آن را به صورت کامل روایت کرده بود، اظهار نظر دربارهی فرازِ انّا معاشر الأوصیاء لا نُحمَلُ فی البُطون و لکنّا نُحمَلُ فی الجُنوب» آسانتر بود؛ امّا اکنون نمیتوانیم یقین داشته باشیم که این فراز در نقل شیخ طوسی نیز بوده است.
2.1. عیون المعجزات
و قرأت فی کتاب الوصایا و غیره بأنّ جماعة من الشیوخ العلماء، منهم علان الکلابی و موسى بن احمد الفزاری و احمد بن جعفر و محمد باسانیدهم، ان حکیمة بنت ابی جعفر عمة ابی محمد (ع) یوما و کنت ادعو اللّه له ان یرزقه ولدا فدعوت له کما کنت ادعو، فقال: یا عمة اما انه یولد فی هذه اللیلة و کانت لیلة النصف من شعبان سنة خمس و خمسین و مائتین، المولود الذی کنا نتوقعه فاجعلی افطارک عندنا، و کانت لیلة الجمعة، قالت حکیمة: ممن ی هذا المولود یا سیدی؟ فقال (ع): من نرجس. قالت حکیمة: فتعجبت و قلت لابی محمد (ع) لست ارى بها اثر الحمل فتبسم (ع) و قال لی: انا معاشر الاوصیاء لا نحمل فی البطون و لکنا نحمل فی الجنوب. (عیون المعجزات، صص138و139)
این روایت همان روایتِ اثبات الوصیّة است. درباره
عیون المعجزات و غالیانه بودن آن نیز سخن بسیار است. پیشتر اشاراتی دراینباره
داشتهایم. در این زمینه نیز مقالهی آقای حسن انصاری روشنگر است: http://ansari.kateban.com/post/1208
3.1. دلائل الامامة
وَ أَخْبَرَنِی أَبُو الْحُسَیْنِ مُحَمَّدُ بْنُ هَارُونَ، قَالَ: حَدَّثَنِی أَبِی (رَضِیَ اللَّهُ عَنْهُ)، قَالَ: حَدَّثَنَا أَبُو عَلِیٍّ مُحَمَّدُ بْنُ هَمَّامٍ، قَالَ: حَدَّثَنَا جَعْفَرُ بْنُ مُحَمَّدٍ، قَالَ: حَدَّثَنَا مُحَمَّدُ بْنُ جَعْفَرٍ، عَنْ أَبِی نُعَیْمٍ، عَنْ مُحَمَّدِ بْنِ الْقَاسِمِ الْعَلَوِیِّ، قَالَ: دَخَلْنَا جَمَاعَةً مِنَ الْعَلَوِیَّةِ عَلَى حَکِیمَةَ بِنْتِ مُحَمَّدِ بْنِ عَلِیِّ بْنِ مُوسَى عَلَیْهِمُ السَّلَامُ، فَقَالَتْ: جِئْتُمْ تَسْأَلُونَنِی عَنْ مِیلَادِ وَلِیِّ اللَّهِ؟ قُلْنَا: بَلَى وَ اللَّهِ. فَقُلْتُ: یَا سَیِّدِی، فِی لَیْلَتِنَا هَذِهِ؟ قَالَ: نَعَمْ. فَقُمْتُ إِلَى الْجَارِیَةِ فَقَلَبْتُهَا ظَهْراً لِبَطْنٍ، فَلَمْ أَرَ بِهَا حَمْلًا، فَقُلْتُ: یَا سَیِّدِی، لَیْسَ بِهَا حَمْلٌ. فَتَبَسَّمَ ضَاحِکاً وَ قَالَ: یَا عَمَّتَاهْ، إِنَّا مَعَاشِرَ الْأَوْصِیَاءِ لَیْسَ یُحْمَلُ بِنَا فِی الْبُطُونِ، وَ لَکِنَّا نُحْمَلُ فِی الْجُنُوبِ. (دلائل الإمامة، ص499)
مراد از جعفر بن محمد» همان جعفر بن محمد بن مالک» است که شیخ طوسی به روایات عجیب او درباره میلاد امام مهدی (ع) اشاره کرده است:
. روى فی مولد القائم أعاجیب.» (رجال الطوسی ؛ ص418)
محمد بن جعفر» نیز محمد بن جعفر بن عبدالله» و ابونعیم» نیز ابونعیم محمد بن احمد الانصاری ایدی» است. اخبار دیگری نیز با زنجیرهی این سه راوی نقل شده است. (نک: الهدایة الکبرى، ص359 - اثبات الوصیة، ص261 - الغیبة للطوسی، صص246 و 259- 263-دلائل الإمامة، ص542 [در مصدرِ اخیر ابونعیم» به ابراهیم» تصحیف شده است.]) از ابونعیم، همچنین داستانی دربارهی مشاهده امام عصر (ع) نقل شده که متضمّن مدح محمد بن القاسم العلوی»، راوی دیگر حدیث است و مشابه آن از محمودی نیز روایت شده است. (نک: کمال الدین و تمام النعمة، ج2، صص470-473 - الغیبة للطوسی، صص259 -263. قس: دلائل الإمامة، صص537 – 539)
4.1. الهدایة الکبری
حسین بن حمدان در الهدایة الکبرى پس از برشمردن 60 نفر از مشایخِ واقعی یا خیالی، حدیث واحدی را به واسطهی همهی آنها از امام هادی و امام حسن عسکری علیهما السلام روایت کرده و سپس مینویسد:
حَدَّثَنِی مَنْ زَادَ فِی أَسْمَاءِ مَنْ حَدَّثَنِی مِنْ هَؤُلَاءِ الرِّجَالِ الَّذِینَ أُسَمِّیهِمْ وَ هُمْ غَیْلَانُ الْکِلَابِیُّ، وَ مُوسَى بْنُ مُحَمَّدٍ الرَّازِیُّ، وَ أَحْمَدُ بْنُ جَعْفَرٍ الطُّوسِیُّ عَنْ حَکِیمَةَ ابْنَةِ مُحَمَّدِ بْنِ عَلِیٍّ الرِّضَا عَلَیْهِ السَّلَامُ، قَالَ: کَانَتْ تَدْخُلُ عَلَى أَبِی مُحَمَّدٍ عَلَیْهِ السَّلَامُ فَتَدْعُو لَهُ أَنْ یَرْزُقَهُ اللَّهُ وَلَداً وَ إِنَّهَا قَالَتْ دَخَلْتُ عَلَیْهِ فَقُلْتُ لَهُ کَمَا کُنْتُ أَقُولُ، وَ دَعَوْتُ لَهُ کَمَا کُنْتُ أَدْعُو فَقَالَ یَا عَمَّةُ، أَمَّا الَّذِی تَدْعِینَ إِلَى اللَّهِ أَنْ یَرْزُقَنِیهِ یُولَدُ فِی هَذِهِ اللَّیْلَةِ وَ کَانَتْ لَیْلَةَ الْجُمُعَةِ لِثَمَانِ لَیَالٍ خَلَتْ مِنْ شَهْرِ شَعْبَانَ سَنَةَ سَبْعٍ وَ خَمْسِینَ وَ مِائَتَیْنِ مِنَ الْهِجْرَةِ فَاجْعَلِی إِفْطَارَکِ عِنْدَنَا فَقَالَتْ یَا سَیِّدِی مَا یَکُونُ هَذَا الْوَلَدُ الْعَظِیمُ قَالَ إِلَی نَرْجِسَ یَا عَمَّةُ. فَتَأَمَّلْتُهَا فَلَمْ أَرَ فِیهَا أَثَرَ حَمْلٍ فَقُلْتُ لِسَیِّدِی أَبِی مُحَمَّدٍ عَلَیْهِ السَّلَامُ مَا أَرَى لَهَا أَثَرَ حَمْلٍ فَتَبَسَّمَ وَ قَالَ: إِنَّا مَعَاشِرَ الْأَوْصِیَاءِ لَا نُحْمَلُ فِی الْبُطُونِ وَ إِنَّمَا نُحْمَلُ فِی الْجُیُوبِ وَ لَا نُخْرَجُ مِنَ الْأَرْحَامِ وَ إِنَّمَا نُخْرَجُ مِنَ الْفَخِذِ الْأَیْمَنِ مِنْ أُمَّهَاتِنَا لِأَنَّنَا نُورُ اللَّهِ الَّذِی لَا تَنَالُهُ الدَّنَاسَات. وَ عَنْ مُوسَى بْنِ مُحَمَّدٍ، أَنَّهُ قَالَ: قَرَأَ الْمَوْلُودُ عَلَى أَبِی مُحَمَّدٍ فَصَحَّحَ قِرَاءَتَهُ فَمَا زَادَ فِیهِ وَ لَا نَقَصَ فِیهِ حَرْفاً. (الهدایة الکبرى، ص355)
این خبر را مجلسی و بحرانی با سندی متفاوت روایت کردهاند که بیانگر اختلاف نسخِ الهدایةالکبری است:
قال الحسین بن حمدان، و حدّثنی من أثق به من المشایخ عن حکیمة بنت محمّد بن علیّ الرضا علیهما السلام قال: کانت حکیمة تدخل على أبی محمّد علیه السلام. (حلیة الأبرار، ج6، ص162- مدینة المعاجز، ج8، ص21- بحار الأنوار، ج51، ص25)
پایهی اصلی این حدیث نیز همان روایت اثبات الوصیّة است؛ البتّه روشن است که سندِ روایت در الهدایةالکبری، اصیل نیست و در حقیقت روایتِ شخص دیگری با قدری تغییر به حسین بن حمدان نسبت داده شده است. در متن روایت نیز تغییراتی داده شده؛ مثلاً تاریخ ولادت امام مهدی (ع) از نیمه شعبان255 (مطابق اثباتالوصیة، الغیبة و عیون المعجزات) به 8 شعبان 257 تغییر داده شده که موافق روایات جعلی دیگری است که حسین بن حمدان در کتاب خود آورده است. این قول در دیگر کتبِ غالیان نیز پررنگ است؛ در حالی که در بین شیعه ولادت امام در نیمهی شعبان مشهورتر است و روایات بسیاری از حکیمة خاتون و. در تأیید قولِ مشهور رسیده است. در روایات غالیان معمولاً سال ولادت حضرت نیز با مشهورِ شیعه متفاوت است و سنّ حضرت را در آغاز امامت کمتر از مشهورِ شیعه نشان دادهاند.
در الهدایة الکبری پس از فرازِ مورد بحث (إِنَّا مَعَاشِرَ الْأَوْصِیَاءِ لَا نُحْمَلُ فِی الْبُطُونِ وَ إِنَّمَا نُحْمَلُ فِی الْجُنوبِ) اضافات جالبی دیده میشود:
وَ لَا نُخْرَجُ مِنَ الْأَرْحَامِ وَ إِنَّمَا نُخْرَجُ مِنَ الْفَخِذِ الْأَیْمَنِ مِنْ أُمَّهَاتِنَا لِأَنَّنَا نُورُ اللَّهِ الَّذِی لَا تَنَالُهُ الدَّنَاسَاتُ.
با توجّه به آن چه گفته شد این جملات نیز از افزودههای الهدایةالکبری به پایهی اصلی روایت است. لازم به یادآوری است که حسین بن حمدان، از پایهگذاران اصلی فرقه نصیریه و الهدایةالکبری از کتب مهمّ ایشان است. الهدایةالکبری بسیاری از عقاید غالیان را به صورت تصریح یا اشاره دربرگرفته که بررسی آن نیازمند مقالات جداگانهای است.
2. ولادت امام حسن و امام حسین و حضرت مسیح (علیهم السلام)
1.2. الهدایة الکبری
الَّذِی وَلَدَتْ فَاطِمَةُ (عَلَیْهَا السَّلَامُ) مِنْ أَمِیرِ الْمُؤْمِنِینَ (عَلَیْهِ السَّلَامُ): الْحَسَنَ وَ الْحُسَیْنَ وَ مُحَسِّناً سِقْطاً وَ زَیْنَبَ وَ أُمَّ کُلْثُومٍ وَ کَانَ اسْمُهَا آمِنَةَ، وَ وَلَدَتِ الْحَسَنَ وَ الْحُسَیْنَ مِنْ فَخِذِهَا الْأَیْمَنِ وَ أُمَّ کُلْثُومٍ وَ زَیْنَبَ مِنْ فَخِذِهَا الْأَیْسَرِ. وَ مِثْلُهُ مَا رُوِیَ عَنْ وَهْبِ بْنِ مُنَبِّهٍ أَنَّ مَرْیَمَ وَلَدَتْ عِیسَى -صَلَوَاتُ اللَّهِ عَلَیْهِ- مِنْ فَخِذِهَا الْأَیْمَنِ وَ أَنَّ النَّفْخَةَ کَانَتْ مِنْ جَیْبِهَا وَ الْکَلِمَةُ عَلَى قَلْبِهَا و صحّ أنّ النفخة فی آدم (علیه السلام) لم تکن فی فرجه و انما کانت فی فیه. (الهدایةالکبری، ص180)
2.2. عیون المعجزات
روى ان فاطمة علیها السلام ولدت الحسن و الحسین من فخذها الایسر. و روی ان مریم (ع) ولدت المسیح (ع) من فخذها الایمن. وجدت هذه الحکایات فی کتاب الانوار و فی کتب کثیرة. (عیون المعجزات، ص 59)
مجلسی، بحرانی و جزائری این مطلب را روایت کرده و به جای وجدت» ، و حدیث» آوردهاند. (نک: حلیة الأبرار، ج4، ص13- مدینة المعاجز، ج3، صص226و431- بحار الأنوار،ج43، ص256- ریاض الأبرار، ج1، ص80)
روشن است که منشأ روایت عیون المعجزات همان الهدایةالکبری است؛ یا این که هر دو از منبع واحدی نقل کردهاند. به احتمال زیاد در عیون المعجزات سقطی رخ داده و کاتب به دلیل تکرار واژهی من فخذها»، سهواً عبارت الأیمن و امّ کلثوم و زینب من فخذها» را انداخته است. این گونه سهو بسیار رایج است.
3. حدیث نورانیّت
. یا سلمان إن میّتنا إذا مات لم یمت، و مقتولنا لم یقتل، و غائبنا إذا غاب لم یغب، و لا نلد و لا نولد فی البطون. (مشارق أنوار الیقین، ص257)
حدیث نورانیّت از روایات خاصّ غُلات است که در قرون اخیر به برخی کتب امامیّه سرایت کرده است. دربارهی این حدیث ان شاء الله مقاله مستقلّی خواهم نوشت.
جملهی لا نلد و لا نولد فی البطون» را به دو گونه میتوان معنا کرد:
1. نفی تکوین جنین امامان در شکم مادر (و تأکید بر پرورش آنان در پهلو)
2. نفی مطلق زاد و ولد از امامان (ع)
با توجّه به عطف لا نلد» به لا نولد» به نظر میرسد مقصود از سازندهی حدیث، وجه دوّم باشد؛ اگر چه خواهیم گفت که معنای نخست نیز در نهایت به معنای دوم باز میگردد. در نقل داعی اسماعیلی، عمادالدّین قرشی (متوفّی 872 ه.ق.)، قیدِ فی البطون» دیده نمیشود که این خود مؤیّد وجه دوم است:
و قد روی جابر بن عبدالله الانصاری لمولانا الإمام زین العابدین (ع) و قد أمره أن یذکر ظهور امیرالمؤمنین علی بن ابی طالب (ع) له بالنّورانیة فقال: کنت جالساً عند امیرالمؤمنین علی بن ابی طالب (ع) یوماً اذ دخل علیه سلیمان و جندب رضوان الله علیهما فسلّما و جلسا فقال علی (ع): مرحباً بکما. یا جندب و یا سلمان انّ میّتنا لم یمت و قتیلنا لم یقتل و لا نلد و لا نولد. (زهرالمعانی، صص223-225، الدّاعی ادریس عمادالدین القرشی (متوفّی 872 ه.ق.) ، تحقیق مصطفی غالب، المؤسسة الجامعیة للدراسات و النشر و التوزیع، بیروت، چاپ اوّل: 1411 ه.ق.)
روایات معارض
در برابر این چند روایت، احادیث بسیاری هست که -با وجود آن که دربردارندهی انواعِ خرق عادت است- به دنیا آمدن امام از ران و حمل او در پهلو را ردّ میکند. البتّه سند بسیاری از آنها ضعیف است و حتّی گاه در زنجیرهی راویان آن، نام افراد غالی دیده میشود یا بعضاً صریح نیست و امکان تأویل آن وجود دارد. با این حال کثرت این روایات، دستِ کم نشان میدهد که اعتقاد به تولّد امام از پهلو و ران، نزد غالب شیعیان شناختهشده و مورد پذیرش نبوده است.
مثلاً از امیرالمؤمنین (ع) روایت شده که در قنوتِ وتر میخواندند:
اللَّهُمَ خَلَقْتَنِی بِتَقْدِیرٍ وَ تَدْبِیرٍ وَ تَبْصِیرٍ بغَیْرِ تَقْصِیرٍ وَ أَخْرَجْتَنِی مِنْ ظُلُماتٍ ثَلاثٍ بِحَوْلِکَ وَ قُوَّتِکَ. (منلایحضرهالفقیه، ج1، صص491 و 492)
تاریکیهای سهگانه اشاره دارد به آیه 6 سورهی زمر:
. یَخْلُقُکُمْ فی بُطُونِ أُمَّهاتِکُمْ خَلْقاً مِنْ بَعْدِ خَلْقٍ فی ظُلُماتٍ ثَلاثٍ.
در دعای 32 صحیفه سجّادیه نیز آمده است:
و کَانَ مِنْ دُعَائِهِ عَلَیْهِ السَّلَامُ بَعْدَ الْفَرَاغِ مِنْ صَلَاةِ اللَّیْلِ لِنَفْسِهِ فِی الِاعْتِرَافِ بِالذَّنْبِ:. اللَّهُمَّ وَ أَنْتَ حَدَرْتَنِی مَاءً مَهِیناً مِنْ صُلْبٍ مُتَضَایِقِ الْعِظَامِ، حَرِجِ الْمَسَالِکِ إِلَى رَحِمٍ ضَیِّقَةٍ سَتَرْتَهَا بِالْحُجُبِ، تُصَرِّفُنِی حَالًا عَنْ حَالٍ حَتَّى انْتَهَیْتَ بِی إِلَى تَمَامِ الصُّورَةِ، وَ أَثْبَتَّ فِیَّ الْجَوَارِحَ کَمَا نَعَتَّ فِی کِتَابِکَ: نُطْفَةً ثُمَّ عَلَقَةً ثُمَّ مُضْغَةً ثُمَّ عَظْماً ثُمَّ کَسَوْتَ الْعِظَامَ لَحْماً، ثُمَّ أَنْشَأْتَنِی خَلْقاً آخَرَ کَمَا شِئْتَ. حَتَّى إِذَا احْتَجْتُ إِلَى رِزْقِکَ، وَ لَمْ أَسْتَغْنِ عَنْ غِیَاثِ فَضْلِکَ، جَعَلْتَ لِی قُوتاً مِنْ فَضْلِ طَعَامٍ وَ شَرَابٍ أَجْرَیْتَهُ لِأَمَتِکَ الَّتِی أَسْکَنْتَنِی جَوْفَهَا، وَ أَوْدَعْتَنِی قَرَارَ رَحِمِهَا.
در دعای عرفه نیز میخوانیم:
نصیحةالکرام و فضیحةاللئام از جمله کتابهایی است که در عصر صفوی بر ضدّ صوفیه نگاشته شده است. نویسنده، گزیدهای از کتاب تحفةالاخیارِ ملامحمّدطاهر قمّی انتخاب کرده و در 12 مطلب آورده و به آن پیشگفتار، فهرست، مقدّمه و خاتمهای افزوده است. مطلب یکم این گونه آغاز میشود: صاحب قصیده درکتاب مذکور بعد ار ابیاتی که مزبور گشت میگوید .» مراد از صاحب قصیده، ملامحمّدطاهر قمّی سراینده قصیدهی مونسالابرار و مراد از کتاب، شرح همان قصیده به نام تحفةالاخیار» است. تفصیل 12 مطلبِ نصیحةالکرام در تحفةالاخیار موجود است. (نک: تحفةالاخیار، تصحیح داود الهامی، مطبوعاتی هدف، چاپ اول: 1369) ضمناً در توضیحالمشربین نیز برخی اشعار و مباحث تحفةالاخیار دیده میشود.
نویسنده سعی کرده در میان 12 مطلب، سخنی از خود داخل نکند؛ لذا در خاتمه کتاب مینویسد:
این فقیر بیمقدار که موسوم است به محمد و مشهور است به عصام در ضمن مطالب دوازدهگانه که مذکور گشت گفتگوی بسیار در خاطر میگذشت اما زبان بیان را از ادای آن محافظت نمود تا مطلقاً چیزی بر گفتار صاحب کتاب در مباحث این مطالب نیفزاید و تصرّفی در آن ننماید .»
امّا عناوین مطالب و نیز عباراتی که با عنوان عصام گوید: .» در میان مطالب آمده، از خود نویسنده است.
نویسنده خود را معینالدّین محمّد بن نظامالدّین محمّد معروف به عصام» معرّفی کرده است. (نک: الذریعة، ج24، ص182) میرلوحی در مقدّمه کفایةالمهتدی، این کتاب و نویسنده آن را یاد کرده است. در مقدّمه کفایةالمهتدی نسخه دانشگاه تهران آمده است:
. و در این که رسم و عادت اکثر جهانیان این بوده که به ظاهر نگرند و در امور تابع یکدیگر شوند شکی نیست و دلیل بر این مطلب، حکایت شیخ محمد علی مشهدی و عبدالله متجنّن عاقل را کافی است. در واقع در اصفهان افضل و اعبد و اعلم و ازهد از شیخ محمد علی مذکور کسی نبود. آن میلی که عوام به او کردند به کدام یک از علما و فضلاء و زهاد و عباد عصر کرده بودند؟ جمعی از اهل خبرت که بر حال آن پیشاهنگ قافله ضلالت اطلاع دارند میدانند که مدار آن مخرّب دین بر افترا زدن به خدا و مصطفی و ائمه معصومین بود و در مسجد به غناء و سرود اشتغال مینمود و با آن که جمعی کثیر از عدول مؤمنین و ثقات اهل دین محضر در کفرش قلمی نمودهاند، یکی از فریفتهشدگان از او برنگشت؛ بلکه رغبت ایشان به آن شیطان آدمیان بعد از اتمام محضر از حد درگذشت. و چون دیدند اهل روزگار که ملّای مکار یا یکی از عامیان کج سلیقه کجرفتار میل به عبدالله متجنن نمود و آن ملعون ساخته کفرگفتار را که کمتر است از جیفه و مردار و از سگ کافر تتار به ولایت و قطبیت ستود، عوام کالانعام فریب خوردند. و آن طور بدبخت فاسدعقیده محیلی را از اولیاء شمردند. هر هوشمند که خواهد که بر احوال آن شیخ شیطانصفت مطلع شود کتاب نصیحة الکرام و فضیحة اللئام که حضرت افادت و افاضتپناه یگانه ایام، محمد بن نظام الدین محمد المشهور بعصام انتخاب نموده از کتاب جناب عدالت مآب مؤید بتأییداتِ حضرت قادر غافر، ملا محمد طاهر مطالعه نماید و اگر خواهد که آن متجنن ملحد را بشناسد رساله ادراءالعاقلین و اخزاء المجانین را که این کمترین نوشته، بنظر درآورد. .»
متن نسخهای دیگر از کفایةالمهتدی به خط عبدالعلی بن کریم بن ابراهیم در سال ربیعالاول 1314 نیز به همین صورت است. امّا متن نسخه مجلس که در ماه ذیالقعدة سال 1111 ه.ق نوشته شده، اندکی متفاوت است؛ مثلاً در آن آمده است: محمد بن نظام الدین محمد المشهور بعصام از کتاب جناب عدالت مآب مؤید بتأییدات حضرت قادر غافر، ملا محمد طاهر انتخاب نموده و بر آن چیزی چند افزوده .» جملهی و بر آن چیزی چند افزوده» در نسخه متقدّم (دانشگاه تهران) وجود ندارد.
همانگونه که
آقای علیاکبر ذاکری به درستی دریافته، نویسنده نصیحةالکرام و بسیاری از کتبی که
در همین کتاب به آنها ارجاع داده شده، در واقع خودِ میرلوحی است. (نک: مقاله
اخباریگری پیدایش و پیامدها، مجله حوزه، آذر و دی - بهمن و اسفند 1377، شماره 89 و
90- آدرس مقاله: http://yon.ir/jzr0d
در آغاز کفایة المهتدی، میرلوحی خود را چنین معرّفی کرده است: امّا بعد، چنین گوید محتاج رحمت حضرت بارى، محمّد بن محمّد لوحى الحسینى الموسوى السبزوارى، الملقّب بالمطهّر و المتخلّص بالنّقیبى .» بنابراین نام و نام پدرِ ملاعصام مطابق با نام و نام پدرِ میرلوحی و هر دو محمّد بن محمّد است!
از آن چه عصام در خاتمه کتاب درباره شیخ محمّدعلی مشهدی و ملاقات خود با او نوشته برمیآید که ساکن اصفهان بوده است؛ خصوصاً که در همان خاتمه کتاب مینویسد: و فقیر کتابی دیدم که یکی از فضلای نامدار و سادات عالیمقدار که امروز به فضیلت و تتبع او کسی گمان ندارم در این دیار، در رد فلاسفه و مبتدعه نوشته .» که چنان چه خواهیم گفت مراد از آن سیّد فاضل جز میرلوحی نیست و این دیار» نیز اشاره است به اصفهان. شخص مشهوری با اسم و لقب مذکور در اصفهانِ آن روز یافت نمیشود که میرلوحی از او با تعبیر حضرت افاضت و افادتپناه یگانه ایّام» یاد کند و از سوی دیگر عادت رایج میرلوحی است که با عناوین مستعار کتاب بنویسد و به آن ارجاع داده و از خود تعریف و تمجید کند.
ادبیّات کتاب، مطابق سبک میرلوحی است؛ مثلاً در پیشگفتار، فهرست، مقدّمه، خاتمه و عناوین ابواب، بارها و بارها اصطلاح مبتدعة»، غاویة» و . برای صوفیه به کار رفته است؛ در حالی که در متن اصلی کتاب که برگزیدهای است از تحفةالاخیارِ ملامحمّدطاهر، چنین کاربردی دیده نمیشود. کسانی که در این کتاب هدف نیش نویسنده قرار گرفتهاند همان کسانیاند که میرلوحی در همه آثار خود به آنان حمله میکند؛ مانند محمّدتقیّ مجلسی، عبدالله متجنّن، شیخ محمدعلی مشهدی، میرتقیّ سودانی و. که در ادامه مفصّلتر بررسی خواهد شد. مذمّت مردم اصفهان و گلایه از آنان نیز در نصیحةالکرام مانند بسیاری از کتب میرلوحی دیده میشود. سبک ارجاعات و ذکر کتابها و اشخاص یادآور سبک عمومی میرلوحی در همه کتابهایش بوده و از همه جالبتر نحوه یادکرد نویسنده از میرلوحی در خاتمه کتاب است:
این فقیر را نیز در خاطر میگذشت که به جهت هدایت جاهلان و تنبیه غافلان رسالهای بنویسد در توضیح حال آن جماعتی که رقص و بازی و خوانندگی و نغمهطرازی را عبادت نام میکنند و مردم ضعیف عقل را از راه میبرند اتفاقاً در این وقت کتابی موافق مدّعا در دست یکی از محبان شاه اولیا دید و معلوم گردید که سیدی از حامیان دین سید المرسلین که مؤلف آن کتاب و صاحب تصانیف بسیار است قبل از تألیف آن کتاب رسالهای را که آن را سلوة الشیعة و قوة الشریعة نام کرده مرقوم قلم خجستهرقم گردانیده و در آن از روی تقیه ذکر نام و نسب ننموده و به لقب که مطهّر است و انتساب والده که مقدادیة است خود را ستوده و بعد از آن اخبار بسیار بر آن افزوده تا آن کتاب که حجتی است قاطع و برهای ساطع بر بطلان آن طائفه طاغیه سمت اتمام یافته و از جهت آن که نامش را نیز بر نام رساله زیادتی باشد آن را مسمّی به تسلیة الشیعة و تقویة الشریعة گردانیده است پس به خاطر رسید که چند کلمهای با صورت بعضی از فتاوا از آن کتاب در این خاتمه نقل نماید .
نویسنده با این که در این جا آشکارا از میرلوحی و کتاب او یاد و او را تمجید میکند، امّا همچنان از تصریح به نام او ابا میورزد! این ادّعا نیز در خور تأمّل است که او در پی نوشتن کتابی بوده که اتّفاقاً مراد خود را در کتابِ میرلوحی مییابد و از نوشتن کتاب مستقلّی بینیاز میگردد. نویسنده در جای دیگر میگوید:
اما در باب غنا اگر چه علما در عصر ما رساله ها بسیار نوشته اند لیکن چون هیچ یک به خوبی رساله سلوة الشیعة و رساله اعلام المحبین و کتاب تسلیة الشیعة ننوشته چند کلمه ای از آن کتاب نقل کرده میشود بدان که صاحب کتاب مذکور در آن کتاب و در رساله سلوة الشیعة و رساله اعلام المحبین به اندک اختلاف ترتیب و عبارتی در باب غنا گفتگوی بسیار کرده است.
و باز درباره تسلیةالشیعة مینویسد:
عصام گوید: الحق این کتاب بی نظیر است در این باب.
نویسنده مطالبی مفصّل و طولانی از کتب میرلوحی نقل کرده و به تعریف و تمجید بیش از حدّ پرداخته است. او همچنین در جای دیگر مینویسد:
و فقیر کتابی دیدم که یکی از فضلای نامدار و سادات عالی مقدار که امروز به فضیلت و تتبع او کسی گمان ندارم در این دیار، در رد فلاسفه و مبتدعه نوشته و آن را شهاب المؤمنین فی رجم الشیاطین المبتدعین نام کرده. اگر فاضلی آن کتاب را دیده باشد و منصف باشد اعتراف به کمال فضل و تتبع صاحب آن کتاب خواهد نمود و بعد از آن رساله نوشته و آن را ثقوب الشهاب فی رجم المرتاب نام کرده. به خاطر فاتر این مقصر رسید که مختصری از آن در این مکان ثبت نماید و به صیقل ایراد آن زنگ احزان از دلهای مؤمنان بزداید. سید مشار الیه ابتدا بتسمیه نموده میگوید:. و بعضی جماعتی از اعاظم سادات و علما را که دعایم دین اند به کفر نسبت داده اند و رسالهای در اثبات جبر و وحدت وجود نوشته اند. کتابی را که مشتمل بوده بر احادیث نبوی و آیات قرآنی از سر کینه و عداوت از دست یکی از منتسبان دودمان رسالت و ولایت به قهر کشیده .
سبک این توصیفات به توصیفات میرلوحی از خود ماننده است؛ خصوصاً عطفِ مکرّرِ سیادت به علم و فضل که میرلوحی همه جا بر آن تأکید دارد؛ چنان که در جای دیگر از همین کتاب نصیحةالکرام آمده است:
پس بدان ای عزیز که در این زمان نیز کتابها و رسالههای بسیار علمای شیعه و فضلای امامیه در طعن این طایفه گمراه گمراهکننده نوشتهاند و صاحب رساله نزولالصواعق فی احراقالمنافق که یکی از فضلای عالیشأن و سادات رفیعمکان است، در آن رساله میگوید: .
قرینهی دیگر آن که نسخههای کهن کفایةالمهتدی و نصیحةالکرام تقریباً همزمان و توسّط یک نفر کتابت شده است. در پایان نسخه کفایةالمهتدی در کتابخانه دانشگاه تهران (به شماره ثبت 619 -کتب اهدایی مشکوة) آمده است:
تمّ الکتاب بعون الملک الوهّاب علی ید الفقیر الحقیر المحتاج الی رحمة ربّه الغنی ابن الشیخ عبدالجواد الکاظمی محمّدمؤمن فی سنة ثلاث و ثمانین و الالف من الهجرة النبویة .»
آقابزرگ نیز در الذریعة مینویسد:
کفایة المهتدی فی معرفة المهدی ع. و هو فارسی و رأیت نسخه منه بخط محمد مؤمن بن الشیخ عبد الجواد، کتبها فی عصر المصنف و فرغ منها فی سابع ربیع الثانی 1085.» (الذریعة،ج18، ص101)
روشن است که نسخهی موردنظر آقابزرگ غیر از نسخهی دانشگاه تهران است؛ امّا هر دو نسخه را یک نفر در سالهای 1083 و 1085 کتابت کرده است. جالب آن که همین کاتب، نصیحةالکرام را نیز در سال 1083 استنساخ کرده است. در کتابخانهی مجلس نسخهای از کتاب نصیحةالکرام و فضیحةاللئام به شماره 86039 وجود دارد که در آخرش آمده است:
تمّ الکتاب بعون الله الملک الوهّاب علی ید الفقیر الحقیر محمدمؤمن بن عبدالجواد الکاظمی فی یوم الاثنین اربع و عشرین شهر صفر من شهور سنة ثلاث و ثمانین و الالف من الهجرةالنبویة. »
قرائن متعدّد دیگری نیز وجود دارد که در ادامه به آن خواهیم پرداخت.
آقابزرگ مینویسد:
ثقوب الشهاب فی رجم المرتاب رد على الصوفیة، للسید الجلیل العظیم الشأن من تلامیذ المیر الداماد کما ذکره کذلک المولى معین الدین محمد بن نظام الدین محمد المعروف بالمولى عصام فی کتابه نصیحة الکرام و فضیحة اللئام الذی ألفه فی أواسط القرن الثانی بعد الألف بالفارسیة و عد فیه جملة من الکتب المؤلفة فی رد الصوفیة منها هذا الکتاب و منها السهام المارقة للشیخ علی صاحب الدر المنثور الذی توفی (1104) .» (الذریعة،ج5، ص8)
گفتهی آقابزرگ بدون شک نادرست است؛ زیرا نسخه موجودِ نصیحةالکرام مربوط به سال 1083 است و میرلوحی نیز در کفایةالمهتدی که در حدود سالهای1081 تا 1083 تألیف شده، از این کتاب یاد کرده است. با وجود دیگر قرائن داخلی و خارجی کتاب تردیدی نیست که این کتاب مربوط به قرن 11 است نه 12. کتاب السهامالمارقه نیز بنابر نسخه موجود آن در کتابخانه مجلس (شماره 31226) در سال 1075 تألیف شده است. درباره محتوا و مؤلف دو کتاب ثقوبالشهاب و السهام المارقة نیز نکاتی هست که بعد از این بیان خواهد شد.
نویسنده نصیحةالکرام در خاتمه کتاب مینویسد:
صاحب کتاب ادیان و ملل، سیّد عالیشأن و امامزاده رفیعمکان شاهزاده عبیدالله بن موسی سلامالله علیهما که به پنج واسطه نسب شریفش به حضرت امام محمدتقی صلوات الله علیه میرسد و کتابهای بسیار تصنیف کرده، در کتاب مزبور یعنی کتاب ادیان و ملل، احادیث در طعن طایفه مبتدعه یعنی فرقه صوفیه نقل کرده و بسیار کسی از اکابر اصحاب ائمه معصومین علیهم السلام را در کتاب مذکور نام میبرد که بعضی از ایشان در بعضی کتابهای خود به تقریب مذمت صوفیه کردهاند؛ مثل هشام بن الحکم در کتاب الرد علی الدقة و حسین بن سعید بن حمّاد در کتاب الرّد علی الغالیة و محمّد بن ابی عمیر در کتاب الرّد علی اصحاب القدر و الجبر و غیر ایشان و میگوید: همه در کتابهای خود احادیث در مذمت صوفیه از ائمه طاهرین علیهم السلام نقل کردهاند و بعضی از ایشان کتابهای جداگانه در طعن صوفیه نوشتهاند و تمام آن بزرگان دین ایشان را یک فرقه از فرق هالکه شمرده، اخبار کثیره صحیحه در طعن ایشان از ائمه معصومین علیهم السلام روایت کردهاند؛ مثل محمد بن همام که در کتاب الردّ علی المبتدعة احادیث بسیار در مذمّت ایشان نقل کرده.
پیشتر گفتهایم که کتاب ادیان و ملل از کتب مفقوده است ولی میرلوحی ادّعای دسترسی به آن داشته و در آثار مختلف خود مطالبی به آن نسبت داده است. مطلبی که در این جا به کتاب ادیان و ملل نسبت داده شده، جدّاً سخیف و باورنکردنی است! چگونه میتوان پذیرفت محمّد بن همّام کتابی به نام الردّ علی المبتدعة» نوشته باشد؛ با آن که اوّلاً چنین کتابی در زمره آثار او یاد نشده و ثانیاً کاربرد لفظ مبتدعة برای صوفیه از محدثات و منشآت میرلوحی یا دستکم همعصران او است و ثالثاً آیا متقدّمان شیعه مانند میرلوحی و همعصرانش این قدر با صوفیان درگیر بودهاند که دهها کتاب مستقلّ یا غیرمستقلّ در ردّ صوفیه بنویسند و احادیث بسیار نقل کنند؟! و چرا هیچ اثر روشنی از این روایات و کتب در آثار متقدّم یافت نمیشود و نشان آن را تنها در کتب مشکوک و مرتبط با میرلوحی میتوان جست؟! دقه، غلات، قدریة و جبریة جریانهای شناخته شده و معلومالحالی در قرون نخستین بودهاند و ادّعای وجود احادیث ردّ صوفیه در کتبی که برای ردّ این فرقهها از سوی اصحاب ائمه (ع) تألیف شده، واقعاً گزاف است
. و فقیر کتابی دیدم که یکی از فضلای نامدار و سادات عالیمقدار که امروز به فضیلت و تتبع او کسی گمان ندارم در این دیار در رد فلاسفه و مبتدعه نوشته و آن را شهاب المؤمنین فی رجم الشیاطین المبتدعین نام کرده. اگر فاضلی آن کتاب را دیده باشد و منصف باشد اعتراف به کمال فضل و تتبع صاحب آن کتاب خواهد نمود و بعد از آن رساله نوشته و آن را ثقوب الشهاب فی رجم المرتاب نام کرده. به خاطر فاتر این مقصر رسید که مختصری از آن در این مکان ثبت نماید و به صیقل ایراد آن زنگ احزان از دلهای مؤمنان بزداید.
این توصیف پیش از هر کس یادآور شخص میرلوحی است. در ادامه نویسنده بخشهایی از کتاب ثقوبالشهاب را میآورد که مؤیّد همین تطبیق است:
سید مشار الیه ابتدا بتسمیه نموده میگوید:. برخی از نهایت کوردلی راه ابوهاشم کوفی را که به ظاهر جبری و به باطن دهری بوده طریق حق پنداشتهاند.
این تعبیر یادآور متن حدیقةالشیعة است:
سلسله صوفیه به ابو هاشم کوفى منتهى مىشوند و او تابع معاویه و به ظاهر جبرى و در باطن مانند معاویه ملحد و دهرى بود. (حدیقة الشیعة، ج1، ص250)
پس بدان که اول کسى را که صوفى گفتند- چنانکه شیعه و سنى نقل کردهاند- ابو هاشم کوفى بود. و در کتاب اصول الدیانات» مسطور است که او در ظاهر اموى و جبرى و در باطن ملحد و دهرى بود و مرادش از وضع این مذهب آن بود که دین اسلام را بر هم زند. (حدیقة الشیعة، ج2، ص743)
پس بدان که اگر چه واضع مذهب صوفیه ابو هاشم کوفى است چنانکه اکثر علما نقل کردهاند و آن ملعون و مریدانش ملحد و دهرى بودند؛ اما جمعى از متعصبان سنى چون بر فضایح و قبایح و فسق و نفاق ابى بکر و عمر و عثمان واقف شدند چارهاى جز آن ندیدند که دست بر آن مذهب زنند و صوفیه را اعانت و تقویت کنند و به جبر قایل شوند. (حدیقة الشیعة ؛ ج2 ؛ ص765)
. و ابو هاشم کوفى که واضع مذاهب ایشان است ملحد و دهرى بود و غرضش از وضع این مذهب بر هم زدن شریعت پیغمبر بود چنانکه مذکور شد. (حدیقة الشیعة، ج2، ص797)
در ادامهی روایت عصام از ثقوبالشهاب آمده است:
اما چون به گوش هوش رسید که بعضی از آن تیرهدلان برخی از آن احادیث را که در ذمّ مبتدعه وارد است مخصوص به زمانی و حلاجیه آن زمان ساختهاند و از هر حدیثی که در آن این طور زوری نمیتوانند زد اغماض نمودهاند. و بعضی جماعتی از اعاظم سادات و علما را که دعایم دیناند به کفر نسبت داده اند و رسالهای در اثبات جبر و وحدت وجود نوشته اند. و یکی از ایشان به دریدن و پاره کردن کتاب الرد علی اصحاب الحلاج که از کتب معتبره حدیث است پرده زندقه خود را دریده و به دست اضطراب حجاب خفا از روی نفاق و ارتیاب خود کشیده و به این اعتبار نزد ملاحده صاحب اعتبار گردیده و دیگری از آن زندیقان میگفته که پیروی قرآن و حدیث نمی کنند مگر سفیهان.
به ظنّ قریب به قطع، جماعتی از اعاظم سادات و علما» اشاره دارد به خودِ میرلوحی و پاره کردن کتاب الرّد علی اصحاب الحلّاج» نشانگر آن است که عدّهای از معاصران میرلوحی به جعل کتاب الرّد علی اصحاب الحلّاج توسّط او آگاه شده و با آن مخالفت کردهاند. امّا این که صوفی یا فیلسوفی به ویژه در آن دوران چنان گستاخ و بیباک شده باشد که بگوید: پیروی قرآن و حدیث نمی کنند مگر سفیهان.» بسیار دور از واقع است. به نظر میرسد اگر اصل این ادّعا دروغ نباشد، مدّعی راه اغراق پیموده و مثلاً مخالفت آن شخص با احادیث جعلیِ میرلوحی را به منزله مخالفت با قرآن و حدیث تلقّی کرده است. صاحب ثقوبالشهاب چنین ادامه میدهد:
. و صادق نام روباهکی گیلانی که کاذب است در دعوی مسلمانی و مشهور است به انتما و اتّباع محمود پسیخانی و خود را از اتباع فلاسفه می داند و از پیروان مبتدعه میشمارد الذی لا یفرق بین لفظ الجیل و الجئیل و لا یتمیز الدبیر من القبیل و یتساوی عنده اند و الانجیل و یمیل تارة الی البرهوم و اخری بالابیل و لایدری أ بَولٌ لقبه او اِبَّول و یشتهر بالابابیل کتابی را که مشتمل بوده بر احادیث نبوی و آیات قرآنی از سر کینه و عداوت از دست یکی از منتسبان دودمان رسالت و ولایت به قهر کشیده و از روی استخفاف بر زمین زده و چون سگ عقورِ سم الکلب خورده به اقبح صورتی دست و پا زدن گرفته، خلافاً لِبَناتِ جنسه در آن طور نفیر هریر بلند کرده و مانند فلحس مابور گسیختهساجور صاحبگمکرده زوزه و زنویه برآورده و نزدیک به آن که از غصه مؤلف آن کند جامه جان به جای گریبان چاک کند و به ناخن تشزّن پوست از تن خویش برکند و به زشتتر سکرتی جل زنگانی به دور افکند و در قعر جهنم توکّن گیرد و در قهوهخانه به علانیه میگفته که عارف به جایی میرسد که هر چه کند از و لواطه و غیر آن از آن چه در شرع حرام است او نکرده، بلکه همه را خدا کرده.
شرح برخی لغات:
برهوم : برهم یا برهمن (راهب هندو) / الاَبیل : راهب مسیحی / اِبَّول : مفردِ ابابیل
فلحس مأبور: سگی که به همراه غذا سوزن بلعیده و درونش را خراشیده است.
ساجور: قلّاده و آن چه بر گردن سگ میبندند / زنویه: نالهی سگ / توکّن: جایگرفتن، منزلکردن
در این جا نیز یکی از منتسبان دودمان رسالت» ظاهراً اشاره به خود میرلوحی است و کتابی که مشتمل بوده بر احادیث نبوی و آیات قرآنی» احتمالاً یکی از همین جعلیّات میرلوحی بوده که مورد اعتراض و مخالفت معاصرانش قرار گرفته است.
صاحب ثقوبالشهاب در ادامه مینویسد:
و بیدینی از ایشان با مریدان میگفته که در نماز چون به آیهی ایاک نعبد و ایاک نستعین رسید باید که مرا مخاطب سازید و در معنی آن آیه قصد شیخ و پیر خود کنید. جان حزین این کمترین به خروش و غیرت دین در دل به جوش آمده از جهت تسلّی و تجمل اهل دین و تهجیل و تقهل معاندین به تألیف کتاب شهاب المؤمنین فی رجم الشیاطین المبتدعین پرداخت.
عصام همچنین بخش دیگری از رساله ثقوبالشهاب را نقل کرده است:
. و همین مرد دیندار صاحبخرد بعد از نقل حدیثی در این رساله میگوید: بر خبیر بصیر مستور نیست که. همانا بیخبرند از آن که مهر سپهر مناقب و مفاخر یعنی علّی رابع و امام عاشر علیه السلام فرموده است که از مجالست و مصاحبت فلسفی و صوفی اجتناب واجب شمارید و از استماع اقوال ایشان بپرهیزید و اگر سلام کنند لب به جواب مگشایید و اگر بیمار شوند عیادت ایشان منمایید و اگر بمیرند تشییع جنازه ایشان مکنید و بر ایشان نماز مگزارید؛ چنان که صاحب کتاب الوقیعة به اسناد صحیحه و از کتب معتبره نقل کرده و در کتاب شهاب المؤمنین به خامهی اثبات ایراد یافته و. اگر چه این ذره بیمقدار در آن کتاب شهاب التهاب که هر بیتی از ابیات آن که زیاده است از بیست هزار بلکه هر کلمه ای از کلمات آن مانند خنجری است آبدار بر جگرهای فلاسفه الحادشعار و دلهای مبتدعهی زندقهآثار مثل ذوالفقار حیدر کرار، شکافنده رؤس و سوزنده کدوس نفوس آن دو فرقه نابکار است، دفع شبهات و تخیلات ایشان بر وجهی نموده که آن ملحدان در پرده نهان را به هیچ وجه جای مکابره و مناقشه نمانده اما چون دید که جمعی از ضعفاء العقول بگروهی میگروند که رقص و بازی و خوانندگی و نغمهطرازی را عبادت نام میکنند و از سر جهل باعث گرمی هنگامهای میشوند که صوفیه که لولیان متفلسفهاند ایشان را قرشمالیه و زراقیه خواندهاند و از الحاق ایشان به خویش استنکاف نمودهاند. خواست رساله ای بنویسد قریب به سلیقه ایشان تا بدانند که آن فرقه فریبندگان و فاسقاناند بلکه اکثر ایشان ملحدان و زندیقاناند چنان که هم از اخبار صریحه و هم از انظار صحیحه معلوم و مشاهد گشته و کفر و الحاد بسیاری از رؤسای ایشان ثابت و محکومٌبه شده چون میرتقی سودانی که زندقهاش در حضور شیخ علینقی رحمه الله تعالی و جمعی از عدول مؤمنین به ثبوت رسید و صوفی نوروز که در شیراز بعد از تحقق الحادش مقتول گردید و قول و فعل بعضی از قایدان آن فضیحت مایگان قبل از این به قلم تبین ایراد یافت و از حال بدمآل دنسالثیاب سفاهتمآب قوام الملحدین و نظام الفاسقین و امثال و اقران آن شهره دوران و جمعی اشهر و اعظم از ایشان عنان بیان تافت فکفی به فضیحة ما هتک سرّه بیده علانیة. طرفة این است که بعضی از ابنای زمان ما چون صاحب کتاب استیفا فلسفی و طاعن صوفی اند و برخی مانند مصنف منتهی الحقائق صوفی و لاعن فلسفیاند و آن که اخبث از آن دو خبیث اند و. و بعضی از ایشان از برای آن که عوامِکالانعام گویند نیکمردی است به ظاهر طابق النعل بالنعل تابع غزالی ناصبی میشوند و مانند او تجویز لعن یزید و امثال او نمینمایند و میگویند که شاید توبه کرده باشند و در باطن مثل حسین ریختهگر که از مصاحبان قدیمی و دوستان صمیمی است روح پلید گندیده پیر خود میرعسگری ریختهگر را به فریب دادن و گمراه کردن جهال شاد میکنند و از کمال بداعتقادی عبدالله متجنن تارکالصلوة کفرگوی زندیق واجب القتل را قطب نام میکنند. ایشان سه طایفه بیش نیستند یا شکم پرستانند . یا ملحدان و راهن اسلام و ایمانند که در این لباس پنهان شده. یا بهائم دل مردهاند که مدام بی لجام از گنداب عطلت آب خوره اند. چه آگاهی است ایشان را که رأس و رئیس ملاحده فلاسفه و صوفیهاند و سرهنگ و سرخیل دقه متفلسفه و مبتدعهاند. دیگر دلائل که به این گفتار باطل قائلاند و در کتاب شهاب مسطور است. اگر کسی خواهد که بر بعضی دیگر از مزخرفات که ایشان به قالب زده اند و دلائل بطلان آن اطلاع یابد به کتاب مذکور یعنی کتاب شهاب المؤمنین فی رجم الشیاطین المبتدعین رجوع نماید از سید ما استاد الکل فی الکل امیرمحمد باقر داماد رحمة الله علیه که از جمله استادان این ضعیف است پرسیدند که راست میگویند که تصوف راهی است که منتهی می شود به خانه الحاد در جواب گفت غلط می گویند تصوف خانه الحاد است و از همان سید عالی شأن نقل می کنند که مکرر می فرموده که حرام است مطلقاً بر همه کس نگریستن به کتب صوفیه مگر بر فاضلی دین دار که خواهد رد ایشان از قول ایشان نماید و حرام است خواندن و مطالعه کردن کتابهای فلاسفه بر مردم سست اعتقاد ضعیف یقین . طائفه اسماعیلیه نزاریه که ایشان را ملاحده الموت می گویند و محمود پسیخانی و نظرایش همه فلسفی بوده اند. اگر این شکسته محترز نبود از اطناب در این رساله که موسوم است به ثقوب الشهاب فی رجم المرتاب حدیثی چند در باب نیکان و بدان علما از حضرت مصطفی صلی الله علیه و آله و ائمه هدی علیهم السلام ایراد می نمود. ان شاء الله تعالی کتابی علیحده درین معنی نوشته شود. تمّ ما انتخبته من رسالة ثقوب الشهاب و الحمدلله رب الارباب. عصام گوید که اگر خوف اطناب نمیبود این رساله را که موسوم است به ثقوب الشهاب تمام در خاتمه این کتاب ثبت می نمود. ان شاء الله تعالی بعد از اتمام این خاتمه آن رساله بتمامها جداگانه نوشته شود .
روایت منسوب به امام هادی (ع) را باید به مجموعه روایات ذمّ فلسفه و تصوّف که در این دوره و خصوصاً در کتب میرلوحی به صورت خلقالساعة سر از کتم عدم برون آوردهاند اضافه کرد! پسیخانی و اتباع او، میرتقی سودانی و عبدالله متجنّن که در این متن یاد شدهاند همگی از کسانیاند که میرلوحی دشمنی شدیدی با آنها داشته و در آثار مختلف خود به ذکر آنها پرداخته است. در این باره در نوشتههای پیشین توضیح داده شده است. همچنین شاگردی میرداماد که در این متن بر آن تأکید شده، از دعاوی است که میرلوحی در آثار خود تکرار کرده است. همهی این قرائن مؤید آن است که نویسنده ثقوبالشهاب، خودِ میرلوحی است؛ امّا این که آقابزرگ مینویسد:
ثقوب الشهاب فی رجم المرتاب رد على الصوفیة، للسید الجلیل العظیم الشأن من تلامیذ المیر الداماد کما ذکره کذلک المولى معین الدین محمد بن نظام الدین محمد المعروف بالمولى عصام فی کتابه نصیحة الکرام و فضیحة اللئام الذی ألفه فی أواسط القرن الثانی بعد الألف بالفارسیة و عد فیه جملة من الکتب المؤلفة فی رد الصوفیة منها هذا الکتاب و منها السهام المارقة للشیخ علی صاحب الدر المنثور الذی توفی (1104) و قد حکى عین عبارات نصیحة الکرام السید محمد علی بن محمد مؤمن الطباطبائی فی کتابه فی رد الصوفیة الذی ألفه فی (1221) فقال الطباطبائی فی کتابه المذکور (إنی رأیت الکتاب الموسوم ب ثقوب الشهاب تألیف السید الجلیل تلمیذ المیر الداماد) و نقل فی کتابه کثیرا عن ثقوب الشهاب هذا و عن کتابه الآخر الموسوم بشهاب المؤمنین و المشهور من تلامیذ المیر الداماد القابل لتوصیفه بالسید الجلیل العظیم الشأن و الراد على الصوفیة على ما أظنه هو السید أحمد بن زین العابدین العاملی مؤلف إظهار الحق الذی ذکرناه فی أحوال أبی مسلم فی (ج 4- ص 150) و لعله المؤلف لهذین الکتابین و الله أعلم. (الذریعة، ج5، ص8)
و نیز مینویسد:
شهاب المؤمنین فی رجم الشیاطین المبتدعین هو فی رد الصوفیة ینقل عنه السید محمد علی بن محمد مؤمن الطباطبائی فی کتابه فی الرد على الصوفیة و ذکر أنه للسید العظیم الشأن تلمیذ المیر داماد، و کذا ینقل عن رسالته الموسومة بثقوب الشهاب فی رجم المرتاب، و فرغ الطباطبائی المذکور من رسالته فی سنة 1221، و قد مر فی (ج 5 ص 8) أن ثقوب الشهاب و شهاب المؤمنین للسید أحمد بن زین العابدین تلمیذ المیر داماد و صهره على کریمته. (الذریعة، ج14، ص255)
غفلت کرده است از این که میرلوحی نیز مکرّراً در آثار خود ادّعای شاگردی میرداماد داشته است و این نوشتهها متناسب او است نه سید احمد بن زینالعابدین، بلکه در درستی انتساب اظهارالحقّ به سیّد احمد نیز تردید جدّی وجود دارد.
عصام در خاتمه نصیحةالکرام نوشته است:
پس بدان ای عزیز که در این زمان نیز کتابها و رسالههای بسیار علمای شیعه و فضلای امامیه در طعن این طایفه گمراهِ گمراهکننده نوشتهاند و صاحب رساله نزولالصواعق فی احراقالمنافق که یکی از فضلای عالیشأن و سادات رفیعمکان است، در آن رساله میگوید: باید دانست که تصوّف مذهبی است از جمله مذاهب نواصب که در آخرهای زمان بنیامیة ابوهاشم کوفی اختراع نمود چنان که شیعه و سنی نقل کردهاند و علمای شیعه در کتب مقالات که ذکر دینها و مذهبها نمودهاند او را از مذهبهای ناصبیان شمردهاند. اگر کسی کتابهای قدمای علمای شیعة را ندیده باشد به کتاب اسرارالامامة و کتاب بیانالادیان و کتاب تبصرةالعوام و کتاب خرد روزافزو [روزافروز] و کتاب ایجازالمطالب و کتاب هادی الی النجاة و کتاب الادیان و الملل و کتاب قرةالعیون و کتاب الفصولالتامة و کتاب الوقیعة فی سب المبتدعة و امثال آن که جمعی از متأخرین علمای امامیه نوشتهاند رجوع کند تا صدق این سخن برو ظاهر گردد. و باید شیعه بداند که از ائمه اطهار علیهم السلام احادیث بسیار در مذمت صوفیه مروی و منقول است و در جای دیگر در آن رساله که مذمت بعضی متفلسفه و صوفیه می کند میگوید آن چه حاصلش این است که مجملاً چون این طور کسان را و جماعتی را که آن طور بدعتها پیشه ساخته اند ائمه معصومین علیهم السلام ملحد و زندیق خواندهاند چنان که بر متتبعان احادیث ایشان ظاهر است جمعی از علمای دیندار که کتابها و رسالهها در این زمان در طعن ایشان نوشتهاند؛ بعضی از ایشان کتاب خود را السهام المارقة من اغراض الدقة نام کرده و جمعی رسائل و کتب خود را به مثل اثبات الحجة علی اهل البدعة موسوم گردانیدهاند و فرقهای رساله خود را بالسیوف الحادة فی افناء الملاحدة مسمی کرده.
نویسنده نزولالصواعق فی احراق المنافق هم یکی از فضلای عالیشأن و سادات رفیعمکان» است و هم دشمن صوفیه و هم به کتب نادیدنی ایجازالمطالب و الهادی الی النجاة و الادیان و الملل و الفصولالتامّة و. ارجاع میدهد گویی هم در دسترس خود او است و هم در دسترس دیگران! مقایسهی این موارد با سبک آثار میرلوحی نتیجهی روشنی دارد.
این سه کتاب همگی از تصنیفات میرلوحی است که نویسنده نصیحةالکرام به تفصیل از آنها نقل کرده است. بخشی از مرویّات این سه کتاب را از نظر میگذرانیم :
این فقیر
را نیز در خاطر می گذشت که به جهت هدایت جاهلان و تنبیه غافلان رساله ای بنویسد در
توضیح حال آن جماعتی که رقص و بازی و خوانندگی و نغمه طرازی را عبادت نام می کنند
و مردم ضعیف عقل را از راه میبرند اتفاقا در این وقت کتابی موافق مدعا در دست یکی
از محبان شاه اولیا دید و معلوم گردی
دریافت نقد تحف العقول- شماره1
حجم: 1.79 مگابایت
گفتیم که نویسنده تحفالعقول از شیوه ترکیب احادیث برای جعل استفاده کرده است. وصیّت امام صادق (ع) به مؤمن طاق به عنوان نمونه نخست بررسی شد. نمونه دیگر، نخستین حدیث باب مربوط به امام کاظم (ع) یعنی وصیّت ایشان به هشام بن الحکم است. پایهی اصلی این وصیّت، روایت مشهوری است از امام کاظم (ع) در کتاب کافی که به توصیف عقل پرداخته است (نک: الکافی، ج1، ص13) ؛ امّا نویسنده تحفالعقول فقرات بسیاری به آن افزوده است. زیادات متن تحفالعقول نسبت به متن کافی، سه ویژگی دارند که نشاندهندهی الحاقی بودن آن است: اوّلاً بیشتر آنها ربطی به موضوع اصلی روایت – که بیان جایگاه عقل است- ندارند. ثانیاً قریب به اتّفاق آنها در مصادر دیگر با اسناد متفاوت از معصومین یا غیر معصومین نقل شده؛ بر خلاف پایه اصلی مشترک با کافی که به دیگری منسوب نیست و با سند دیگری یافت نمیشود. ثالثاً ارتباط جملات در آن با هم ضعیف است که قرینهای است بر ترکیب.
اکنون اضافات تحفالعقول را در دو بخش بررسی میکنیم:
به 25 فقره زیر از روایت تحفالعقول دقّت کنید که هر یک با روایت نظیرش از کتاب اهدِ حسین بن سعید جُفت و به ترتیب کتاب اّهد تنظیم شده است. پر واضح است که نویسنده تحفالعقول تمام این روایات را -از کتاب اّهد یا کتابی دیگر که ترتیبش شبیه این کتاب بوده است- برداشته و پس از حذف اسناد و تغییر جزئی، به حدیث هشام افزوده است.
1. یَا هِشَامُ بِئْسَ الْعَبْدُ عَبْدٌ یَکُونُ ذَا وَجْهَیْنِ وَ ذَا لِسَانَیْنِ یُطْرِی أَخَاهُ إِذَا شَاهَدَهُ وَ یَأْکُلُهُ إِذَا غَابَ عَنْهُ إِنْ أُعْطِیَ حَسَدَهُ وَ إِنِ ابْتُلِیَ خَذَلَهُ.
- عَلِیُّ بْنُ النُّعْمَانِ عَنِ ابْنِ مُسْکَانَ عَنْ دَاوُدَ عَنْ أَبِی شَیْبَةَ اُّهْرِیِّ عَنْ أَحَدِهِمَا ع قَالَ: بِئْسَ الْعَبْدُ عَبْدٌ یَکُونُ ذَا وَجْهَیْنِ وَ ذَا لِسَانَیْنِ یُطْرِی أَخَاهُ شَاهِداً وَ یَأْکُلُهُ غَائِباً إِنْ أُعْطِیَ حَسَدَهُ وَ إِنْ ظُلِمَ خَذَلَهُ. (اهد، ص5)
2. وَ قَالَ أَمِیرُ الْمُؤْمِنِینَ ص إِنَّ لِلَّهِ عِبَاداً کَسَرَتْ قُلُوبَهُمْ خَشْیَتُهُ فَأَسْکَتَتْهُمْ عَنِ الْمَنْطِقِ وَ إِنَّهُمْ لَفُصَحَاءُ عُقَلَاءُ یَسْتَبِقُونَ إِلَى اللَّهِ بِالْأَعْمَالِ اَّکِیَّةِ لَا یَسْتَکْثِرُونَ لَهُ الْکَثِیرَ وَ لَا یَرْضَوْنَ لَهُمْ مِنْ أَنْفُسِهِمْ بِالْقَلِیلِ یَرَوْنَ فِی أَنْفُسِهِمْ أَنَّهُمْ أَشْرَارٌ وَ إِنَّهُمْ لَأَکْیَاسٌ وَ أَبْرَارٌ.
- مُحَمَّدُ بْنُ سِنَانٍ عَنْ أَبِی عَمَّارٍ بَیَّاعِ الْأَکْسِیَةِ عَنِ اَّیْدِیِّ عَنْ أَبِی أَرَاکَةَ قَالَ سَمِعْتُ عَلِیّاً ع یَقُولُ: إِنَّ لِلَّهِ عِبَاداً کَسَرَتْ قُلُوبَهُمْ خَشْیَةُ اللَّهِ فَاسْتَنْکَفُوا عَنِ الْمَنْطِقِ وَ إِنَّهُمْ لَفُصَحَاءُ بُلَغَاءُ أَلِبَّاءُ نُبَلَاءُ یَسْتَبِقُونَ إِلَیْهِ بِالْأَعْمَالِ اَّاکِیَةِ لَا یَسْتَکْثِرُونَ لَهُ الْکَثِیرَ وَ لَا یَرْضَوْنَ لَهُ الْقَلِیلَ یَرَوْنَ أَنْفُسَهُمْ أَنَّهُمْ شِرَارٌ وَ إِنَّهُمُ الْأَکْیَاسُ الْأَبْرَارُ. (اهد، ص5)
3. یَا هِشَامُ مَنْ کَفَّ نَفْسَهُ عَنْ أَعْرَاضِ النَّاسِ أَقَالَهُ اللَّهُ عَثْرَتَهُ یَوْمَ الْقِیَامَةِ وَ مَنْ کَفَّ غَضَبَهُ عَنِ النَّاسِ کَفَّ اللَّهُ عَنْهُ غَضَبَهُ یَوْمَ الْقِیَامَةِ.
- فَضَالَةُ بْنُ نِزَارٍ عَنِ الْحُسَیْنِ بْنِ عَبْدِ اللَّهِ قَالَ قَالَ أَبُو جَعْفَرٍ ع: مَنْ کَفَّ عَنْ أَعْرَاضِ النَّاسِ أَقَالَهُ اللَّهُ نَفْسَهُ یَوْمَ الْقِیَامَةِ وَ مَنْ کَفَّ غَضَبَهُ عَنِ النَّاسِ کَفَّ اللَّهُ عَنْهُ غَضَبَهُ یَوْمَ الْقِیَامَةِ. (اهد، ص6)
4. یَا هِشَامُ الْحَیَاءُ مِنَ الْإِیمَانِ وَ الْإِیمَانُ فِی الْجَنَّةِ وَ الْبَذَاءُ مِنَ الْجَفَاءِ وَ الْجَفَاءُ فِی النَّارِ.
- الْحَسَنُ بْنُ مَحْبُوبٍ عَنْ عَلِیِّ بْنِ رِئَابٍ عَنْ أَبِی عُبَیْدَةَ الْحَذَّاءِ عَنْ أَبِی عَبْدِ اللَّهِ ع قَالَ: الْحَیَاءُ مِنَ الْإِیمَانِ وَ الْإِیمَانُ فِی الْجَنَّةِ وَ الْبَذَاءُ مِنَ الْجَفَاءِ وَ الْجَفَاءُ فِی النَّارِ. (اهد، ص6)
5. یَا هِشَامُ الْمُتَکَلِّمُونَ ثَلَاثَةٌ فَرَابِحٌ وَ سَالِمٌ وَ شَاجِبٌ فَأَمَّا الرَّابِحُ فَالذَّاکِرُ لِلَّهِ وَ أَمَّا السَّالِمُ فَالسَّاکِتُ وَ أَمَّا الشَّاجِبُ فَالَّذِی یَخُوضُ فِی الْبَاطِلِ.
- الْحُسَیْنُ بْنُ عُلْوَانَ عَنْ عَمْرِو بْنِ خَالِدٍ عَنْ زَیْدِ بْنِ عَلِیٍّ عَنْ آبَائِهِ عَنْ عَلِیٍّ ع قَالَ سَمِعْتُ رَسُولَ اللَّهِ ص یَقُولُ: الْکَلَامُ ثَلَاثَةٌ فَرَابِحٌ وَ سَالِمٌ وَ شَاجِبٌ فَأَمَّا الرَّابِحُ فَالَّذِی یَذْکُرُ اللَّهَ وَ أَمَّا السَّالِمُ فَالَّذِی یَقُولُ مَا أَحَبَّ اللَّهُ وَ أَمَّا الشَّاجِبُ فَالَّذِی یَخُوضُ فِی النَّاسِ. اهد، ص7)
6. إِنَّ اللَّهَ حَرَّمَ الْجَنَّةَ عَلَى کُلِّ فَاحِشٍ بَذِیءٍ قَلِیلِ الْحَیَاءِ لَا یُبَالِی مَا قَالَ وَ لَا مَا قِیلَ فِیهِ.
- عُثْمَانُ بْنُ عِیسَى عَنْ عمیر [عُمَرَ] بْنِ أُذَیْنَةَ عَنْ سُلَیْمَانَ بْنِ قَیْسٍ قَالَ سَمِعْتُ أَمِیرَ الْمُؤْمِنِینَ ع یَقُولُ قَالَ رَسُولُ اللَّهِ ص: إِنَّ اللَّهَ حَرَّمَ الْجَنَّةَ عَلَى کُلِّ فَحَّاشٍ بَذِیٍّ قَلِیلِ الْحَیَاءِ لَا یُبَالِی مَا قَالَ وَ مَا قِیلَ لَهُ . (اهد، ص7)
7. إِنَّ أَسْرَعَ الْخَیْرِ ثَوَاباً الْبِرُّ وَ أَسْرَعَ الشَّرِّ عُقُوبَةً الْبَغْیُ.
- النَّضْرُ بْنُ سُوَیْدٍ عَنْ عَاصِمِ بْنِ حُمَیْدٍ عَنْ أَبِی حَمْزَةَ عَنْ أَبِی جَعْفَرٍ ع قَالَ سَمِعْتُهُ یَقُولُ: إِنَّ أَسْرَعَ الْخَیْرِ ثَوَاباً الْبِرُّ وَ أَسْرَعَ الشَّرِّ عُقُوبَةً . (اهد، ص8)
8. وَ إِنَّ شَرَّ عِبَادِ اللَّهِ مَنْ تُکْرَهُ مُجَالَسَتُهُ لِفُحْشِهِ.
- حَمَّادُ بْنُ عِیسَى عَنْ شُعَیْبٍ الْعَقَرْقُوفِیِّ عَنْ أَبِی بَصِیرٍ عَنْ أَبِی عَبْدِ اللَّهِ ع قَالَ: بَیْنَمَا رَسُولُ اللَّهِ ص ذَاتَ یَوْمٍ عِنْدَ عَائِشَةَ . فَقَالَ لَهَا إِنَّ مِنْ أَشَرِّ عِبَادِ اللَّهِ مَنْ تُکْرَهُ مُجَالَسَتُهُ لِفُحْشِهِ.(اهد، ص9)
9. وَ هَلْ یَکُبُّ النَّاسَ عَلَى مَنَاخِرِهِمْ فِی النَّارِ إِلَّا حَصَائِدُ أَلْسِنَتِهِمْ.
- إِبْرَاهِیمُ بْنُ أَبِی الْبِلَادِ عَنْ أَبِیهِ رَفَعَهُ قَالَ قَالَ رَسُولُ اللَّهِ ص: وَ هَلْ یَکُبُّ النَّاسَ فِی النَّارِ إِلَّا حَصَائِدُ أَلْسِنَتِهِمْ. (اهد، ص 10)
10. وَ مِنْ حُسْنِ إِسْلَامِ الْمَرْءِ تَرْکُ مَا لَا یَعْنِیهِ.
- النَّضْرُ بْنُ سُوَیْدٍ عَنِ الْقَاسِمِ بْنِ سُلَیْمَانَ عَنْ أَبِی عَبْدِ اللَّهِ ع قَالَ سَمِعْتُ أَبِی یَقُولُ: مِنْ حُسْنِ إِسْلَامِ الْمَرْءِ تَرْکُهُ مَا لَا یَعْنِیهِ.(اهد، ص10)
11. یَا هِشَامُ لَا یَکُونُ الرَّجُلُ مُؤْمِناً حَتَّى یَکُونَ خَائِفاً رَاجِیاً وَ لَا یَکُونُ خَائِفاً رَاجِیاً حَتَّى یَکُونَ عَامِلًا لِمَا یَخَافُ وَ یَرْجُو.
- مُحَمَّدُ بْنُ سِنَانٍ عَنْ حُسَیْنِ بْنِ أُسَامَةَ قَالَ سَمِعْتُ أَبَا عَبْدِ اللَّهِ ع یَقُولُ: لَا تَکُونُ مُؤْمِناً حَتَّى تَکُونَ خَائِفاً رَاجِیاً [و لا ت خائفاً راجیاً] حَتَّى تَکُونَ عَامِلًا لِمَا تَخَافُ وَ تَرْجُو. (اهد، ص23- همچنین: الکافی، ج2، ص71)
12. یَا هِشَامُ قَالَ اللَّهُ جَلَّ وَ عَزَّ وَ عِزَّتِی وَ جَلَالِی وَ عَظَمَتِی وَ قُدْرَتِی وَ بَهَائِی وَ عُلُوِّی فِی مَکَانِی لَا یُؤْثِرُ عَبْدٌ هَوَایَ عَلَى هَوَاهُ إِلَّا جَعَلْتُ الْغِنَى فِی نَفْسِهِ وَ هَمَّهُ فِی آخِرَتِهِ وَ کَفَفْتُ عَلَیْهِ فِی ضَیْعَتِهِ وَ ضَمَّنْتُ السَّمَاوَاتِ وَ الْأَرْضَ رِزْقَهُ وَ کُنْتُ لَهُ مِنْ وَرَاءِ تِجَارَةِ کُلِّ تَاجِرٍ.
- النَّضْرُ عَنِ ابْنِ سِنَانٍ عَنِ الْیَمَانِیِّ عَنْ أَبِی جَعْفَرٍ ع قَالَ: قَالَ اللَّهُ عَزَّ وَ جَلَّ وَ عِزَّتِی وَ جَلَالِی وَ عَظَمَتِی وَ قُدْرَتِی وَ بَهَائِی وَ عُلُوِّی لَا یُؤْثِرُ عَبْدٌ هَوَایَ عَلَى هَوَاهُ إِلَّا جَعَلْتُ الْغِنَى فِی نَفْسِهِ وَ هَمَّهُ فِی آخِرَتِهِ وَ کَفَفْتُ عَنْهُ ضَیْعَتَهُ وَ ضَمَّنْتُ السَّمَاوَاتِ وَ الْأَرْضَ رِزْقَهُ وَ کُنْتُ لَهُ مِنْ وَرَاءِ تِجَارَةِ کُلِّ تَاجِرٍ(اهد، ص25)
13. یَا هِشَامُ الْغَضَبُ مِفْتَاحُ الشَّرِّ.
- وَ قَالَ أَبُو عَبْدِ اللَّهِ ع: الْغَضَبُ مِفْتَاحُ کُلِّ شَرٍّ (اهد، ص27)
14. وَ إِنْ خَالَطْتَ النَّاسَ فَإِنِ اسْتَطَعْتَ أَنْ لَا تُخَالِطَ أَحَداً مِنْهُمْ إِلَّا مَنْ کَانَتْ یَدُکَ عَلَیْهِ الْعُلْیَا فَافْعَلْ.
- حَمَّادُ بْنُ عِیسَى عَنِ الْحُسَیْنِ بْنِ الْمُخْتَارِ عَنِ الْعَلَاءِ بْنِ کَامِلٍ قَالَ قَالَ أَبُو عَبْدِ اللَّهِ ع: إِذَا خَالَطْتَ النَّاسَ فَإِنِ اسْتَطَعْتَ أَنْ لَا تُخَالِطَ أَحَداً مِنَ النَّاسِ إِلَّا کَانَتْ یَدُکَ عَلَیْهِ الْعُلْیَا فَافْعَلْ . (اهد، ص27)
15. وَ أَکْمَلُ الْمُؤْمِنِینَ إِیمَاناً أَحْسَنُهُمْ خُلُقاً.
- حَمَّادُ بْنُ عِیسَى عَنْ رِبْعِیٍّ عَنِ الْفُضَیْلِ عَنْ أَبِی عَبْدِ اللَّهِ ع قَالَ: جَاءَ رَجُلٌ إِلَى النَّبِیِّ ص فَقَالَ یَا رَسُولَ اللَّهِ أَیُّ النَّاسِ أَکْمَلُ إِیمَاناً قَالَ أَحْسَنُهُمْ خُلُقاً. (اهد، ص28) [عبارت نزدیکتر به تحف در کافی، ج2، ص99 از محمد بن مسلم از امام باقر]
16. یَا هِشَامُ عَلَیْکَ بِالرِّفْقِ فَإِنَّ الرِّفْقَ یُمْنٌ وَ الْخُرْقَ شُؤْمٌ.
- بَعْضُ أَصْحَابِنَا عَنْ جَابِرِ بْنِ سَدِیرٍ عَنْ مُعَاذِ بْنِ مُسْلِمٍ قَالَ: دَخَلْتُ عَلَى أَبِی عَبْدِ اللَّهِ ع وَ عِنْدَهُ رَجُلٌ فَقَالَ لَهُ أَبُو عَبْدِ اللَّهِ ع قَالَ رَسُولُ اللَّهِ ص-: الرِّفْقُ یُمْنٌ وَ الْخُرْقُ شُؤْمٌ.(اهد، ص29)
17. إِنَّ الرِّفْقَ وَ الْبِرَّ وَ حُسْنَ الْخُلُقِ یَعْمُرُ الدِّیَارَ وَ یَزِیدُ فِی الرِّزْقِ.
- ابْنُ أَبِی عُمَیْرٍ عَنْ عَبْدِ اللَّهِ بْنِ سِنَانٍ قَالَ قَالَ أَبُو عَبْدِ اللَّهِ ع: یَا ابْنَ سِنَانٍ . إِنَّ الْبِرَّ وَ حُسْنَ الْخُلُقِ یَعْمُرَانِ الدِّیَارَ وَ یَزِیدَانِ فِی الْأَعْمَارِ.(اهد، ص29)
18. یَا هِشَامُ قَوْلُ اللَّهِ هَلْ جَزاءُ الْإِحْسانِ إِلَّا الْإِحْسانُ جَرَتْ فِی الْمُؤْمِنِ وَ الْکَافِرِ وَ الْبَرِّ وَ الْفَاجِرِ مَنْ صُنِعَ إِلَیْهِ مَعْرُوفٌ فَعَلَیْهِ أَنْ یُکَافِئَ بِهِ وَ لَیْسَتِ الْمُکَافَأَةُ أَنْ تَصْنَعَ کَمَا صَنَعَ حَتَّى تَرَى فَضْلَکَ فَإِنْ صَنَعْتَ کَمَا صَنَعَ فَلَهُ الْفَضْلُ بِالابْتِدَاءِ.
- عُثْمَانُ بْنُ عِیسَى عَنْ عَلِیِّ بْنِ سَالِم قَالَ سَمِعْتُ أَبَا عَبْدِ اللَّهِ ع یَقُولُ: آیَةٌ فِی کِتَابِ اللَّهِ مُسَجَّلَةٌ قُلْتُ مَا هِیَ قَالَ قَوْلُ اللَّهِ تَبَارَکَ وَ تَعَالَى فِی کِتَابِهِ هَلْ جَزاءُ الْإِحْسانِ إِلَّا الْإِحْسانُ جَرَتْ فِی الْکَافِرِ وَ الْمُؤْمِنِ وَ الْبَرِّ وَ الْفَاجِرِ مَنْ صُنِعَ إِلَیْهِ مَعْرُوفٌ فَعَلَیْهِ أَنْ یُکَافِئَ بِهِ وَ لَیْسَتِ الْمُکَافَاةُ أَنْ یَصْنَعَ کَمَا صُنِعَ بِهِ بَلْ حَتَّى یَرَى مَعَ فِعْلِهِ لِذَلِکَ أَنَّ لَهُ الْفَضْلَ الْمُبْتَدَأَ. (اهد، ص31)
19. یَا هِشَامُ إِنَّ مَثَلَ الدُّنْیَا مَثَلُ الْحَیَّةِ مَسُّهَا لَیِّنٌ وَ فِی جَوْفِهَا السَّمُّ الْقَاتِلُ یَحْذَرُهَا الرِّجَالُ ذَوُو الْعُقُولِ وَ یَهْوِی إِلَیْهَا الصِّبْیَانُ بِأَیْدِیهِمْ.
- حَدَّثَنَا الْحُسَیْنُ بْنُ سَعِیدٍ قَالَ: حَدَّثَنَا مُحَمَّدُ بْنُ سِنَانٍ عَنْ طَلْحَةَ بْنِ زَیْدٍ عَنْ أَبِی عَبْدِ اللَّهِ ع قَالَ سَمِعْتُهُ یَقُولُ: إِنَّ مَثَلَ الدُّنْیَا مَثَلُ الْحَیَّةِ مَسُّهَا لَیِّنٌ وَ فِی جَوْفِهَا السَّمُّ الْقَاتِلُ یَحْذَرُهَا الرَّجُلُ الْعَاقِلُ وَ یَهْوَى إِلَیْهَا الصِّبْیَانُ بِأَیْدِیهِمْ. (اهد، ص45)
20. یَا هِشَامُ رَحِمَ اللَّهُ مَنِ اسْتَحْیَا مِنَ اللَّهِ حَقَّ الْحَیَاءِ فَحَفِظَ الرَّأْسَ وَ مَا حَوَى وَ الْبَطْنَ وَ مَا وَعَى وَ ذَکَرَ الْمَوْتَ وَ الْبِلَى.
- فَضَالَةُ بْنُ أَیُّوبَ عَنْ عَبْدِ اللَّهِ بْنِ فَرْقَدٍ عَنْ أَبِی کَهْمَشٍ عَنْ عَبْدِ الْمُؤْمِنِ الْأَنْصَارِیِّ عَنْ أَبِی جَعْفَرٍ ع قَالَ قَالَ رَسُولُ اللَّهِ ص: اسْتَحْیُوا مِنَ اللَّهِ حَقَّ الْحَیَاءِ فَقِیلَ یَا رَسُولَ اللَّهِ وَ مَنْ یَسْتَحْیِی مِنَ اللَّهِ حَقَّ الْحَیَاءِ فَقَالَ مَنِ اسْتَحْیَا مِنَ اللَّهِ حَقَّ الْحَیَاءِ فَلْیَکْتُبْ أَجَلَهُ بَیْنَ عَیْنَیْهِ وَ لْیَزْهَدْ فِی الدُّنْیَا وَ زِینَتِهَا وَ یَحْفَظِ الرَّأْسَ وَ مَا حَوَى وَ الْبَطْنَ وَ مَا طَوَى وَ لَا یَنْسَى الْمَقَابِرَ وَ الْبِلَى. (اهد، ص45)
البته نقل کتاب الاختصاص و مشکاة الانوار به متن تحف نزدیکتر است: قال رسول الله (ص) رَحِمَ اللَّهُ عَبْداً اسْتَحْیَا مِنْ رَبِّهِ حَقَّ الْحَیَاءِ فَحَفِظَ الرَّأْسَ وَ مَا حَوَى وَ الْبَطْنَ وَ مَا وَعَى وَ ذَکَرَ الْقَبْرَ وَ الْبِلَى وَ ذَکَرَ أَنَّ لَهُ فِی الْآخِرَةِ مَعاداً.» (الإختصاص، ص229- مشکاة الأنوار، ص234)
21. یَا هِشَامُ اصْبِرْ عَلَى طَاعَةِ اللَّهِ وَ اصْبِرْ عَنْ مَعَاصِی اللَّهِ فَإِنَّمَا الدُّنْیَا سَاعَةٌ فَمَا مَضَى مِنْهَا فَلَیْسَ تَجِدُ لَهُ سُرُوراً وَ لَا حُزْناً وَ مَا لَمْ یَأْتِ مِنْهَا فَلَیْسَ تَعْرِفُهُ فَاصْبِرْ عَلَى تِلْکَ السَّاعَةِ الَّتِی أَنْتَ فِیهَا فَکَأَنَّکَ قَدِ اغْتَبَطْتَ.
- عُثْمَانُ بْنُ عِیسَى عَنْ سَمَاعَةَ قَالَ سَمِعْتُ أَبَا عَبْدِ اللَّهِ ع یَقُولُ: اصْبِرُوا عَلَى طَاعَةِ اللَّهِ وَ اصْبِرُوا مِنْ مَعَاصِی اللَّهِ فَإِنَّمَا الدُّنْیَا سَاعَةٌ فَمَا مَضَى مِنْهَا فَلَسْتَ تَعْرِفُهُ فَاصْبِرْ عَلَى تِلْکَ السَّاعَةِ الَّتِی أَنْتَ فِیهَا وَ کَأَنَّکَ قَدْ أُعْطِیتَ. (اهد، ص46)
22. یَا هِشَامُ تَمَثَّلَتِ الدُّنْیَا لِلْمَسِیحِ ع فِی صُورَةِ امْرَأَةٍ زَرْقَاءَ فَقَالَ لَهَا کَمْ تَزَوَّجْتِ فَقَالَتْ کَثِیراً قَالَ فَکُلٌّ طَلَّقَکِ قَالَتْ لَا بَلْ کُلًّا قَتَلْتُ قَالَ الْمَسِیحُ ع فَوَیْحُ لِأَزْوَاجِکِ الْبَاقِینَ کَیْفَ لَا یَعْتَبِرُونَ بِالْمَاضِینَ.
- عَبْدُ اللَّهِ بْنُ الْمُغِیرَةِ عَنْ طَلْحَةَ بْنِ زَیْدٍ عَنْ أَبِی عَبْدِ اللَّهِ ع قَالَ: تَمَثَّلَتِ الدُّنْیَا لِعِیسَى ع فِی صُورَةِ امْرَأَةٍ زَرْقَاءَ فَقَالَ لَهَا کَمْ تَزَوَّجْتِ قَالَتْ کَثِیراً قَالَ فَکُلٌّ طَلَّقَکِ قَالَتْ بلى [بَلْ] کُلًّا قَتَلْتُ قَالَ فَوَیْحُ أَزْوَاجِکِ الْبَاقِینَ کَیْفَ لَا یَعْتَبِرُونَ بِالْمَاضِینَ قَالَ وَ قَالَ أَبُو عَبْدِ اللَّهِ ع: مَثَلُ الدُّنْیَا کَمَثَلِ الْبَحْرِ الْمَالِحِ کُلَّمَا شَرِبَ الْعَطْشَانُ مِنْهُ ازْدَادَ عَطَشاً حَتَّى یَقْتُلَهُ. (اهد، ص48)
23. یَا هِشَامُ إِیَّاکَ وَ الْکِبْرَ فَإِنَّهُ لَا یَدْخُلُ الْجَنَّةَ مَنْ کَانَ فِی قَلْبِهِ مِثْقَالُ حَبَّةٍ مِنْ کِبْرٍ.
- ابْنُ أَبِی عُمَیْرٍ عَنْ بَعْضِ أَصْحَابِنَا عَنْ أَبِی عَبْدِ اللَّهِ ع قَالَ: لَا یَدْخُلُ الْجَنَّةَ مَنْ فِی قَلْبِهِ مِثْقَالُ حَبَّةٍ مِنْ کِبْرٍ. (اهد، ص61)
24. الْکِبْرُ رِدَاءُ اللَّهِ فَمَنْ نَازَعَهُ رِدَاءَهُ أَکَبَّهُ اللَّهُ فِی النَّارِ عَلَى وَجْهِهِ.
- ابْنُ أَبِی عُمَیْرٍ عَنْ مُحَمَّدِ بْنِ أَبِی حَمْزَةَ وَ حُسَیْنِ بْنِ عُثْمَانَ عَنْ إِسْحَاقَ بْنِ عَمَّارٍ عَنْ أَبِی عَبْدِ اللَّهِ ع قَالَ: الْکِبْرُ رِدَاءُ اللَّهِ فَمَنْ نَازَعَ اللَّهَ رِدَاءَهُ أَکَبَّهُ اللَّهُ فِی النَّارِ عَلَى وَجْهِهِ. (اهد، ص62)
25. یَا هِشَامُ لَیْسَ مِنَّا مَنْ لَمْ یُحَاسِبْ نَفْسَهُ فِی کُلِّ یَوْمٍ فَإِنْ عَمِلَ حَسَناً اسْتَزَادَ مِنْهُ وَ إِنْ عَمِلَ سَیِّئاً اسْتَغْفَرَ اللَّهَ مِنْهُ وَ تَابَ إِلَیْهِ.
- حَمَّادُ بْنُ عِیسَى عَنْ إِبْرَاهِیمَ بْنِ عُمَرَ عَنْ أَبِی عَبْدِ اللَّهِ ع قَالَ: لَیْسَ مِنَّا مَنْ لَمْ یُحَاسِبْ نَفْسَهُ فِی کُلِّ یَوْمٍ فَإِنْ عَمِلَ خَیْراً [حَسَناً] اسْتَزَادَ اللَّهَ مِنْهُ وَ حَمِدَ اللَّهَ عَلَیْهِ وَ إِنْ عَمِلَ شَرّاً اسْتَغْفَرَ اللَّهَ مِنْهُ وَ تَابَ إِلَیْهِ. (اهد، ص76)
26. یَا هِشَامُ اعْرِفْ الْعَقْلَ وَ جُنْدَهُ وَ الْجَهْلَ وَ جُنْدَهُ تَکُنْ مِنَ الْمُهْتَدِینَ قَالَ هِشَامٌ فَقُلْتُ جُعِلْتُ فِدَاکَ لَا نَعْرِفُ إِلَّا مَا عَرَّفْتَنَا فَقَالَ ع یَا هِشَامُ إِنَّ اللَّهَ خَلَقَ الْعَقْلَ .یَا هِشَامُ لَا تُجْمَعُ هَذِهِ الْخِصَالُ إِلَّا لِنَبِیٍّ أَوْ .»
نویسنده در حقیقت روایت سماعة بن مهران را برداشته و نام گوینده و مخاطب را تغییر داده است:
عِدَّةٌ مِنْ أَصْحَابِنَا عَنْ أَحْمَدَ بْنِ مُحَمَّدٍ عَنْ عَلِیِّ بْنِ حَدِیدٍ عَنْ سَمَاعَةَ بْنِ مِهْرَانَ قَالَ: کُنْتُ عِنْدَ أَبِی عَبْدِ اللَّهِ ع وَ عِنْدَهُ جَمَاعَةٌ مِنْ مَوَالِیهِ فَجَرَى ذِکْرُ الْعَقْلِ وَ الْجَهْلِ فَقَالَ أَبُو عَبْدِ اللَّهِ ع اعْرِفُوا الْعَقْلَ وَ جُنْدَهُ وَ الْجَهْلَ وَ جُنْدَهُ تَهْتَدُوا قَالَ سَمَاعَةُ فَقُلْتُ جُعِلْتُ فِدَاکَ لَا نَعْرِفُ إِلَّا مَا عَرَّفْتَنَا فَقَالَ أَبُو عَبْدِ اللَّهِ ع إِنَّ اللَّهَ عَزَّ وَ جَلَّ خَلَقَ الْعَقْلَ . فَلَا تَجْتَمِعُ هَذِهِ الْخِصَالُ کُلُّهَا مِنْ أَجْنَادِ الْعَقْلِ إِلَّا فِی نَبِیٍّ أَوْ . (الکافی، ج1، ص21- المحاسن، ج1، ص197- الخصال، ج2، ص589- علل الشرائع، ج1، ص114و .)
27. یَا هِشَامُ مَنْ صَدَقَ لِسَانُهُ زَکَا عَمَلُهُ وَ مَنْ حَسُنَتْ نِیَّتُهُ زِیدَ فِی رِزْقِهِ وَ مَنْ حَسُنَ بِرُّهُ بِإِخْوَانِهِ وَ أَهْلِهِ مُدَّ فِی عُمُرِه.
حدیثی است که محمّد بن مسلم و حسن بن زیاد الصیقل از امام صادق (ع) روایت کردهاند (الکافی، ج2، ص105 و ج8 ؛ ص219) و در مصادر متعدّدی از شیعه و غیرشیعه نقل شده است امّا به جز تحفالعقول در هیچ یک کلمهی بإخوانه» نیست. به نظر میرسد افزودن این کلمه به دلیل تأکید بیش از حدّ نصیریة بر حقوق اخوان» است که در روایات کلیدی آنان از اصول نخستین شمرده شده است. مرام اشتراکی آنان که اموال و در برخی شاخههای این فرقه، حتّی ن را دربرمیگیرد از لوازم همین اصل است.
28. یَا هِشَامُ أَصْلَحُ أَیَّامِکَ الَّذِی هُوَ أَمَامَکَ فَانْظُرْ أَیُّ یَوْمٍ هُوَ وَ أَعِدَّ لَهُ الْجَوَابَ فَإِنَّکَ مَوْقُوفٌ وَ مَسْئُولٌ وَ خُذْ مَوْعِظَتَکَ مِنَ الدَّهْرِ وَ أَهْلِهِ فَإِنَّ الدَّهْرَ طَوِیلَةٌ قَصِیرَةٌ فَاعْمَلْ کَأَنَّکَ تَرَى ثَوَابَ عَمَلِکَ لِتَکُونَ أَطْمَعَ فِی ذَلِکَ وَ اعْقِلْ عَنِ اللَّهِ وَ انْظُرْ فِی تَصَرُّفِ الدَّهْرِ وَ أَحْوَالِهِ فَإِنَّ مَا هُوَ آتٍ مِنَ الدُّنْیَا کَمَا وَلَّى مِنْهَا فَاعْتَبِرْ بِهَا.
این در حقیقت همان روایت نجوای خدا با موسی (ع) است که نویسنده به جای یا موسی» ، یا هشام» قرار داده است! (نک: الکافی، ج8، ص46) در خود تحفالعقول نیز روایت اصلی نقل شده است. (نک: تحف العقول، ص493)
29. به دو فقره زیر دقّت کنید:
- یَا هِشَامُ إِیَّاکَ وَ مُخَالَطَةَ النَّاسِ وَ الْأُنْسَ بِهِمْ إِلَّا أَنْ تَجِدَ مِنْهُمْ عَاقِلًا وَ مَأْمُوناً فَآنِسْ بِهِ وَ اهْرُبْ مِنْ سَائِرِهِمْ کَهَرَبِکَ مِنَ السِّبَاعِ الضَّارِیَة.
- وَ أَمِتِ الطَّمَعَ مِنَ الْمَخْلُوقِینَ فَإِنَّ الطَّمَعَ مِفْتَاحٌ لِلذُّلِ وَ اخْتِلَاسُ الْعَقْلِ وَ اخْتِلَاقُ الْمُرُوَّاتِ وَ تَدْنِیسُ الْعِرْضِ وَ الذَّهَابُ بِالْعِلْمِ وَ عَلَیْکَ بِالاعْتِصَامِ بِرَبِّکَ وَ التَّوَکُّلِ عَلَیْهِ وَ جَاهِدْ نَفْسَکَ لِتَرُدَّهَا عَنْ هَوَاهَا فَإِنَّهُ وَاجِبٌ عَلَیْکَ کَجِهَادِ عَدُوِّکَ قَالَ هِشَامٌ فَقُلْتُ لَهُ فَأَیُّ الْأَعْدَاءِ أَوْجَبُهُمْ مُجَاهَدَةً قَالَ ع أَقْرَبُهُمْ إِلَیْکَ وَ أَعْدَاهُمْ لَکَ وَ أَضَرُّهُمْ بِکَ وَ أَعْظَمُهُمْ لَکَ عَدَاوَةً وَ أَخْفَاهُمْ لَکَ شَخْصاً مَعَ دُنُوِّهِ مِنْکَ وَ مَنْ یُحَرِّضُ أَعْدَاءَکَ عَلَیْکَ وَ هُوَ إِبْلِیسُ الْمُوَکَّلُ بِوَسْوَاسٍ مِنَ الْقُلُوبِ فَلَهُ فَلْتَشْتَدَّ عَدَاوَتُکَ وَ لَا یَکُونَنَّ أَصْبَرَ عَلَى مُجَاهَدَتِهِ لِهَلَکَتِکَ مِنْکَ عَلَى صَبْرِکَ لِمُجَاهَدَتِهِ فَإِنَّهُ أَضْعَفُ مِنْکَ رُکْناً فِی قُوَّتِهِ وَ أَقَلُّ مِنْکَ ضَرَراً فِی کَثْرَةِ شَرِّهِ إِذَا أَنْتَ اعْتَصَمْتَ بِاللَّهِ فَقَدْ هُدِیتَ إِلى صِراطٍ مُسْتَقِیمٍ یَا هِشَامُ مَنْ أَکْرَمَهُ اللَّهُ بِثَلَاثٍ فَقَدْ لَطُفَ لَهُ عَقْلٌ یَکْفِیهِ مَئُونَةَ هَوَاهُ وَ عِلْمٌ یَکْفِیهِ مَئُونَةَ جَهْلِهِ وَ غِنًى یَکْفِیهِ مَخَافَةَ الْفَقْر.
این دو بخش در واقع سخنان احمد بن عاصم انطاکی است که به دست نویسندهی تحف چپاول شده است:
سمعت ابى یقول سمعت عثمان بن محمد بن یوسف یقول سمعت ابى یقول قال احمد بن عاصم الأنطاکى: . و أنفع الایاس ما أمات منک الطمع من المخلوقین. فانه مفتاح الذل و اختلاس العقل، و اخلاق المروءات و تدنیس العرض، و ذهاب العلم، و ردک الى الاعتصام بربک و التوکل علیه و أفضل الجهاد مجاهدتک نفسک لتردها إلى قبول الحق. و أوجب الأعداء مجاهدة أقربهم منک دنوا، و أخفاهم عنک شخصا و أعظمهم لک عداوة، مع دنوه منک، و من یحرض جمیع أعدائک علیک و هو إبلیس الموکل بوسواس القلوب، فله فلتشتد عداوتک و لا تن أصبر على مجاهدتک لهلکتک منک على صبرک على مجاهدته لیخافک فانه أضعف منک رکنا فى قوته، و أقل ضررا فى کثرة شره، اذا أنت اعتصمت باللّه. . قلت فما ترى فى الأنس بالناس؟ قال: ان وجدت عاقلا مأمونا فأنس به و اهرب من سائرهم کهربک من السباع . قلت: فما أنفع لطف اللّه لى؟ قال إذا عصمک من معاصیه، و وفقک لطاعته. قلت هذا مجمل، أعطنى تفسیرا أوضح منه. قال: نعم! إذا أعانک بثلاث: عقل یکفیک مئونة هواک، و علم یکفیک جهلک، و غنى یذهب عنک خوف الفقر. (حلیة الاولیاء، ج9، ص283)
30. و قَالَ عَلِیُّ بْنُ الْحُسَیْنِ ع إِنَّ جَمِیعَ مَا طَلَعَتْ عَلَیْهِ الشَّمْسُ فِی مَشَارِقِ الْأَرْضِ وَ مَغَارِبِهَا بَحْرِهَا وَ بَرِّهَا وَ سَهْلِهَا وَ جَبَلِهَا عِنْدَ وَلِیٍّ مِنْ أَوْلِیَاءِ اللَّهِ وَ أَهْلِ الْمَعْرِفَةِ بِحَقِّ اللَّهِ کَفَیْءِ الظِّلَالِ. ثُمَّ قَالَ ع أَ وَ لَا حُرٌّ یَدَعُ هَذِهِ اللُّمَاظَةَ لِأَهْلِهَا یَعْنِی الدُّنْیَا فَلَیْسَ لِأَنْفُسِکُمْ ثَمَنٌ إِلَّا الْجَنَّةُ فَلَا تَبِیعُوهَا بِغَیْرِهَا.
بخش دوم سخنی است منسوب به امیرالمؤمنین (ع). (نک: نهج البلاغة، ص556، منشورات الهجرة) بخش اوّل نیز بیشباهت به حدیث جابر نیست:
فَأَنْزِلِ الدُّنْیَا کَمَنْزِلٍ نَزَلْتَهُ ثُمَّ ارْتَحَلْتَ عَنْهُ . لِأَنَّهَا عِنْدَ أَهْلِ اللُّبِّ وَ الْعِلْمِ بِاللَّهِ کَفَیْءِ الظِّلَالِ.(الکافی، ج2، ص133)
یَا جَابِرُ، الدُّنْیَا عِنْدَ ذَوِی الْأَلْبَابِ کَفَیْءِ الظِّلَال. (الأمالی للطوسی، ص296)
أَلَا إِنَّ الدُّنْیَا دَارٌ لَا یُسْلَمُ مِنْهَا إِلَّا فِیهَا . فَإِنَّهَا عِنْدَ ذَوِی الْعُقُولِ کَفَیْءِ الظِّلِ. (نهج البلاغة، خطبه63)
31. فَإِنَّهُ مَنْ رَضِیَ مِنَ اللَّهِ بِالدُّنْیَا فَقَدْ رَضِیَ بِالْخَسِیسِ.
ظاهراً این جمله از سخن منسوب به محمّد بن واسع اخذ شده است:
قِیلَ لِمُحَمَّدِ بْنِ وَاسِعٍ إِنَّکَ تَرْضَى بِالدُّونِ قَالَ إِنَّمَا رَضِیَ بِالدُّونِ مَنْ رَضِیَ بِالدُّنْیَا. (مجموعة ورام،ج2، ص25- العقد الفرید، ج3، ص121- شرح نهج البلاغة لابن أبی الحدید، ج6، ص232)
32. وَ الْمُؤْمِنُ قَلِیلُ الْکَلَامِ کَثِیرُ الْعَمَلِ وَ الْمُنَافِقُ کَثِیرُ الْکَلَامِ قَلِیلُ الْعَمَلِ.
از سخنان منسوب به فضیل بن عیاض است:
حدثنا أبى رحمه اللّه ثنا محمد بن أحمد بن أبى یحیى ثنا إسماعیل بن یزید ثنا إبراهیم بن الأشعث قال سمعت فضیل بن عیاض یقول: المؤمن قلیل الکلام کثیر العمل، و المنافق کثیر الکلام قلیل العمل. (حلیة الاولیاء،ج8، ص98)
33. وَ اعْلَمْ أَنَّ اللَّهَ لَمْ یَرْفَعِ الْمُتَوَاضِعِینَ بِقَدْرِ تَوَاضُعِهِمْ وَ لَکِنْ رَفَعَهُمْ بِقَدْرِ عَظَمَتِهِ وَ مَجْدِهِ وَ لَمْ یُؤْمِنِ الْخَائِفِینَ بِقَدْرِ خَوْفِهِمْ وَ لَکِنْ آمَنَهُمْ بِقَدْرِ کَرَمِهِ وَ جُودِهِ وَ لَمْ یُفَرِّجِ الْمَحْزُونِینَ بِقَدْرِ حُزْنِهِمْ وَ لَکِنْ بِقَدْرِ رَأْفَتِهِ وَ رَحْمَتِهِ فَمَا ظَنُّکَ بِالرَّءُوفِ الرَّحِیمِ الَّذِی یَتَوَدَّدُ إِلَى مَنْ یُؤْذِیهِ بِأَوْلِیَائِهِ فَکَیْفَ بِمَنْ یُؤْذَى فِیهِ وَ مَا ظَنُّکَ بِالتَّوَّابِ الرَّحِیمِ الَّذِی یَتُوبُ عَلَى مَنْ یُعَادِیهِ فَکَیْفَ بِمَنْ یَتَرَضَّاهُ وَ یَخْتَارُ عَدَاوَةَ الْخَلْقِ فِیهِ.
این بخش نیز متن نامهای است که احمد انطاکی نقل کرده و نویسنده تحف آن را به یغما برده است:
حدثنا ابى قال سمعت عثمان بن محمد بن یوسف یقول سمعت ابى محمد ابن یوسف یقول قال أحمد بن عاصم: کتب رجل إلى اخیه أما بعد فاطلب ما یعنیک بترک ما لا یعنیک فان فى ترک ما لا یعنیک درک لما یعنیک. قال: و کتب رجل الى اخیه: أما بعد فاللّه اللّه اسمع احدثک عنه انه لم یرفع المتواضعین بقدر تواضعهم و لکن بقدر کرمه و جوده، و لم یفرح المحزونین بقدر حزنهم و لکن بقدر رأفته و رحمته، فما ظنک بالتواب الرحیم الذى یتودد الى من یؤذى به فکیف بمن یؤذى فیه؟ و ما ظنک بالتواب الرحیم الکریم الذى یتوب على من یعادیه فکیف بمن یعادى فیه و الذى یتفضل على من یسخطه و یؤذیه فکیف بمن یترضاه و یختار سخط العباد فیه. (حلیة الاولیاء، ج9، ص291)
34. یَا هِشَامُ مَا قُسِمَ بَیْنَ الْعِبَادِ أَفْضَلُ مِنَ الْعَقْلِ نَوْمُ الْعَاقِلِ أَفْضَلُ مِنْ سَهَرِ الجاهل وَ مَا بَعَثَ اللَّهُ نَبِیّاً إِلَّا عَاقِلًا حَتَّى یَکُونَ عَقْلُهُ أَفْضَلَ مِنْ جَمِیعِ جَهْدِ الْمُجْتَهِدِینَ وَ مَا أَدَّى الْعَبْدُ فَرِیضَةً مِنْ فَرَائِضِ اللَّهِ حَتَّى عَقَلَ عَنْهُ
گزیدهای است مختلّ و درهمریخته از روایت برقی:
عِدَّةٌ مِنْ أَصْحَابِنَا عَنْ أَحْمَدَ بْنِ مُحَمَّدِ بْنِ خَالِدٍ عَنْ بَعْضِ أَصْحَابِهِ رَفَعَهُ قَالَ قَالَ رَسُولُ اللَّهِ ص مَا قَسَمَ اللَّهُ لِلْعِبَادِ شَیْئاً أَفْضَلَ مِنَ الْعَقْلِ فَنَوْمُ الْعَاقِلِ أَفْضَلُ مِنْ سَهَرِ الْجَاهِلِ وَ إِقَامَةُ الْعَاقِلِ أَفْضَلُ مِنْ شُخُوصِ الْجَاهِلِ وَ لَا بَعَثَ اللَّهُ نَبِیّاً وَ لَا رَسُولًا حَتَّى یَسْتَکْمِلَ الْعَقْلَ وَ یَکُونَ عَقْلُهُ أَفْضَلَ مِنْ جَمِیعِ عُقُولِ أُمَّتِهِ وَ مَا یُضْمِرُ النَّبِیُّ ص فِی نَفْسِهِ أَفْضَلُ مِنِ اجْتِهَادِ الْمُجْتَهِدِینَ وَ مَا أَدَّى الْعَبْدُ فَرَائِضَ اللَّهِ حَتَّى عَقَلَ عَنْهُ وَ لَا بَلَغَ جَمِیعُ الْعَابِدِینَ فِی فَضْلِ عِبَادَتِهِمْ مَا بَلَغَ الْعَاقِلُ وَ الْعُقَلَاءُ هُمْ أُولُو الْأَلْبَابِ الَّذِینَ قَالَ اللَّهُ تَعَالَى وَ مَا یَتَذَکَّرُ إِلَّا أُولُوا الْأَلْبابِ.(الکافی، ج1، ص12- همچنین: المحاسن، ج1، ص193)
35. یَا هِشَامُ أَوْحَى اللَّهُ تَعَالَى إِلَى دَاوُدَ ع قُلْ لِعِبَادِی لَا یَجْعَلُوا بَیْنِی وَ بَیْنَهُمْ عَالِماً مَفْتُوناً بِالدُّنْیَا فَیَصُدَّهُمْ عَنْ ذِکْرِی وَ عَنْ طَرِیقِ مَحَبَّتِی وَ مُنَاجَاتِی أُولَئِکَ قُطَّاعُ الطَّرِیقِ مِنْ عِبَادِی إِنَّ أَدْنَى مَا أَنَا صَانِعٌ بِهِمْ أَنْ أَنْزِعَ حَلَاوَةَ مَحَبَّتِی وَ مُنَاجَاتِی مِنْ قُلُوبِهِمْ
روایت حفص بن غیاث از امام صادق (ع) است. (نک: الکافی، ج1، ص46)
36. یَا هِشَامُ مُجَالَسَةُ أَهْلِ الدِّینِ شَرَفُ الدُّنْیَا وَ الْآخِرَةِ وَ مُشَاوَرَةُ الْعَاقِلِ النَّاصِحِ یُمْنٌ وَ بَرَکَةٌ وَ رُشْدٌ وَ تَوْفِیقٌ مِنَ اللَّهِ فَإِذَا أَشَارَ عَلَیْکَ الْعَاقِلُ النَّاصِحُ فَإِیَّاکَ وَ الْخِلَافَ فَإِنَّ فِی ذَلِکَ الْعَطَبَ.
روایت منصور بن حازم از امام صادق (ع) از رسول خدا (ص) است. (نک: الکافی، ج1، ص39- المحاسن ؛ ج2، ص602- نزهة الناظر و تنبیه الخاطر، ص25)
در نوشتههای پیشین نکاتی چند درباره روایات تحفالعقول بیان شد. در این نوشته سه روایت کوتاه دیگر از این کتاب بررسی شده است.
1. من جمع لک ودّه .
قال أعرابیّ: إذا ثبتت الأصول فی القلوب نطقت الألسن بالفروع، و لا یظهر الودّ السلیم إلا من القلب المستقیم. و قال آخر: من جمع لک مع المودّة الصادقة رأیا حازما، فاجمع له مع المحبة الخالصة طاعة لازمة. (عیون الأخبار، ج3، ص16)
احمد بن حسین بیهقی نیز در شعب الایمان مینویسد:
سمعت أبا محمد بن یوسف، یقول : سمعت أبا الحسین عثمان بن أحمد الصلتی، یقول : سمعت حامد بن سلیمان، بمکة ، یقول : سمعت إسحاق بن حاتم بن مطهر الشطوی، یقول : سمعت الأصمعی، یقول : قال أعرابی: من جمع لک مع المودة الصافیة رأیا حازما، فاجمع له مع المودة الخالصة طاعة لازمة. (شعب الایمان، فصل فی ترک الغضب و کظم الغیظ و العفو)
ابوالفرج اصفهانی مینویسد:
حدّثنی الحرمیّ بن أبی العلاء قال حدّثنا الحسین بن محمد بن أبی طالب الدّیناریّ بمکة قال حدّثنی إسحاق بن إبراهیم الموصلیّ قال: عاتبنی إبراهیم بن المهدیّ فی ترک المجیء إلیه، فقال لی: من جمع لک مع المودّة الصادقة رأیا حازما، فاجمع له مع المحبة الخالصة طاعة لازمة؛ فقلت له: جعلنی اللّه فداک، إذا ثبتت الأصول فی القلوب، نطقت الألسن بالفروع، و اللّه یعلم أنّ قلبی لک شاکر، و لسانی بالثناء علیک ناثر؛ و ما یظهر الودّ المستقیم، إلا من القلب السلیم؛ قال: فأبرىء ساحتک عندی بکثرة مجیئک إلیّ؛ فقلت: أجعل مجیئی إلیک فی اللیل و النهار نوبا أتیقّظ لها کتیقّظی للصلوات الخمس، و أ بعد ذلک مقصّرا؛ فضحک و قال: من یقدر على جواب المغنّنین!؛ فقلت: من اتخذ الغناء لنفسه و لم یتخذه لغیره؛ فضحک أیضا، و أمر لی بخلع و دنانیر و برذون و خادم. و بلغ الخبر المعتصم، فضاعف لإبراهیم ما أعطانی، فرحت و قد ربحت و أربحت. (الأغانی، ج5، صص 208 و 209)
ابوعبدالرحمن سلمی نیز مینویسد:
اخبرنا ابو بکر المفید اجازة، حدثنا الحسین بن اسمعیل الرّبعى، حدثنا الفهرى عن ابن المبارک رحمه اللّه قال: من جمع لک مع المودة الصافیة رأیا حسنا فاجمع له مع المودّة الخالصة طاعة لازمة. (مجموعة آثار السلمى، ج2، ص301-کتاب الفتوة)
بعید نیست که این جمله از کلمات قصار متداول بر السنه بوده و از همه این افراد شنیده شده باشد. به هر حال نمیتوان آن را انشاء امام هادی (ع) دانست؛ بلکه اساساً نسبتش به ایشان -حتّی به عنوان تکرار یک جمله مشهور- قابل اثبات نیست.
2. تعجّب الجاهل .
ظاهراً نسبت این جمله به امام کاظم (ع) نیز از متفرّدات تحفالعقول است: تَعَجُّبُ الْجَاهِلِ مِنَ الْعَاقِلِ أَکْثَرُ مِنْ تَعَجُّبِ الْعَاقِلِ مِنَ الْجَاهِلِ.» (تحف العقول، ص414) [شگفتی نادان از خردمند بیشتر است تا شگفتی خردمند از نادان.]
مقصود از این جمله قدری مبهم است؛ شاید وجهش این است که همواره شمار خردمندان کمتر از جاهلان است و لذا شگفتتر مینمایند؛ یا آن که تعجب غالباً با نوعی جهل و عدم اطّلاع همراه است؛ پس دانا چون به نور عقل خود احوال جاهل را درک میکند و بر علّت گفتار و رفتار او احاطه دارد؛ تعجّبش کمتر است؛ ولی نادان که از درک حالات عاقل، عاجز است از او در حیرت است! چنان که گفتهاند: العالم یعرف الجاهل لأنه کان جاهلا و الجاهل لا یعرف العالم لأنه لم یکن عالما. (نثرالدر، ج3، ص103 و ج4، ص107 و ج7، ص18- عیون الحکم و المواعظ، ص53- غرر الحکم و درر الکلم، ص95- شرح نهج البلاغة، ج20، ص332)
در کشکول شیخ بهائی این جمله با تعبیرکان بعض الحکماء یقول .» روایت شده است. (کشکول بهایى، ج1، ص290) هر چند مصدر نقل کشکول معلوم نیست، امّا روایتِ وزیر آبی در کتاب نثرالدّرّ به ریشهیابی این حدیث کمک خواهد کرد:
حکى المعلّى بن أَیُّوب عَن بعض حکماء فَارس أَنه قَالَ: تعجب الْجَاهِل من الْعَاقِل أَکثر من تعجب الْعَاقِل مِنْهُ. (نثرالدر فی المحاضرات، ج7، ص34، تحقیق خالد عبد الغنی محفوط، دار الکتب العلمیة، بیروت، چاپ اول)
معلّی بن ایوّب، پسرخاله فضل بن سهل، مردی ادیب بوده و در دربار مأمون و خلفای پس از او منصب کتابت داشته است. (تاریخ دمشق، ج59، ص371) با توجّه به خاندان، منصب و ادبش طبیعی است که با حِکَمِ فارسی آشنا بوده باشد. وزیر آبی در نثرالدّرّ حکایاتی چند از او آورده است.
3. توسّد الصبر و .
یکی دیگر از متفرّدات تحفالعقول روایتی است منسوب به امام جواد (ع):
قَالَ لَهُ رَجُلٌ: أَوْصِنِی. قَالَ (ع): وَ تَقْبَلُ؟ قَالَ: نَعَمْ. قَالَ: تَوَسَّدِ الصَّبْرَ وَ اعْتَنِقِ الْفَقْرَ وَ ارْفَضِ الشَّهَوَاتِ وَ خَالِفِ الْهَوَى وَ اعْلَمْ أَنَّکَ لَنْ تَخْلُوَ مِنْ عَیْنِ اللَّهِ فَانْظُرْ کَیْفَ تَکُونُ. (تحف العقول، ص455)
همین جملات با اندکی تفاوت به ذوالنون مصری نسبت داده شده است:
حدّثنی الحسن بن أبی طالب قال: حدّثنا یوسف بن عمر القواس، حدّثنا إبراهیم ابن ثابت الدّعّاء قال: سمعت أبا ثمامة الأنصاریّ قال: کنت عند ذی النون المصریّ فقال له رجل ممن کان حاضرا: یا أبا الفیض رضی اللّه عنک؛ عظنی بموعظة أحفظها عنک. فقال له: و تقبل؟ قال: أرجو إن شاء اللّه. قال: توسد الصبر، و عانق الفقر، و خالف النفس، و قاتل الهوى، و کن مع اللّه حیث کنت. (تاریخ بغداد، ج6، ص46- تاریخ مدینة دمشق، ج17، ص416- همچنین: روح الأرواح فى شرح أسماء الملک الفتاح، ص198- شرح الأنفاس الة لأئمة السلف الصوفیة، ص28)
در داستانی که برای این جملات نقل شده برمیآید، پرسش کننده ابراهیم بنّا بغدادی بوده که از اخمیم تا اسکندریه با ذوالنون مصری همراه شده است. (مناقب الأبرار و محاسن الأخیار فى طبقات الصوفیة، ج1، ص105- الکوکب الدرى فى مناقب ذى النون المصرى، ص118- المختار من مناقب الأخیار، ج2، ص337، الفتوحات المکیة، ج4، ص518)
عین این داستان را به علی جرجرائی نسبت داده اند؛ اما این بار به جای ابراهیم بنا، سری سقطی و به جای اخمیم، بغداد و به جای اسکندریه، عبادان آوردهاند! (تاریخ بغداد، ج19، ص212- حلیة الاولیاء و طبقات الاصفیاء، ج10، صص110 و 111)
برای این جملات داستان دیگری نیز از علی جرجرائی نقل کرده اند که این بار پرسشکننده بشر حافی است! (تاریخ بغداد، ج19، ص212- المنتظم، ج11، ص38- تهذیب الاسرار فى أصول التصوف ؛ ص365)
از امام باقر (ع) روایت شده است که فرمود:
هنگامی که [پدرم] علی بن الحسین (ع) را وفات رسید، مرا در آغوش گرفت و سپس فرمود:
پسر دلبندم تو را وصیت میکنم به همان چیزی که پدرم [حسین بن علی (ع)] هنگام مرگش به من سفارش کرد و به چیزی که پدرم گفت پدرش [علی بن ابی طالب (ع)] او را بدان سفارش کرده است.
[و آن سفارش این است که] گفت:
پسر عزیزم، مبادا به کسی ستم کنی که جز خدا یاوری در برابر تو ندارد .
پسرم بر حقّ صبر کن اگر چه تلخ باشد .
عِدَّةٌ مِنْ أَصْحَابِنَا عَنْ أَحْمَدَ بْنِ أَبِی عَبْدِ الله عَنْ إِسْمَاعِیلَ بْنِ مِهْرَانَ عَنْ دُرُسْتَ بْنِ أَبِی مَنْصُورٍ عَنْ عِیسَى بْنِ بَشِیرٍ عَنْ أَبِی حَمْزَةَ الثُّمَالِیِّ عَنْ أَبِی جَعْفَرٍ ع قَالَ: لَمَّا حَضَرَ عَلِیَّ بْنَ الْحُسَیْنِ ع الْوَفَاةُ ضَمَّنِی إِلَى صَدْرِهِ ثُمَّ قَالَ یَا بُنَیَّ أُوصِیکَ بِمَا أَوْصَانِی بِهِ أَبِی ع حِینَ حَضَرَتْهُ الْوَفَاةُ وَ بِمَا ذَکَرَ أَنَّ أَبَاهُ أَوْصَاهُ بِهِ قَالَ یَا بُنَیَّ إِیَّاکَ وَ ظُلْمَ مَنْ لَا یَجِدُ عَلَیْکَ نَاصِراً إِلَّا الله. (الکافی، ج۲، ص۳۳۱)
عِدَّةٌ مِنْ أَصْحَابِنَا عَنْ أَحْمَدَ بْنِ أَبِی عَبْدِ الله عَنْ إِسْمَاعِیلَ بْنِ مِهْرَانَ عَنْ دُرُسْتَ بْنِ أَبِی مَنْصُورٍ عَنْ عِیسَى بْنِ بَشِیرٍ عَنْ أَبِی حَمْزَةَ قَالَ قَالَ أَبُو جَعْفَرٍ ع لَمَّا حَضَرَتْ أَبِی عَلِیَّ بْنَ الْحُسَیْنِ ع الْوَفَاةُ ضَمَّنِی إِلَى صَدْرِهِ وَ قَالَ یَا بُنَیَّ أُوصِیکَ بِمَا أَوْصَانِی بِهِ أَبِی حِینَ حَضَرَتْهُ الْوَفَاةُ وَ بِمَا ذَکَرَ أَنَّ أَبَاهُ أَوْصَاهُ بِهِ یَا بُنَیَّ اصْبِرْ عَلَى الْحَقِّ وَ إِنْ کَانَ مُرّاً. (الکافی، ج۲، ص۹۱)
دو حدیث بالا علی القاعدة بخشهایی از یک وصیّت بلند است که به صورت تقطیعشده در ابواب مربوط نقل شده است. (مصادر دیگر: تحفالعقول، ص۲۴۶- أمالی الصدوق، ص۱۸۲- الخصال، ج۱، ص۱۶- من لا یحضره الفقیه، ج۴، ص۴۱۰ و .)
علی مقدادی فرزند حسنعلی نخودکی اصفهانی در کتاب نشان از بی نشان ها» می نویسد:
در اصفهان هر ساله چند اربعین در کوههاى ظفره به ریاضت و انزوا و تزکیه نفس مى پرداختند و همچنین در مساجد و بقاع متبرکه مانند مسجد لنبان و مقبره على بن سهل اصفهانى و محمدبن یوسف معدان بناء و بابا رکن الدین و مزار استاد خود، مرحوم حاجى محمد صادق و همچنین کوه صفه که محل عبادت استاد ایشان بود، به اعتکاف و عبادت مشغول مى شدند . در مشهد مقدس ، اوائل امر در صحن عتیق و پس از آن ، در کوهپایه هاى اطراف شهر مانند کوه گراخک و بازه غیاث منصور در جا غرق و خادر و حصار سرخ و کوه معجونى نزد مقبره شرف الدین على کاسه گر، به مجاهده و ریاضت و عبادت مى گذرانیدند. قبور اولیاء خدا را مانند مقبره بوعلى فارمدى ، در فارمد، و علاءالدین على مایانى در مایان و مقبره درویش یحیى و درویش شمس الدین دو فرزند شیخ جعده جاسبى که در ایوان طرق واقع است و قبر عبدالله مبارک در کوه چشمه سبز که پدرم، خود کاشف آن بودند، و مقبره میر تقى خدایى در محله نوغان که هم اکنون در داخل منزلى جنب یک دبستان واقع شده است و مزار شیخ محمد کاردهى، مشهور به پیر پالاندوز، و قبر شیخ فضل الله سرابى که به دست افغانیها شهید گردیده و آثار آن، فى الحال ، محو شده است و مرقد حضرت شیخ محمد مؤمن، قدس سره، معروف به گنبد سبز که مورد توجه فراوان پدرم ، بود، زیارت و از ارواح ایشان استمداد مى کردند.» (نشان از بی نشان ها، نشر آداب، چاپ پنجم، ص24)
به ادّعای نویسنده، پدرش حسنعلی نخودکی قبر عبدالله مبارک را در کوه چشمه سبز کشف کرده است! عبدالله مبارک، خصوصاً در آثار عرفانی منصرف به ابوعبدالرحمن عبدالله بن المبارک بن واضح الحنظلی المروزی، یکی از بزرگان صوفیه و رهبران اهل سنّت است که عموم اهل سنت و صوفیه بر عظمت او اتفاق دارند. این شخص هیچ گونه ارتباطی با مذهب شیعه نداشته و از حامیان دولت ستمگر عبّاسی بوده است. ناگفته نماند که در روایتِ ابن شهرآشوب مردی از شیعیانِ امام جواد (ع) با نام عبدالله بن المبارک یاد شده است. (مناقب آل أبی طالب، ج4، ص208) امّا در این روایت تصحیف رخ داده و در حقیقت مربوط به عبدالجبّار بن المبارک النهاوندی است که مکاتبهای میان او و امام جواد در سال 213 -یعنی 32 سال پس از وفات عبدالله بن المبارک- روایت شده است. (نک: رجال الکشی، ص568)
طبعاً نخودکی این قبر را، بنابر تحقیقات مستند تاریخی یا کاوشهای باستان شناسی پیدا نکرده است! زیرا هیچ سند و مدرکی برای آن وجود ندارد که پس از قرنها برای نخستین بار به دست نخودکی رسیده باشد! لابدّ، مراد ایشان از کشف یک کشف عرفانی و شهود صوفیانه است!
متأسفانه به دنبال این ادّعای بی اساس، امروزه در بین عده ای از افراد بی اطلاع و در نوشتههای معاصر مشهور شده که قبر صوفی معروف، عبدالله بن المبارک در جایی به نام فیل گوش در بالای کوه چشمهسبز واقع در گلمکانِ خراسان قرار دارد.
این ادّعا بنا بر ادلّه تاریخی دروغ است زیرا اساساً به جهت شهرت و مقبولیت عبدالله بن المبارک بین عموم اهل سنّت و حتّی دربار عبّاسی، ممکن نبوده است که مرگ او مخفی بماند. بنا بر گزارش های متعدّد و معتبر، عبدالله بن المبارک در شهر هیت» واقع در استان الانبار کشور عراق از دنیا رفته است. در این باره رجوع کنید به:
1.تاریخ الطبری،ج11، ص660
2. الطبقات الکبرى لابن سعد، ج6، ص374 و ج7، ص263
3. الفهرست لابن ندیم، ص319
4. حلیة الأولیاء، ج8، ص164
5. تاریخ بغداد، ج10، ص166
6. تاریخ مدینة دمشق، ج32، صص 403 -405 و صص477-480
7. الکامل لابن اثیر ، ج6، ص159
8. البدایة و النهایة،ج10،ص179
9. صفة الصفوة، ج4، ص130
10. المختار من مناقب الأخیار، ج3، ص487 – 489
11. تهذیب الأسماء و اللغات، ص206
12. الوافی بالوفیات، ج17، ص420
13. الجواهر المضیئة فی طبقات الحنفیة، ج2، ص325
14. الطبقات الکبرى لعبدالوهاب الشعرانی، ج1، ص112
15. الطبقات السنیة فی تراجم الحنفیة، ج4، ص201
16. الأعلام، ج4، ص111
عبدالله مبارک را پس از وفات در همان شهر هیت دفن کردند. (تاریخ مدینة دمشق، ج32، ص477 - تاریخ بغداد، ج10، ص166)
از قرنها پیش مقبره او در شهر هیت مشهور و زیارتگاه صوفیان و سنّیان بوده است. رجوع کنید به:
- الأنساب للسمعانی، ج13، ص445
- معجم البلدان،ج5، ص421
- وفیات الأعیان و أنباء أبناء امان، ج3، ص 34
- غایة النهایة فی طبقات القراء، ج2، ص 661
- جامع الأنوار فی مناقب الأخیار، ص203
چند سال پیش داعش مقبره عبدالله مبارک را ویران کرد:http://yon.ir/pVrRe
در برخی رسانههای ضدِّ شیعه مانند شبکهی کلمه یا سایتهای ملحدین ادّعا میشود که شیعیان معتقدند: امامان از رانِ مادر متولّد میشوند.» اگر چه اصل وقوع چنین خرق عادتی، عقلاً محال نیست؛ امّا روشن است که شیعیان چنین چیزی را از اعتقادات خود نمیشمرند! منشأ این نسبت، دو روایت ضعیف است که در اثرِ تسامحِ برخی از محدّثان متأخّر از کتبِ غالیان به جوامع حدیثی راه یافته و البتّه هیچ گاه به دیدهی اعتبار بدانها نگریسته نشده است. موضوع دیگری که با این بحث مرتبط است، جایگاه تشکیل جنین امام است. بنابر دو-سه روایتِ ضعیف، جنین امام -بر خلاف مردم دیگر- در پهلوی مادر حمل میشود. در ادامه تا حدّی به ارزیابی و تبیین روایاتِ هر دو موضوع میپردازیم.
1. حدیث ولادت امام مهدی (ع)
1.1. اثبات الوصیة
و روى جماعة من الشیوخ العلماء؛ منهم علان الکلابی و موسى بن محمد الغازی و أحمد بن جعفر بن محمد بأسانیدهم ان حکیمة بنت أبی جعفر علیه السّلام عمّة أبی محمّد علیه السّلام کانت تدخل الى أبی محمّد فتدعو له أن یرزقه اللّه ولدا و انها قالت: دخلت علیه یوما فدعوت له کما کنت أدعو. فقال لی: یا عمّة اما انّه یولد فی هذه اللیلة و کانت لیلة النصف من شعبان سنة خمس و خمسین و مائتین- المولود الذی کنّا نتوقعه. فقلت له: ممّن ی هذا المولود یا سیدی؟ فقال: من جاریتک نرجس. قالت حکیمة: فتعجبت، و قلت لأبی محمّد: انی لست أرى بها أثر حمل! فتبسّم -صلّى اللّه علیه- و قال لی: انّا معاشر الأوصیاء لا نُحمَلُ فی البُطون و لکنّا نُحمَلُ فی الجُنوب. و حدّثنی موسى بن محمد انّه قرأ المولد علیه علیه السّلام فصححه و زاد فیه و نقص و تقرّر بالروایات على ما ذکرناه. (اثبات الوصیة، صص257-260)
دربارهی
اثبات الوصیّة سخن بسیار است؛ امّا برجستهترین نکته، ارتباط تنگاتنگ آن با
شلمغانی» است. مقاله آقای حسن انصاری دراینباره رهنما است: http://ansari.kateban.com/post/1196
گفتنی است شیخ طوسی نیز این حدیث را روایت کرده است:
وَ فِی رِوَایَةٍ أُخْرَى عَنْ جَمَاعَةٍ مِنَ الشُّیُوخِ أَنَّ حَکِیمَةَ حَدَّثَتْ بِهَذَا الْحَدِیثِ وَ ذَکَرَتْ أَنَّهُ کَانَ لَیْلَةَ النِّصْفِ مِنْ شَعْبَانَ وَ أَنَّ أُمَّهُ نَرْجِسُ وَ سَاقَتِ الْحَدِیثَ إِلَى قَوْلِهَا فَإِذَا أَنَا بِحِسِّ سَیِّدِی وَ بِصَوْتِ أَبِی مُحَمَّدٍ ع. (الغیبة، ص239)
این روایت، با توجّه به متن و سندش، بیتردید همان روایتِ اثبات الوصیّة است که شیخ طوسی آن را با تقطیع روایت کرده است. اگر شیخ آن را به صورت کامل روایت کرده بود، اظهار نظر دربارهی فرازِ انّا معاشر الأوصیاء لا نُحمَلُ فی البُطون و لکنّا نُحمَلُ فی الجُنوب» آسانتر بود؛ امّا اکنون نمیتوانیم یقین داشته باشیم که این فراز در نقل شیخ طوسی نیز بوده است.
2.1. عیون المعجزات
و قرأت فی کتاب الوصایا و غیره بأنّ جماعة من الشیوخ العلماء، منهم علان الکلابی و موسى بن احمد الفزاری و احمد بن جعفر و محمد باسانیدهم، ان حکیمة بنت ابی جعفر عمة ابی محمد (ع) یوما و کنت ادعو اللّه له ان یرزقه ولدا فدعوت له کما کنت ادعو، فقال: یا عمة اما انه یولد فی هذه اللیلة و کانت لیلة النصف من شعبان سنة خمس و خمسین و مائتین، المولود الذی کنا نتوقعه فاجعلی افطارک عندنا، و کانت لیلة الجمعة، قالت حکیمة: ممن ی هذا المولود یا سیدی؟ فقال (ع): من نرجس. قالت حکیمة: فتعجبت و قلت لابی محمد (ع) لست ارى بها اثر الحمل فتبسم (ع) و قال لی: انا معاشر الاوصیاء لا نحمل فی البطون و لکنا نحمل فی الجنوب. (عیون المعجزات، صص138و139)
این روایت همان روایتِ اثبات الوصیّة است. درباره
عیون المعجزات و غالیانه بودن آن نیز سخن بسیار است. پیشتر اشاراتی دراینباره
داشتهایم. در این زمینه نیز مقالهی آقای حسن انصاری روشنگر است: http://ansari.kateban.com/post/1208
3.1. دلائل الامامة
وَ أَخْبَرَنِی أَبُو الْحُسَیْنِ مُحَمَّدُ بْنُ هَارُونَ، قَالَ: حَدَّثَنِی أَبِی (رَضِیَ اللَّهُ عَنْهُ)، قَالَ: حَدَّثَنَا أَبُو عَلِیٍّ مُحَمَّدُ بْنُ هَمَّامٍ، قَالَ: حَدَّثَنَا جَعْفَرُ بْنُ مُحَمَّدٍ، قَالَ: حَدَّثَنَا مُحَمَّدُ بْنُ جَعْفَرٍ، عَنْ أَبِی نُعَیْمٍ، عَنْ مُحَمَّدِ بْنِ الْقَاسِمِ الْعَلَوِیِّ، قَالَ: دَخَلْنَا جَمَاعَةً مِنَ الْعَلَوِیَّةِ عَلَى حَکِیمَةَ بِنْتِ مُحَمَّدِ بْنِ عَلِیِّ بْنِ مُوسَى عَلَیْهِمُ السَّلَامُ، فَقَالَتْ: جِئْتُمْ تَسْأَلُونَنِی عَنْ مِیلَادِ وَلِیِّ اللَّهِ؟ قُلْنَا: بَلَى وَ اللَّهِ. فَقُلْتُ: یَا سَیِّدِی، فِی لَیْلَتِنَا هَذِهِ؟ قَالَ: نَعَمْ. فَقُمْتُ إِلَى الْجَارِیَةِ فَقَلَبْتُهَا ظَهْراً لِبَطْنٍ، فَلَمْ أَرَ بِهَا حَمْلًا، فَقُلْتُ: یَا سَیِّدِی، لَیْسَ بِهَا حَمْلٌ. فَتَبَسَّمَ ضَاحِکاً وَ قَالَ: یَا عَمَّتَاهْ، إِنَّا مَعَاشِرَ الْأَوْصِیَاءِ لَیْسَ یُحْمَلُ بِنَا فِی الْبُطُونِ، وَ لَکِنَّا نُحْمَلُ فِی الْجُنُوبِ. (دلائل الإمامة، ص499)
مراد از جعفر بن محمد» همان جعفر بن محمد بن مالک» است که شیخ طوسی به روایات عجیب او درباره میلاد امام مهدی (ع) اشاره کرده است:
. روى فی مولد القائم أعاجیب.» (رجال الطوسی ؛ ص418)
محمد بن جعفر» نیز محمد بن جعفر بن عبدالله» و ابونعیم» نیز ابونعیم محمد بن احمد الانصاری ایدی» است. اخبار دیگری نیز با زنجیرهی این سه راوی نقل شده است. (نک: الهدایة الکبرى، ص359 - اثبات الوصیة، ص261 - الغیبة للطوسی، صص246 و 259- 263-دلائل الإمامة، ص542 [در مصدرِ اخیر ابونعیم» به ابراهیم» تصحیف شده است.]) از ابونعیم، همچنین داستانی دربارهی مشاهده امام عصر (ع) نقل شده که متضمّن مدح محمد بن القاسم العلوی»، راوی دیگر حدیث است و مشابه آن از محمودی نیز روایت شده است. (نک: کمال الدین و تمام النعمة، ج2، صص470-473 - الغیبة للطوسی، صص259 -263. قس: دلائل الإمامة، صص537 – 539)
4.1. الهدایة الکبری
حسین بن حمدان در الهدایة الکبرى پس از برشمردن 60 نفر از مشایخِ واقعی یا خیالی، حدیث واحدی را به واسطهی همهی آنها از امام هادی و امام حسن عسکری علیهما السلام روایت کرده و سپس مینویسد:
حَدَّثَنِی مَنْ زَادَ فِی أَسْمَاءِ مَنْ حَدَّثَنِی مِنْ هَؤُلَاءِ الرِّجَالِ الَّذِینَ أُسَمِّیهِمْ وَ هُمْ غَیْلَانُ الْکِلَابِیُّ، وَ مُوسَى بْنُ مُحَمَّدٍ الرَّازِیُّ، وَ أَحْمَدُ بْنُ جَعْفَرٍ الطُّوسِیُّ عَنْ حَکِیمَةَ ابْنَةِ مُحَمَّدِ بْنِ عَلِیٍّ الرِّضَا عَلَیْهِ السَّلَامُ، قَالَ: کَانَتْ تَدْخُلُ عَلَى أَبِی مُحَمَّدٍ عَلَیْهِ السَّلَامُ فَتَدْعُو لَهُ أَنْ یَرْزُقَهُ اللَّهُ وَلَداً وَ إِنَّهَا قَالَتْ دَخَلْتُ عَلَیْهِ فَقُلْتُ لَهُ کَمَا کُنْتُ أَقُولُ، وَ دَعَوْتُ لَهُ کَمَا کُنْتُ أَدْعُو فَقَالَ یَا عَمَّةُ، أَمَّا الَّذِی تَدْعِینَ إِلَى اللَّهِ أَنْ یَرْزُقَنِیهِ یُولَدُ فِی هَذِهِ اللَّیْلَةِ وَ کَانَتْ لَیْلَةَ الْجُمُعَةِ لِثَمَانِ لَیَالٍ خَلَتْ مِنْ شَهْرِ شَعْبَانَ سَنَةَ سَبْعٍ وَ خَمْسِینَ وَ مِائَتَیْنِ مِنَ الْهِجْرَةِ فَاجْعَلِی إِفْطَارَکِ عِنْدَنَا فَقَالَتْ یَا سَیِّدِی مَا یَکُونُ هَذَا الْوَلَدُ الْعَظِیمُ قَالَ إِلَی نَرْجِسَ یَا عَمَّةُ. فَتَأَمَّلْتُهَا فَلَمْ أَرَ فِیهَا أَثَرَ حَمْلٍ فَقُلْتُ لِسَیِّدِی أَبِی مُحَمَّدٍ عَلَیْهِ السَّلَامُ مَا أَرَى لَهَا أَثَرَ حَمْلٍ فَتَبَسَّمَ وَ قَالَ: إِنَّا مَعَاشِرَ الْأَوْصِیَاءِ لَا نُحْمَلُ فِی الْبُطُونِ وَ إِنَّمَا نُحْمَلُ فِی الْجُیُوبِ وَ لَا نُخْرَجُ مِنَ الْأَرْحَامِ وَ إِنَّمَا نُخْرَجُ مِنَ الْفَخِذِ الْأَیْمَنِ مِنْ أُمَّهَاتِنَا لِأَنَّنَا نُورُ اللَّهِ الَّذِی لَا تَنَالُهُ الدَّنَاسَات. وَ عَنْ مُوسَى بْنِ مُحَمَّدٍ، أَنَّهُ قَالَ: قَرَأَ الْمَوْلُودُ عَلَى أَبِی مُحَمَّدٍ فَصَحَّحَ قِرَاءَتَهُ فَمَا زَادَ فِیهِ وَ لَا نَقَصَ فِیهِ حَرْفاً. (الهدایة الکبرى، ص355)
این خبر را مجلسی و بحرانی با سندی متفاوت روایت کردهاند که بیانگر اختلاف نسخِ الهدایةالکبری است:
قال الحسین بن حمدان، و حدّثنی من أثق به من المشایخ عن حکیمة بنت محمّد بن علیّ الرضا علیهما السلام قال: کانت حکیمة تدخل على أبی محمّد علیه السلام. (حلیة الأبرار، ج6، ص162- مدینة المعاجز، ج8، ص21- بحار الأنوار، ج51، ص25)
پایهی اصلی این حدیث نیز همان روایت اثبات الوصیّة است؛ البتّه روشن است که سندِ روایت در الهدایةالکبری، اصیل نیست و در حقیقت روایتِ شخص دیگری با قدری تغییر به حسین بن حمدان نسبت داده شده است. در متن روایت نیز تغییراتی داده شده؛ مثلاً تاریخ ولادت امام مهدی (ع) از نیمه شعبان255 (مطابق اثباتالوصیة، الغیبة و عیون المعجزات) به 8 شعبان 257 تغییر داده شده که موافق روایات جعلی دیگری است که حسین بن حمدان در کتاب خود آورده است. این قول در دیگر کتبِ غالیان نیز پررنگ است؛ در حالی که در بین شیعه ولادت امام در نیمهی شعبان مشهورتر است و روایات بسیاری از حکیمة خاتون و. در تأیید قولِ مشهور رسیده است. در روایات غالیان معمولاً سال ولادت حضرت نیز با مشهورِ شیعه متفاوت است و سنّ حضرت را در آغاز امامت کمتر از مشهورِ شیعه نشان دادهاند.
در الهدایة الکبری پس از فرازِ مورد بحث (إِنَّا مَعَاشِرَ الْأَوْصِیَاءِ لَا نُحْمَلُ فِی الْبُطُونِ وَ إِنَّمَا نُحْمَلُ فِی الْجُنوبِ) اضافات جالبی دیده میشود:
وَ لَا نُخْرَجُ مِنَ الْأَرْحَامِ وَ إِنَّمَا نُخْرَجُ مِنَ الْفَخِذِ الْأَیْمَنِ مِنْ أُمَّهَاتِنَا لِأَنَّنَا نُورُ اللَّهِ الَّذِی لَا تَنَالُهُ الدَّنَاسَاتُ.
با توجّه به آن چه گفته شد این جملات نیز از افزودههای الهدایةالکبری به پایهی اصلی روایت است. لازم به یادآوری است که حسین بن حمدان، از پایهگذاران اصلی فرقه نصیریه و الهدایةالکبری از کتب مهمّ ایشان است. الهدایةالکبری بسیاری از عقاید غالیان را به صورت تصریح یا اشاره دربرگرفته که بررسی آن نیازمند مقالات جداگانهای است.
2. ولادت امام حسن و امام حسین و حضرت مسیح (علیهم السلام)
1.2. الهدایة الکبری
الَّذِی وَلَدَتْ فَاطِمَةُ (عَلَیْهَا السَّلَامُ) مِنْ أَمِیرِ الْمُؤْمِنِینَ (عَلَیْهِ السَّلَامُ): الْحَسَنَ وَ الْحُسَیْنَ وَ مُحَسِّناً سِقْطاً وَ زَیْنَبَ وَ أُمَّ کُلْثُومٍ وَ کَانَ اسْمُهَا آمِنَةَ، وَ وَلَدَتِ الْحَسَنَ وَ الْحُسَیْنَ مِنْ فَخِذِهَا الْأَیْمَنِ وَ أُمَّ کُلْثُومٍ وَ زَیْنَبَ مِنْ فَخِذِهَا الْأَیْسَرِ. وَ مِثْلُهُ مَا رُوِیَ عَنْ وَهْبِ بْنِ مُنَبِّهٍ أَنَّ مَرْیَمَ وَلَدَتْ عِیسَى -صَلَوَاتُ اللَّهِ عَلَیْهِ- مِنْ فَخِذِهَا الْأَیْمَنِ وَ أَنَّ النَّفْخَةَ کَانَتْ مِنْ جَیْبِهَا وَ الْکَلِمَةُ عَلَى قَلْبِهَا و صحّ أنّ النفخة فی آدم (علیه السلام) لم تکن فی فرجه و انما کانت فی فیه. (الهدایةالکبری، ص180)
2.2. عیون المعجزات
روى ان فاطمة علیها السلام ولدت الحسن و الحسین من فخذها الایسر. و روی ان مریم (ع) ولدت المسیح (ع) من فخذها الایمن. وجدت هذه الحکایات فی کتاب الانوار و فی کتب کثیرة. (عیون المعجزات، ص 59)
مجلسی، بحرانی و جزائری این مطلب را روایت کرده و به جای وجدت» ، و حدیث» آوردهاند. (نک: حلیة الأبرار، ج4، ص13- مدینة المعاجز، ج3، صص226و431- بحار الأنوار،ج43، ص256- ریاض الأبرار، ج1، ص80)
روشن است که منشأ روایت عیون المعجزات همان الهدایةالکبری است؛ یا این که هر دو از منبع واحدی نقل کردهاند. به احتمال زیاد در عیون المعجزات سقطی رخ داده و کاتب به دلیل تکرار واژهی من فخذها»، سهواً عبارت الأیمن و امّ کلثوم و زینب من فخذها» را انداخته است. این گونه سهو بسیار رایج است.
3. حدیث نورانیّت
. یا سلمان إن میّتنا إذا مات لم یمت، و مقتولنا لم یقتل، و غائبنا إذا غاب لم یغب، و لا نلد و لا نولد فی البطون. (مشارق أنوار الیقین، ص257)
حدیث نورانیّت از روایات خاصّ غُلات است که در قرون اخیر به برخی کتب امامیّه سرایت کرده است. دربارهی این حدیث ان شاء الله مقاله مستقلّی خواهم نوشت.
جملهی لا نلد و لا نولد فی البطون» را به دو گونه میتوان معنا کرد:
1. نفی تکوین جنین امامان در شکم مادر (و تأکید بر پرورش آنان در پهلو)
2. نفی مطلق زاد و ولد از امامان (ع)
با توجّه به عطف لا نلد» به لا نولد» به نظر میرسد مقصود از سازندهی حدیث، وجه دوّم باشد؛ اگر چه خواهیم گفت که معنای نخست نیز در نهایت به معنای دوم باز میگردد. در نقل داعی اسماعیلی، عمادالدّین قرشی (متوفّی 872 ه.ق.)، قیدِ فی البطون» دیده نمیشود که این خود مؤیّد وجه دوم است:
و قد روی جابر بن عبدالله الانصاری لمولانا الإمام زین العابدین (ع) و قد أمره أن یذکر ظهور امیرالمؤمنین علی بن ابی طالب (ع) له بالنّورانیة فقال: کنت جالساً عند امیرالمؤمنین علی بن ابی طالب (ع) یوماً اذ دخل علیه سلیمان و جندب رضوان الله علیهما فسلّما و جلسا فقال علی (ع): مرحباً بکما. یا جندب و یا سلمان انّ میّتنا لم یمت و قتیلنا لم یقتل و لا نلد و لا نولد. (زهرالمعانی، صص223-225، الدّاعی ادریس عمادالدین القرشی (متوفّی 872 ه.ق.) ، تحقیق مصطفی غالب، المؤسسة الجامعیة للدراسات و النشر و التوزیع، بیروت، چاپ اوّل: 1411 ه.ق.)
روایات معارض
در برابر این چند روایت، احادیث بسیاری هست که -با وجود آن که دربردارندهی انواعِ خرق عادت است- به دنیا آمدن امام از ران و حمل او در پهلو را ردّ میکند. البتّه سند بسیاری از آنها ضعیف است و حتّی گاه در زنجیرهی راویان آن، نام افراد غالی دیده میشود یا بعضاً صریح نیست و امکان تأویل آن وجود دارد. با این حال کثرت این روایات، دستِ کم نشان میدهد که اعتقاد به تولّد امام از پهلو و ران، نزد غالب شیعیان شناختهشده و مورد پذیرش نبوده است.
مثلاً از امیرالمؤمنین (ع) روایت شده که در قنوتِ وتر میخواندند:
اللَّهُمَ خَلَقْتَنِی بِتَقْدِیرٍ وَ تَدْبِیرٍ وَ تَبْصِیرٍ بغَیْرِ تَقْصِیرٍ وَ أَخْرَجْتَنِی مِنْ ظُلُماتٍ ثَلاثٍ بِحَوْلِکَ وَ قُوَّتِکَ. (منلایحضرهالفقیه، ج1، صص491 و 492)
تاریکیهای سهگانه اشاره دارد به آیه 6 سورهی زمر:
. یَخْلُقُکُمْ فی بُطُونِ أُمَّهاتِکُمْ خَلْقاً مِنْ بَعْدِ خَلْقٍ فی ظُلُماتٍ ثَلاثٍ.
در دعای 32 صحیفه سجّادیه نیز آمده است:
و کَانَ مِنْ دُعَائِهِ عَلَیْهِ السَّلَامُ بَعْدَ الْفَرَاغِ مِنْ صَلَاةِ اللَّیْلِ لِنَفْسِهِ فِی الِاعْتِرَافِ بِالذَّنْبِ:. اللَّهُمَّ وَ أَنْتَ حَدَرْتَنِی مَاءً مَهِیناً مِنْ صُلْبٍ مُتَضَایِقِ الْعِظَامِ، حَرِجِ الْمَسَالِکِ إِلَى رَحِمٍ ضَیِّقَةٍ سَتَرْتَهَا بِالْحُجُبِ، تُصَرِّفُنِی حَالًا عَنْ حَالٍ حَتَّى انْتَهَیْتَ بِی إِلَى تَمَامِ الصُّورَةِ، وَ أَثْبَتَّ فِیَّ الْجَوَارِحَ کَمَا نَعَتَّ فِی کِتَابِکَ: نُطْفَةً ثُمَّ عَلَقَةً ثُمَّ مُضْغَةً ثُمَّ عَظْماً ثُمَّ کَسَوْتَ الْعِظَامَ لَحْماً، ثُمَّ أَنْشَأْتَنِی خَلْقاً آخَرَ کَمَا شِئْتَ. حَتَّى إِذَا احْتَجْتُ إِلَى رِزْقِکَ، وَ لَمْ أَسْتَغْنِ عَنْ غِیَاثِ فَضْلِکَ، جَعَلْتَ لِی قُوتاً مِنْ فَضْلِ طَعَامٍ وَ شَرَابٍ أَجْرَیْتَهُ لِأَمَتِکَ الَّتِی أَسْکَنْتَنِی جَوْفَهَا، وَ أَوْدَعْتَنِی قَرَارَ رَحِمِهَا.
در دعای عرفه نیز میخوانیم:
در بین مردم حکایتی مشهور شده به این صورت:
روزی معاویه. به خیل عظیم جمعیتی که آماده اقتدا به او بودند نگاهی. انداخت. عمروعاص. در گوشش نجوا کرد. اینها اگر عقل داشتند به جماعت تو نمیآمدند. معاویه برافروخت.عمروعاص قول داد که حماقت نمازگزاران را ثابت میکند. پس از نماز، بر منبر رفت و. گفت: از رسول خدا شنیدم که هر کس نوک زبان خود را به نوک بینیاش برساند، خدا بهشت را بر او واجب مینماید و بلافاصله مشاهده کرد که همه تلاش میکنند نوک زبانِشان را به نوک بینیِشان برسانند تا ببینند بهشتیاند یا جهنمی؟ عمروعاص خواست در کنار منبر حماقت جمعیت را به معاویه نشان دهد، دید معاویه عبایش را بر سر کشیده و دارد خود را آزمایش میکند.
نک: http://borhan.blog.ir/
1394/03/25/Hadiths-without-source-part-two
ظاهراً این داستان بیسند را بر اساسِ حکایت کلثوم بن عمرو العتابی، شاعر عصرِ عبّاسی، ساختهاند:
و أخبرنی الحسن بن علی، قال: حدّثنا ابن مهرویه، قال: حدّثنا عثمان الورّاق، قال: رأیت العتّابی یأکل خبزا على الطّریق بباب الشام، فقالت له: ویحک، أما تستحی؟ فقال لی: أ رأیت لو کنّا فی دار فیها بقر، کنت تستحی و تحتشم أن تأکل و هی تراک؟ فقال: لا. قال: فاصبر حتى أعلمک أنّهم بقر. فقام فوعظ و قصّ و دعا، حتّى کثر اّحام علیه، ثم قال لهم: روى لنا غیر واحد، أنّه من بلغ لسانه أرنبة أنفه لم یدخل النّار. فما بقی واحد إلّا و أخرج لسانه یومىء به نحو أرنبة أنفه، و یقدّره حتّى یبلغها أم لا. فلما تفرقوا، قال لی العتّابی: أ لم أخبرک أنهم بقر؟ (الأغانی، ج13، ص79)
همچنین، نک: الجامع لاخلاق الراوی و آداب السامع للخطیب البغدادی، ج2، ص167- محاضرات الأدباء، ج2، ص31- الوافی بالوفیات، ج24، ص269- فوات الوفیات، ج3، ص221 و.)
امّا این که عتّابی چنین مضمونی را انتخاب کرده، به شاعری او مربوط است. در آن زمان، رسیدن زبان به بینی نشانهی بلاغت شمرده میشد:
. و کل واحد من هؤلاء کان یضرب بلسانه أرنبة أنفه، و هو دلیل على الفصاحة و البلاغة، و الله تعالى أعلم.» (وفیات الأعیان، ج5، ص193)
چنان که از روایت منسوب به حسان بن ثابت نیز استفاده میشود:
. ثم قام حسان بن ثابت، فقال یا رسول اللّه ائذن لی فیه. و أخرج لسانه فضرب به أرنبة أنفه و قال: و اللّه یا رسول اللّه إنه لیخیّل لی أنی لو وضعته على حجر لفلقه، أو شعر لحلقه.» (العقدالفرید، ج6، ص146)
بزرگان اهل سنّت داستانی نقل کردهاند که در آن عمر بن خطّاب به امام حسین (ع) میگوید: هل أنبت على رؤوسنا الشّعر إلّا أنتم» [آیا جز شما کسی مو بر سر ما رویانده است؟]
متأسّفانه دیده میشود که در بسیاری از سایتها و کانالها این جمله را به عنوان اعتراف به ولایت تکوینیِ اهل بیت (ع) تلقّی کردهاند!
در حالی که این تعبیر، تنها یک کنایهی ساده است. به نمونهای دیگر از کاربرد این کنایه توجّه کنید:
سنة 623: . و فیها قدم الاشرف دمشق و اطاع المعظم و سأله ان یسأل الخوارزمی ان یرحل عن خلاط و قال نحن ممالیکک و ما انبت الشعر علی رؤوسنا الّا انت. فبعث المعظم فرحل الخوارزمی عن خلاط و کان قد اقام علیها اربعین یوما.» (تراجم رجال القرنین السادس و السابع المعروف بالذیل علی الروضتین، ص148، دارالجیل، بیروت)
بدیهی است وقتی ملک اشرف به برادرش میگوید: و ما انبت الشعر علی رؤوسنا الّا انت» مقصودش اثبات ولایت تکوینی برای او نیست!!!
ابن عساکر نیز داستانی آورده که به فهم این کنایه کمک میکند. در این داستان، عبدالملک بن مروان درباره محمد بن الحنفیّة» به حجّاج بن یوسف میگوید: و اللّه لو لا أبوه و ابن عمه لکنا حیارى ضلّالا، و ما أنبت الشعر على رؤوسنا إلّا اللّه و هم، و ما أع بما ترى إلّا رحمهم و ریحهم الطیبة.» (تاریخ مدینة دمشق، ج54، ص353)
علاوه بر این:
1. ولایت تکوینی به این معنا که امور عالم مانند روییدن مو در سرِ انسانها به تدبیر اهل بیت (ع) انجام شود جایگاهی در کلامِ رسمی شیعه و روایات معتبر ندارد و اندیشهای است که بیشتر از سوی متکلّفین و مُحدِثین –نه متکلّمین و مُحَدِّثین- مطرح شده و از جهات متعدّد مردود است.
2. این جمله، برای بیان ولایت تکوینی به غایت نارسا است! اگر کسی بخواهد ولایت تکوینی را بیان کند، از میان همهی مظاهر آن تنها به رویاندن مو در سر» اکتفا میکند یا تعبیر گویاتری انتخاب میکند؟!
3. فرضاً با توجیهات دور و دراز، اعتراف به ولایت تکوینیِ اهل بیت (ع) از عمر بن خطّاب صادر شده باشد، چگونه ممکن است جمع زیادی از علمای اهل سنّت که در برابر سادهترین فضائل اهل بیت (ع) نهایت سختگیری را دارند و راویانش را به غلوّ متّهم میکنند، نصّی بر ولایت تکوینی نقل کنند و آن را صحیح بشمرند؛ بی آن که به توضیح و شرح آن اقدام کنند! پر واضح است که اهل زبان چنان برداشتی از سخن منسوب به عمر نداشتهاند.
برخی از مصادر این روایت:
- طبقات ابن اسعد، طبقه5، جزء1، ص395
- تاریخ الاسلام للذهبیّ، ج5، ص100
- سیر اعلام النبلاء، ج3، ص285
-تاریخ بغداد، ج1، ص152
- تاریخ دمشق، ج14، صص175 و 176
- تهذیب الکمال، ج6، ص404
- الاصابة، ج2، ص69
- تذکرة الخواص، ص211
- حیاة الصحابة، ج2، ص127
- کفایة الطالب، ص424
- بغیة الطلب فی تاریخ حلب، ج6، ص2584
- کنز العمال، ج13، ص630
- اتحاف الخیرة المهرة، ج7، ص162
-تاریخ المدینة لابن شبة، ج3، ص799
- المطالب العالیة، ج4، ص86
- الثقات للعجلی، ج1، ص301
- الریاض النضرة فی مناقب العشرة، ج1، ص161
- العلل للدارقطنی، ج2، ص125
و.
محمّد بن اسماعیل بخاری (194-256 ه.ق.)، نویسنده مهمّترین جامع حدیثیِ اهل سنّت، کتابی دارد به نام خلق افعال العباد» که در آن به بیان دغدغههای فکری و اعتقادی خود پرداخته است؛ از جمله تأکید بر این که خداوند مکان دارد، دیدنی است، حرکت میکند و هر کس منکر آن شود کافر است» و دیگر این که قرآن مخلوق نیست». از مهمّترین دلائل بخاری بر نفی مخلوق بودن خداوند این است که قرآن شامل اسمِ خداوند است.» به بخشی از استدلالات کتاب توجّه کنید:
حَدَّثَنَا مُحَمد بن عَبْد الله أبو جعفر البغدادی، قال : سمعت أبا زکریا یحیى بن یوسف امی، قال: کنا عند عَبْد الله بن إدریس. قال : لیس هؤلاء من أهل التوحید ، هؤلاء الدقة من زعم أن القرآن مخلوق فقد زعم أن الله مخلوق، یقول الله: بِسْمِ اللهِ الرَّحْمنِ الرَّحِیمِ، فالله لا ی مخلوقا، و الرحمن لا ی مخلوقا، و الرحیم لا ی مخلوقا ، و هذا أصل الدقة، من قال هذا فعلیه لعنة الله ، لا تجالسوهم، وَ لاَ تناکحوهم. (خلق أفعال العباد، ص4)
و قال بعض أهل العلم : إن الجهمیة هم المشبهة، لأنهم شبهوا ربهم بالصنم، و الأصم، و الأبکم الذی لا یسمع، و لا یبصر، و لا یتکلم، و لا یخلق و قالت الجهمیة: و کذلک لا یتکلم، و لا یبصر نفسه و قالوا: إن اسم الله مخلوق، و یمهم أن یقولوا إذا أذن المؤذن أن یقولوا : لا إله إلا [الله] الذی اسمه الله، و أشهد أن مُحَمدا رسول الذی اسمه الله، لأنهم قالوا: إن اسم الله مخلوق. و لقد اختصم یهودی و مسلم إلى بعض معطلیهم فقضى بالیمین على المسلم ، فقال الیهودی حلّفه بالخالق لا بالمخلوق، فإن هذا فی القرآن، و زعمت أن القرآن مخلوق فحلّفه بالخالق، فبهت الآخر، و قال: قُومَا حتى أنظر فی أمرکما، و خسر هنالک المبطلون. (خلق أفعال العباد، صص34 و 35)
خلاصه استدلال بخاری و مشایخش این است که اگر کسی بگوید: قرآن مخلوق است.» پس آیات آن مانندِ بسم الله الرّحمن الرّحیم» هم باید مخلوق باشد؛ پس الله» و الرحمن» و الرحیم» هم باید مخلوق باشند؛ در حالی که خدا مخلوق نیست.
وجه مغالطهی ایشان بسیار آشکار است. این افراد میان اسم» و مسمّی» خلط کردهاند. حرف آنها دقیقاً مانند این است که کسی بگوید: اگر بگوییم قرآن سوزاننده نیست» یعنی آیهی النّار ذات الوقود» هم سوزاننده نیست؛ و لازم میآید که النّار» هم سوزاننده نباشد؛ در حالی که آتش سوزاننده است.
در مقابل، محدّثان شیعه همواره بر غیریّت اسم و مسمّی تأکید کردهاند (نک: الکافی، ج1، صص87 و 113 و 116 و ر.ک: التوحید للصدوق)
عجب آن که مشایخ اهل سنّت از سویی بین اسم و مسمّی خلط کرده و بر پایهی این خلط، دیگران را تکفیر کردهاند و از سوی دیگر حاضر به شنیدن بحث و تبیین و دفاع مخالف نیز نبوده و هر گونه بحث درباره غیریّت یا عینیّت اسم و مسمّی را مصداق بیدینی شمردهاند:
حدثنا خلف، نا الحسن، نا سعید بن أحمد بن زکریا، نا یونس بن عبد الأعلى قال: سمعت الشافعی یقول: إذا سمعت الرجل یقول: الاسم غیر المسمى أو الاسم المسمى فاشهد علیه أنه من أهل الکلام و لا دین له. (جامع بیان العلم و فضله، ص367، ابن عبدالبرّ)
این در حالی است که در روایات اهل بیت (ع) و خصوصاً امام صادق (ع) غیریّت اسم و مسمّی، بارها تبیین شده است.
بخاری همچنین اصرار دارد که اگر کسی مکان داشتن و دیدنی بودن خداوند را انکار کند، کافر است. او معتقد است الرّحمن علی العرش استوی» باید بر معنای ظاهری حمل شود و برای اثبات عقیدهی خود به کلام بسیاری از بزرگان استشهاد میکند؛ مانند:
. و حذر یزید بن هارون من الجهمیة و قال: من زعم أن الرحمن على العرش استوى على خلاف ما یقرّ فی قلوب العامة فهو جهمی. (خلق افعال العباد، ص19)
او همچنین معتقد است خداوند از جایی به جایی میرود و به استدلال فضیل بن عیاض» استشهاد میکند:
و قال الفضیل بن عیاض: إذا قال لک جهمی: أنا أکفر برب یزول عن مکانه، فقل: أنا أؤمن برب یفعل ما یشاء. (خلق أفعال العباد، ص 19)
حاصل استدلال این که خداوند هر کاری بخواهد میکند پس میتواند جابجا شود.
پاسخ این مغالطه نیز بسیار روشن است. این سخن مانند این است که کسی بگوید: خدا هر چه بخواهد میکند پس اگر بخواهد خودکشی میکند. پر واضح است که محالات ذاتی و اموری که مستم نقص است، از موضوع و مفهوم قدرت خارج است. جابجایی از اموری است که اوّلا در حقّ خداوند محال ذاتی است و قدرت بر محال بیمعنا است و ثانیاً کمال نیست تا نفی آن مستم عجز باشد؛ بلکه نقص ذاتی است و نفیِ مطلق آن مستم کمال و قدرت است.
1. روایت ابن طاوس
مصدرِ اصلی دعای یا من ارجوه.» که در ماه رجب پس از نمازها خوانده میشود، کتابِ سیّد علیّ بن طاوس است:
. من الدّعوات کلّ یوم من رجب ما ذکره الطّرازی أیضاً فقال دعاء علّمه أبو عبد الله ع محمّدا السجّاد و هو محمّد بن ذکوان یعرف بالسجّاد. قالوا: سجد و بکا فی سجوده حتى عمی. أَبُو الْحَسَنِ عَلِیُّ بْنُ مُحَمَّدٍ الْبُرْسِیُّ رَضِیَ اللَّهُ عَنْهُ قَالَ: أَخْبَرَنَا الْحُسَیْنُ بْنُ أَحْمَدَ بْنِ شَیْبَانَ قَالَ: حَدَّثَنَا حَمْزَةُ بْنُ الْقَاسِمِ الْعَلَوِیُّ الْعَبَّاسِیُّ قَالَ: حَدَّثَنَا مُحَمَّدُ بْنُ عَبْدِ اللَّهِ بْنِ عِمْرَانَ الْبَرْقِیُّ عَنْ مُحَمَّدِ بْنِ عَلِیٍّ الْهَمْدَانِیِّ قَالَ: أَخْبَرَنِی مُحَمَّدُ بْنُ سِنَانٍ عَنْ مُحَمَّدٍ السَّجَّادِ فِی حَدِیثٍ طَوِیلٍ قَالَ: قُلْتُ لِأَبِیعَبْدِ اللَّهِ ع جُعِلْتُ فِدَاکَ هَذَا رَجَبٌ عَلِّمْنِی دُعَاءً یَنْفَعُنِی اللَّهُ بِهِ قَالَ: فَقَالَ لِی أَبُو عَبْدِ اللَّهِ ع: اکْتُبْ: بِسْمِ اللَّهِ الرَّحْمنِ الرَّحِیمِ وَ قُلْ فِی کُلِّ یَوْمٍ مِنْ رَجَبٍ صَبَاحاً وَ مَسَاءً وَ فِی أَعْقَابِ صَلَوَاتِکَ فِی یَوْمِکَ وَ لَیْلَتِکَ: یَا مَنْ أَرْجُوهُ لِکُلِ خَیْرٍ وَ آمَنُ سَخَطَهُ عِنْدَ کُلِّ شَرٍّ یَا مَنْ یُعْطِی الْکَثِیرَ بِالْقَلِیلِ یَا مَنْ یُعْطِی مَنْ سَأَلَهُ یَا مَنْ یُعْطِی مَنْ لَمْ یَسْأَلْهُ وَ مَنْ لَمْ یَعْرِفْهُ تُحَنُّناً مِنْهُ وَ رَحْمَةً أَعْطِنِی بِمَسْأَلَتِی إِیَّاکَ جَمِیعَ خَیْرِ الدُّنْیَا وَ جَمِیعَ خَیْرِ الْآخِرَةِ وَ اصْرِفْ عَنِّی بِمَسْأَلَتِی إِیَّاکَ جَمِیعَ شَرِّ الدُّنْیَا وَ شَرِّ الْآخِرَةِ فَإِنَّهُ غَیْرُ مَنْقُوصٍ مَا أَعْطَیْتَ وَ زِدْنِی مِنْ فَضْلِکَ یَا کَرِیمُ. قَالَ: ثُمَّ مَدَّ أَبُو عَبْدِ اللَّهِ ع یَدَهُ الْیُسْرَى فَقَبَضَ عَلَى لِحْیَتِهِ وَ دَعَا بِهَذَا الدُّعَاءِ وَ هُوَ یَلُوذُ بِسَبَّابَتِهِ الْیُمْنَى ثُمَّ قَالَ بَعْدَ ذَلِکَ: یَا ذَا الْجَلَالِ وَ الْإِکْرَامِ یَا ذَا النَّعْمَاءِ وَ الْجُودِ یَا ذَا الْمَنِّ وَ الطَّوْلِ حَرِّمْ شَیْبَتِی عَلَى النَّارِ وَ فِی حَدِیثٍ آخَر: ثُمَّ وَضَعَ یَدَهُ عَلَى لِحْیَتِهِ وَ لَمْ یَرْفَعْهَا إِلَّا وَ قَدِ امْتَلَأَ ظَهْرُ کَفِّهِ دُمُوعاً. (إقبال الأعمال، ج2، ص644)
2. روایت کشّی
در عبارت پایانی روایت ابن طاوس (و فی حدیث آخر: ثم وضع.) به وجود نقلی دیگر از این حدیث اشاره شده است. ظاهراً این نقلِ دیگر، همان روایت ابوعمرو کشّی (ره) است:
طَاهِرُ بْنُ عِیسَى الْوَرَّاقُ قَالَ: حَدَّثَنَا جَعْفَرُ بْنُ أَحْمَدَ بْنِ أَیُّوبَ قَالَ: حَدَّثَنِی أَبُو الْحَسَنِ صَالِحُ بْنُ أَبِی حَمَّادٍ الرَّازِیُّ عَنْ مُحَمَّدِ بْنِ الْحُسَیْنِ بْنِ أَبِی الْخَطَّابِ عَنْ مُحَمَّدِ بْنِ سِنَانٍ عَنْ مُحَمَّدِ بْنِ زَیْدٍ الشَّحَّامِ قَالَ: رَءَانِی أَبُو عَبْدِ اللَّهِ (ع) وَ أَنَا أُصَلِّی فَأَرْسَلَ إِلَیَّ وَ دَعَانِی فَقَالَ لِی: مِنْ أَیْنَ أَنْتَ؟ قُلْتُ: مِنْ مَوَالِیکَ. قَالَ فَأَیُّ مَوَالِیّ قُلْتُ مِنَ الْکُوفَةِ. فَقَالَ مَنْ تَعْرِفُ مِنَ الْکُوفَةِ قُلْتُ بَشِیرَ النَّبَّالِ وَ شَجَرَةَ. قَالَ: وَ کَیْفَ صَنِیعَتُهُمَا إِلَیْکَ فَقَالَ مَا أَحْسَنَ صَنِیعَتَهُمَا إِلَیّ. قَالَ: خَیْرُ الْمُسْلِمِینَ مَنْ وَصَلَ وَ أَعَانَ وَ نَفَعَ. مَا بِتُّ لَیْلَةً قَطُّ وَ لِلَّهِ فِی مَالِی حَقٌّ یَسْأَلُنِیهِ. ثُمَّ قَالَ: أَیُّ شَیْءٍ مَعَکُمْ مِنَ النَّفَقَةِ؟ قُلْتُ: عِنْدِی مِائَتَا دِرْهَمٍ. قَالَ: أَرِنِیهَا. فَأَتَیْتُهُ بِهَا فَزَادَنِی فِیهَا ثَلَاثِینَ دِرْهَماً وَ دِینَارَیْنِ ثُمَّ قَالَ: تَعَشَّ عِنْدِی. فَجِئْتُ فَتَعَشَّیْتُ عِنْدَهُ. قَالَ: فَلَمَّا کَانَ مِنَ الْقَابِلَةِ لَمْ أَذْهَبْ إِلَیْهِ فَأَرْسَلَ إِلَیَّ فَدَعَانِی منْ غده فَقَالَ: مَا لَکَ لَمْ تَأْتِنِی الْبَارِحَةَ؟ قَدْ شَفَقْتَ عَلَیَّ؟ فَقُلْتُ: لَمْ یَجِئْنِی رَسُولُکَ. قَالَ: فَأَنَا رَسُولُ نَفْسِی إِلَیْکَ مَا دُمْتَ مُقِیماً فِی هَذِهِ الْبَلْدَةِ. أَیُّ شَیْءٍ تَشْتَهِی مِنَ الطَّعَامِ؟ قُلْتُ: اللَّبَنَ. قَالَ: فَاشْتَرَى مِنْ أَجَلِی شَاةً لَبُوناً. قَال: فَقُلْتُ لَهُ عَلِّمْنِی دُعَاءً. قَالَ: اکْتُبْ: بِسْمِ اللَّهِ الرَّحْمنِ الرَّحِیمِ، یَا مَنْ أَرْجُوهُ لِکُلِ خَیْرٍ وَ آمَنُ سَخَطَهُ عِنْدَ کُلِّ عَثْرَةٍ، یَا مَنْ یُعْطِی الْکَثِیرَ بِالْقَلِیلِ وَ یَا مَنْ أَعْطَى مَنْ سَأَلَهُ تَحَنُّناً مِنْهُ وَ رَحْمَةً، یَا مَنْ أَعْطَى مَنْ لَمْ یَسْأَلْهُ وَ لَمْ یَعْرِفْهُ صَلِّ عَلَى مُحَمَّدٍ وَ أَهْلِ بَیْتِهِ، وَ أَعْطِنِی بِمَسْأَلَتِی إِیَّاکَ جَمِیعَ خَیْرِ الدُّنْیَا وَ جَمِیع خَیْرِ الْآخِرَةِ فَإِنَّهُ غَیْرُ مَنْقُوصٍ لِمَا أَعْطَیْتَ وَ زِدْنِی مِنْ سَعَةِ فَضْلِکَ یَا کَرِیمُ. ثُمَّ رَفَعَ یَدَیْهِ فَقَالَ: یَا ذَا الْمَنِّ وَ الطَّوْلِ یَا ذَا الْجَلَالِ وَ الْإِکْرَامِ یَا ذَا النَّعْمَاءِ وَ الْجُودِ ارْحَمْ شَیْبَتِی مِنَ النَّارِ. ثُمَّ وَضَعَ یَدَهُ عَلَى لِحْیَتِهِ وَ لَمْ یَرْفَعْهَا إِلَّا وَ قَدِ امْتَلَأَ ظَهْرُ کَفِّهِ دُمُوعاً. (رجال الکشی، ص369)
مجلسی (ره) این روایت را دو بار در بحارالانوار آورده و در هر دو به جای بمسألتی ایّاک جمیع خیر الدنیا و جمیع خیر الآخرة آمده: بمسألتک خیر الدنیا و جمیع خیر الآخرة.» (بحارالانوار، ج47، 36 و ج92، ص360)
در روایت کشّی محمّد بن زید الشحّام» مصحّفِ محمّد بن زیاد السجّاد» است زیرا:
1. طبرسی در مشکاةالانوار بخشی از روایت کشّی را آورده و نام راوی را به درستی ضبط کرده است:
عَنْ مُحَمَّدِ بْنِ زِیَادٍ السَّجَّادِ قَالَ: قَالَ لِی أَبُو عَبْدِ اللَّهِ ع: مَنْ تَعْرِفُ مِنْ أَهْلِ الْکُوفَةِ قُلْتُ بَشِیرَ النَّبَّالِ وَ شَجَرَة.َ فَقَالَ: کَیْفَ صُنْعُهُمَا إِلَى الْمُؤْمِنِ فَإِنَّ خَیْرَ الْمُسْلِمِینَ مَنْ أَعَانَهُمْ وَ نَفَعَ؟ ثُمَّ قَالَ: أَیُّ شَیْءٍ مَعَکَ مِنَ النَّفَقَةِ؟ قُلْتُ: مِائَتَا دِرْهَمٍ. فَقَالَ: أَرِنِیهَا. فَأَرَیْتُهُ فَزَادَنِیهَا ثَلَاثِینَ دِرْهَماً وَ دِینَارَیْنِ. (مشکاةالانوار، ص106)
2. هم در نقل کشّی و هم در نقل سیّد، حلقهی دوم سند، محمّد بن سنان است. شیخ طوسی در ذکر اصحاب امام صادق علیه السلام نوشته است:
محمد بن زیاد السجاد الغزال، کوفی، روى عنه محمد بن سنان.» (رجال الطوسی، ص283)
شیخ از محمد بن ابی محمّد السجّاد» نیز در زمرهی اصحاب امام صادق (ع) نام برده و در وصف او به کوفی» بودن اکتفا نموده است. (رجال الطوسی، ص299)
برقی نیز نام پدر محمّد السجّاد را زیاد دانسته و در زمره اصحاب امام صادق (ع) نوشته است:
محمد السجاد، ابن زیاد.» (رجال البرقی، ص20)
کوفی بودن محمّد بن زیاد السجّاد نیز قرینهی دیگری است بر اتّحاد او با راوی دعای یا من ارجوه. با توجّه به این که راوی از کوفه به مدینه آمده و ظاهراً به صورت اتّفاقی با امام (ع) برخورد کرده است (احتمالاً در مسجد النبیّ ص)؛ میتوان احتمال داد که قصدِ او از سفر به حجاز، انجام عمره در ماه رجب بوده است.
شیخ محمّدتقی شوشتری نیز محمّد بن زید الشحّام» و محمّد بن ذکوان السجّاد» را مصحّف محمّد بن زیاد السجّاد دانسته است. (نک: قاموس الرجال، ج9، صص260 و 275)
3. روایت کلینی
[عدّة من اصحابنا] عنه [یعنی احمد بن محمد بن خالد البرقی] عَنْ بَعْضِ أَصْحَابِهِ عَنْ حُسَیْنِ بْنِ عُمَارَةَ عَنْ حُسَیْنِ بْنِ أَبِی سَعِیدٍ الْمُکَارِی وَ جَهْمِ بْنِ أَبِی جَهْمَةَ عَنْ أَبِی جَعْفَرٍ رَجُل مِنْ أَهْلِ الْکُوفَةِ کَانَ یُعْرَفُ بِکُنْیَتِهِ قَالَ: قُلْتُ لِأَبِی عَبْدِ اللَّهِ ع عَلِّمْنِی دُعَاءً أَدْعُو بِهِ. فَقَالَ: نَعَمْ قُلْ یَا مَنْ أَرْجُوهُ لِکُلِ خَیْر وَ یَا مَنْ آمَنُ سَخَطَهُ عِنْدَ کُلِّ عَثْرَةٍ وَ یَا مَنْ یُعْطِی بِالْقَلِیلِ الْکَثِیرَ یَا مَنْ أَعْطَى مَنْ سَأَلَهُ تَحَنُّناً مِنْهُ وَ رَحْمَةً یَا مَنْ أَعْطَى مَنْ لَمْ یَسْأَلْهُ وَ لَمْ یَعْرِفْهُ صَلِّ عَلَى مُحَمَّدٍ وَ آلِ مُحَمَّدٍ وَ أَعْطِنِی بِمَسْأَلَتِی مِنْ جَمِیعِ خَیْرِ الدُّنْیَا وَ جَمِیعِ خَیْرِ الْآخِرَةِ فَإِنَّهُ غَیْرُ مَنْقُوصٍ مَا أَعْطَیْتَنِی وَ زِدْنِی مِنْ سَعَةِ فَضْلِکَ یَا کَرِیم. (الکافی، ج2، ص584)
4. روایت شیخ طوسی
. تَقُولُ بَعْدَهُمَا: یَا مَنْ أَرْجُوهُ لِکُلِ خَیْرٍ وَ یَا مَنْ آمَنُ عُقُوبَتَهُ عِنْدَ کُلِّ عَثْرَةٍ وَ یَا مَنْ یُعْطِی الْکَثِیرَ بِالْقَلِیلِ وَ یَا مَنْ أَعْطَى مَنْ سَأَلَهُ تَحَنُّناً مِنْهُ وَ رَحْمَةً وَ یَا مَنْ أَعْطَى مَنْ لَمْ یَسْأَلْهُ وَ مَنْ لَمْ یَعْرِفْهُ وَ مَنْ لَمْ یُؤْمِنْ بِهِ تَفَضُّلًا مِنْهُ وَ کَرَماً صَلِّ عَلَى مُحَمَّدٍ وَ آلِ مُحَمَّدٍ وَ أَعْطِنِی بِمَسْأَلَتِی إِیَّاکَ مِنْ جَمِیعِ خَیْرِ الدُّنْیَا وَ الْآخِرَةِ فَإِنَّهُ غَیْرُ مَنْقُوصٍ مَا أَعْطَیْتَ وَ زِدْنِی مِنْ فَضْلِکَ إِنِّی إِلَیْکَ رَاغِبٌ. (مصباح المتهجّد، ج1، ص353، صلاة للحاجة یوم الجمعة- جمال الأسبوع، ص378، ترتیب نوافل یوم الجمعة)
. تَقُولُ بَعْدَهُمَا: یَا مَنْ أَرْجُوهُ لِکُلِ خَیْرٍ وَ آمَنُ سَخَطَهُ عِنْدَ کُلِّ عَثْرَةٍ یَا مَنْ یُعْطِی الْکَثِیرَ بِالْقَلِیلِ یَا مَنْ أَعْطَى مَنْ سَأَلَهُ تَحَنُّناً مِنْهُ وَ رَحْمَةً یَا مَنْ أَعْطَى مَنْ لَمْ یَسْأَلْهُ وَ لَمْ یَعْرِفْهُ [تَفَضُّلًا مِنْهُ وَ کَرَماً] صَلِّ عَلَى مُحَمَّدٍ وَ آلِ مُحَمَّدٍ وَ أَعْطِنِی بِمَسْأَلَتِی إِیَّاکَ جَمِیعَ سُؤْلِی مِنْ جَمِیعِ خَیْرِ الدُّنْیَا وَ الْآخِرَةِ فَإِنَّهُ غَیْرُ مَنْقُوصٍ مَا أَعْطَیْتَ وَ اصْرِفْ عَنِّی شَرَّ الدُّنْیَا وَ الْآخِرَةِ [وَ] یَا ذَا الْمَنِّ وَ لَا یُمَنُّ علیه یَا ذَا الْجُودِ و الْمَنِّ وَ الطَّوْلِ وَ النِّعَمِ صَلِّ عَلَى مُحَمَّدٍ وَ آلِ مُحَمَّدٍ وَ أَعْطِنِی سُؤْلِی وَ اکْفِنِی جَمِیعَ المُهِمِّ مِن أمرِ الدُّنیا وَ الآخِرَة . (مصباح المتهجّد، ج1، ص356، صلاة للحاجة یوم الجمعة- جمال الأسبوع، ص383، ترتیب نوافل یوم الجمعة)
. التَّسْلِیمَةُ الثَّانِیَةُ: یَا مَنْ أَرْجُوهُ لِکُلِ خَیْرٍ وَ آمَنُ سَخَطَهُ عِنْدَ کُلِّ عَثْرَةٍ یَا مَنْ یُعْطِی الْکَثِیرَ بِالْقَلِیلِ یَا مَنْ أَعْطَى مَنْ سَأَلَهُ تَحَنُّناً مِنْهُ وَ رَحْمَةً یَا مَنْ أَعْطَى مَنْ لَمْ یَسْأَلْهُ وَ لَمْ یَعْرِفْهُ تَفَضُّلًا مِنْهُ وَ جُوداً صَلِّ عَلَى مُحَمَّدٍ وَ آلِ مُحَمَّدٍ وَ أَعْطِنِی بِمَسْأَلَتِی إِیَّاکَ خَیْرَ الدُّنْیَا وَ الْآخِرَةِ وَ اصْرِفْ عَنِّی شَرَّهُمَا وَ زِدْنِی مِنْ فَضْلِ رَحْمَتِکَ فَإِنَّهُ غَیْرُ مَنْقُوصٍ مَا أَعْطَیْتَ یَا ذَا الْمَنِّ فَلَا یُمَنُّ عَلَیْهِ یَا ذَا الْفَضْلِ وَ الْجُودِ وَ الْمَنِّ وَ النِّعَمِ صَلِّ عَلَى مُحَمَّدٍ وَ آلِ مُحَمَّدٍ وَ أَعْطِنِی سُؤْلِی وَ اکْفِنِی مَا أَهَمَّنِی مِنْ أَمْرِ دُنْیَایَ وَ آخِرَتِی. (مصباح المتهجد، ج1، ص379، نافلة الجمعة- جمال الأسبوع، ص438، نافلة یوم الجمعة)
1. ظاهراً در اقبالالاعمال، کلمهی شرّ» مصحّف عثرة» است؛ زیرا اوّلاً در مصادر دیگر به جای شرّ»، عثرة» ضبط شده است و ثانیاً معنای عثرة» روشنتر و مناسبتر است.
2. در نقل اقبالالاعمال یعطی» سه بار به صورت مضارع آمده؛ ولی در دیگر نقلها تنها یک بار به صورت مضارع و دو بار به صورت ماضی (اعطی) آمده است.
3. در روایت اقبال، صلوات ذکر نشده؛ امّا در دیگر نقلها صلوات بخشی از این دعا است.
4. در روایت اقبال تُحَنُّناً مِنْهُ وَ رَحْمَةً» پس از یا من یعطی من لم یسأله و من لم یعرفه» ولی در روایت کشّی و کلینی و طوسی، پس از یا من اعطی من سأله» آمده است.
5. در روایتِ اقبال حرّم شیبتی علی النار» ولی در روایت کشّی ارحم شیبتی من النار» ضبط شده است. ظاهراً لفظ کشّی صحیح است؛ چنان که در روایات دیگر آمده است:
یَا ذَا الْمَنِّ وَ الْفَضْلِ وَ الْجُودِ وَ الْغِنَاءِ وَ الْکَرَمِ ارْحَمْ ضَعْفِی وَ شَیْبَتِی مِنَ النَّارِ یَا کَرِیمُ. (فقه الرّضا، ص141)
ارْحَمْ شَیْبَتِی وَ نَفَادَ أَیَّامِی وَ اقْتِرَابَ أَجَلِی وَ ضَعْفِی وَ مَسْکَنَتِی وَ قِلَّةَ حِیلَتِی. (الصحیفةالسجادیة، الدعاء53)
از مالک بن دینار نیز روایت شده است که ریش خود را در دست میگرفت و میگفت: ارحم شیبتی من النار. (التهجّد و قیام اللیل لابن ابی الدنیا، ج1، ص485) و از عون بن عبدالله نیز نقل شده که ریش خود را میگرفت و میگفت: الهی ارحم شیبتی. (العمر و الشیب لابن ابی الدنیا، ص58)
در مجموع به نظر میرسد در روایت اقبال، متن دعا نسبت به روایت کشّی، کلینی و شیخ طوسی با دقّت کمتری ضبط شده است.
1. در روایت کلینی و کشّی وقت خاصّی برای این دعا تعیین نشده است؛ لذا مجلسی روایت کشّی را در باب الدعوات المأثورة غیر الموقتة» نقل کرده است (بحار، ج92، ص360)؛ امّا در روایت اقبال، به خصوصیّت آن در ماه رجب تصریح شده است. از نقلهای شیخ طوسی نیز خصوصیّت آن در روزهای جمعه استفاده میشود. بنابراین به نظر میرسد خواندن این دعا در هر زمانی پسندیده است؛ ولی در ماه رجب و احتمالاً روزهای جمعه فضیلت بیشتری دارد.
2. در روایت اقبال آمده است: دعا بهذا الدعاء و هو یلوذ بسبّابته الیمنی». شیخ عبّاس قمّی در مفاتیحالجنان آن را چنین ترجمه کرده است: خواند این دعا را به حال التجا و تضرع به حرکت دادن انگشت سبابهی دست راست»
این تعبیر در روایات دیگر نیز به کار رفته است:
. فَخَرَجَ أَبُو طَالِبٍ وَ حَوْلَهُ أُغَیْلِمَةٌ مِنْ بَنِی عَبْدِ الْمُطَّلِبِ وَسْطَهُمْ غُلَامٌ کَأَنَّهُ شَمْسٌ وَجْنَتُهُ تَجَلَّتْ عَنْهَا غَمَامَةٌ فَأَسْنَدَ ظَهْرَهُ إِلَى الْکَعْبَةِ وَ لَاذَ بِإِصْبَعِهِ وَ بَصْبَصَتِ الْأَغْلِمَةُ حَوْلَهُ فَأَقْبَلَ السَّحَابُ فِی الْحَالِ فَأَنْشَأَ أَبُو طَالِبٍ اللامیة. (مناقب آل أبی طالب، ج1، ص137
در روایت دیگری آمده است:
. ثُمَّ تَخِرُّ سَاجِداً وَ تَقُولُ یَا حَیُّ یَا قَیُّومُ یَا حَیُّ لَا یَمُوتُ یَا حَیُّ لَا إِلَهَ إِلَّا أَنْتَ یَا ذَا الْجَلَالِ وَ الْإِکْرَامِ یَا أَرْحَمَ الرَّاحِمِینَ أَرْبَعِینَ مَرَّةً ثُمَّ ضَعْ خَدَّکَ الْأَیْمَنَ فَتَقُولُهَا أَرْبَعِینَ مَرَّةً ثُمَّ ضَعْ خَدَّکَ الْأَیْسَرَ فَتَقُولُهَا أَرْبَعِینَ مَرَّةً ثُمَّ تَرْفَعُ رَأْسَکَ وَ تَمُدُّ یَدَکَ وَ تَقُولُ أَرْبَعِینَ مَرَّةً ثُمَّ تَرُدُّ یَدَکَ إِلَى رَقَبَتِکَ وَ تَلُوذُ بِسَبَّابَتِکَ وَ تَقُولُ ذَلِکَ أَرْبَعِینَ مَرَّةً ثُمَّ خُذْ لِحْیَتَکَ بِیَدِکَ الْیُسْرَى وَ ابْکِ أَوْ تَبَاکَ. (الکافی، ج3، ص476)
شارحان در توضیحِ تلوذ بسبّابتک» نوشتهاند:
و تَلُوذُ بسبابتک أی تتضرع بسبابتک بتحریکها. (مجمع البحرین، ج3، ص188)
. و انگشت سبابه را حرکت مىدهى به آن که از جانب راست به چپ رود و از چپ به راست یا به جانب بالا مىبرى و پائین مىآورى و به هر دو عنوان کردن بهتر است. (لوامع صاحبقرانى، ج5، ص393)
و تلوذ بسبابتک» أی تحرک الإصبع التی بین الإبهام و الوسطى إلى الیمین و الیسار أو إلى الأعلى و الأسفل أو الأعم. (روضة المتقین، ج2، ص819)
و تلوذ بسبابتک أی تستغیث بتحریکها کما مر. (مرآة العقول، ج15، ص461)
در روایت دیگری میخوانیم:
. عَنْ مُصَادِفٍ، قَالَ: لَمَّا لَبَّى الْقَوْمُ الَّذِینَ لَبَّوْا بِالْکُوفَةِ: دَخَلْتُ عَلَى أَبِی عَبْدِ اللَّهِ (ع) فَأَخْبَرْتُهُ بِذَلِکَ، فَخَرَّ سَاجِداً وَ أَلْزَقَ جُؤْجُؤَهُ بِالْأَرْضِ وَ بَکَى، وَ أَقْبَلَ یَلُوذُ بِإِصْبَعِهِ وَ یَقُولُ: بَلْ عَبْدٌ لِلَّهِ قِنٌّ دَاخِرٌ مِرَاراً کَثِیرَةً، ثُمَّ رَفَعَ رَأْسَهُ وَ دُمُوعُهُ تَسِیلُ عَلَى لِحْیَتِهِ. (رجال الکشی، ص298)
مصحّح رجال کشّی ذیل آن نوشته است:
اى یتضرع و یلتجأ بتحریک اصبعه.» (رجال الکشی، پاورقی ص298)
ظاهراً آن چه شارحان گفتهاند بر اساس روایات زیر است:
عَنْ أَبِی إِسْحَاقَ عَنْ أَبِی عَبْدِ اللَّهِ ع قَالَ:. قَالَ الدُّعَاءُ بِإِصْبَعٍ وَاحِدَةٍ تُشِیرُ بِهَا وَ التَّضَرُّعُ تُشِیرُ بِإِصْبَعَیْکَ وَ تُحَرِّکُهُمَا.
عَنْ مَرْوَکٍ بَیَّاعِ اللُّؤْلُؤِ عَمَّنْ ذَکَرَهُ عَنْ أَبِی عَبْدِ اللَّهِ ع قَالَ:. هَکَذَا التَّضَرُّعُ وَ حَرَّکَ أَصَابِعَهُ یَمِیناً وَ شِمَالًا وَ هَکَذَا التَّبَتُّلُ وَ یَرْفَعُ أَصَابِعَهُ مَرَّةً وَ یَضَعُهَا مَرَّةً.
عَنْ مُحَمَّدِ بْنِ مُسْلِمٍ قَالَ سَمِعْتُ أَبَا عَبْدِ اللَّهِ ع یَقُولُ:. وَ التَّضَرُّعُ تُحَرِّکُ السَّبَّابَةَ الْیُمْنَى یَمِیناً وَ شِمَالًا وَ التَّبَتُّلُ تُحَرِّکُ السَّبَّابَةَ الْیُسْرَى تَرْفَعُهَا فِی السَّمَاءِ رِسْلًا وَ تَضَعُهَا.
عَنْ أَبِی بَصِیرٍ عَنْ أَبِی عَبْدِ اللَّهِ ع قَالَ:. وَ أَمَّا التَّبَتُّلُ فَإِیمَاءٌ بِإِصْبَعِکَ السَّبَّابَةِ وَ أَمَّا الِابْتِهَالُ فَرَفْعُ یَدَیْکَ تُجَاوِزُ بِهِمَا رَأْسَکَ وَ دُعَاءُ التَّضَرُّعِ أَنْ تُحَرِّکَ إِصْبَعَکَ السَّبَّابَةَ مِمَّا یَلِی وَجْهَکَ وَ هُوَ دُعَاءُ الْخِیفَةِ.
عَنْ مُحَمَّدِ بْنِ مُسْلِمٍ وَ زُرَارَةَ قَالا قُلْنَا لِأَبِی عَبْدِ اللَّهِ ع کَیْفَ الْمَسْأَلَةُ إِلَى اللَّهِ تَبَارَکَ وَ تَعَالَى قَالَ. وَ التَّضَرُّعُ تَحْرِیکُ الْإِصْبَعِ. (الکافی، ج2، صص479-481)
3. بنا بر روایت اقبال، امام ابتدا دعا را تا یا کریم» املاء میکند و سپس دست به ریش مبارک گرفته و دعا را از اوّل به قصد مناجات تکرار کرده و سپس جملهی یا ذا الجلال الخ» را در ادامهی آن میخواند؛ امّا مردمِ ما تصوّر کردهاند که امام در هنگام خواندن جملهی یا ذا الجلال الخ» دست به ریش گرفته و لذا در بلاد ما رسم شده که در آخر دعا ریش را به دست میگیرند؛ در حالی که بنا به ظاهر روایتِ اقبال امام از اوّل دعا دست به ریش گرفته است. البتّه در روایت کشّی ترتیب حرکاتِ امام به گونهی دیگری نقل شده است.
4. هم از روایتِ اقبال و هم از روایت کشّی به نظر میرسد که جملات پایانی (یا ذا الجلال و الکرام.) داخل در املاء امام نیست؛ بلکه دعاء مستقلّی است که ایشان پس از املاءِ دعاء اصلی، به مناسبتِ حال خود خواندهاند. مؤیّدش هم این که در کافیِ شیخ کلینی و مصباحِ شیخ طوسی، این عبارات در پایان دعا ذکر نشده است.
5. الشیبة» به معنای ریش سفید و کنایه از پیری است؛ بنابراین خواندن ذیلِ دعا (ارحم شیبتی من النّار) برای جوانان نامناسب مینماید. آیا درست است که جوانی دست به ریشِ سیاه خود بگیرد و بگوید: خدایا به ریش سفیدم رحم کن»؟!
روزهی ماه رجب
از امام کاظم –علیه السّلام- روایت شده است که فرمود:
رجب» رودی است در بهشت، از شیر، سپیدتر و از عسل، شیرینتر. هر که یک روز از ماه رجب روزه بگیرد، خداوند از آن رود به او مینوشاند.
و نیز روایت شده است که فرمود:
رجب ماهی است بزرگ که خداوند در آن پاداش نیکیها را دو برابر میدهد و بدیها را پاک میکند. هر که یک روز از ماه رجب روزه بدارد، آتش دوزخ به مسافت صد سال از او دور میشود و هر که سه روز از آن ماه روزه بدارد، بهشت برای او واجب میگردد.
حَدَّثَنِی مُحَمَّدُ بْنُ الْحَسَنِ قَالَ حَدَّثَنِی الْحَسَنُ بْنُ الْحُسَیْنِ بْنِ عَبْدِ الْعَزِیزِ الْمُهْتَدِی عَنْ سَیْفِ بْنِ الْمُبَارَکِ بْنِ یَزِیدَ مَوْلَى أَبِی الْحَسَنِ مُوسَى ع عَنْ أَبِیهِ الْمُبَارَکِ عَنْ أَبِی الْحَسَنِ قَالَ: رَجَبٌ نَهَرٌ فِی الْجَنَّةِ أَشَدُّ بَیَاضاً مِنَ اللَّبَنِ وَ أَحْلَى مِنَ الْعَسَلِ مَنْ صَامَ یَوْماً مِنْ رَجَبٍ سَقَاهُ اللَّهُ عَزَّ وَ جَلَّ مِنْ ذَلِکَ النَّهَرِ. وَ بِهَذَا الْإِسْنَادِ قَالَ أَبُو الْحَسَنِ ع رَجَبٌ شَهْرٌ عَظِیمٌ یُضَاعِفُ اللَّهُ فِیهِ الْحَسَنَاتِ وَ یَمْحُو فِیهِ السَّیِّئَاتِ مَنْ صَامَ یَوْماً مِنْ رَجَبٍ تَبَاعَدَتْ عَنْهُ النَّارُ مَسِیرَةَ مِائَةِ سَنَةٍ وَ مَنْ صَامَ ثَلَاثَةَ أَیَّامٍ وَجَبَتْ لَهُ الْجَنَّةُ.
منبع: ثواب الأعمال للشیخ الصّدوق- باب ثواب صوم رجب
استغفار در ماه رجب
از رسول خدا –صلوات الله علیه و آله- روایت شده است که فرمود:
رجب برای امّت من، ماه استغفار است. در این ماه بسیار استغفار کنید؛ زیرا خداوند بسیار آمرزنده و مهربان است. در ماه رجب بسیار بگویید: اَستَغفِرُ الله» و از خداوند بخواهید گناهان گذشته را ببخشد و در آینده شما را از گناه مصون دارد.
وَ عَنْ فَضَالَةَ عَنْ إِسْمَاعِیلَ بْنِ أَبِی زِیَادٍ عَنْ أَبِی عَبْدِ اللَّهِ ع قَالَ قَالَ رَسُولُ اللَّهِ ص رَجَبٌ شَهْرُ الِاسْتِغْفَارِ لِأُمَّتِی أَکْثِرُوا فِیهِ الِاسْتِغْفَارَ فَأَنَّهُ غَفُورٌ رَحِیمٌ وَ. اسْتَکْثِرُوا فِی رَجَبٍ مِنْ قَوْلِ أَسْتَغْفِرُ اللَّهَ وَ اسْأَلُوا اللَّهَ الْإِقَالَةَ وَ التَّوْبَةَ فِیمَا مَضَى وَ الْعِصْمَةَ فِیمَا بَقِیَ مِنْ آجَالِکُمْ.
منبع: کتاب النوادر للأشعری، ص17
میتوان با خواندن عباراتی شبیه دعای زیر فرمایش رسول خدا را انجام داد:
. أَسْتَغْفِرُکَ لِمَا سَلَفَ مِنْ ذُنُوبِی فَصَلِّ عَلَى مُحَمَّدٍ وَ آلِهِ وَ اغْفِرْ لِی وَ أَسْتَعْصِمُکَ فِیمَا بَقِیَ مِنْ عُمُرِی فَصَلِّ عَلَى مُحَمَّدٍ وَ آلِهِ وَ اعْصِمْنِی فَإِنِّی لَنْ أَعُودَ لِشَیْءٍ کَرِهْتَهُ إِنْ شِئْتَ ذَلِکَ. (مصباح المتهجد، ج1، ص196)
اخیراً دیدم کانالی تلگرامی از شیخ محمّدهادی یوسفی غروی (مصاحبهها:386-388) داستان عجیبی نقل کرده است:
نمونهای دیگر از احترام امیرالمؤمنین(ع) به کفار، اینکه قبیلۀ بنی کلاب از جمله قبایل عربی بودند که پیش از اسلام به عراق و بین النهرینِ دجله و فرات آمده و مستقر شده بودند، و بعد که اسلام به عراق و کوفه رسید بخشی از این قبیله به کوفه آمدند. پس از ورود اسلام به عراق، شَمِر بن ذی الجوشن که از بنی کلاب بود دست از مسیحیت برداشت و مسلمان شد اما پدرش ذی الجوشن همچنان نصرانی بود. وقتی ذی الجوشن مُرد و جنازهاش را تشییع میکردند، زمان خلافت امیرالمؤمنین(ع) در کوفه بود. ایشان پرسید: این جنازۀ کیست؟ گفته شد: جنازۀ ذی الجوشن، پدر شَمِر است. حضرت فرمود: گرچه اهل کتاب است اما به رعایت احترام پسرش که مسلمان است چند قدمی در تشییع جنازۀ او شرکت کنید.»
با جستجو در اینترنت معلوم شد ایشان در گفتگو با شفقا، بیان مشابهی داشتهاند:
https://fa.shafaqna.com/news/462653/
و بار دیگر نیز به مسیحی بودن پدرِ شمر تصریح کردهاند:
http://www.majmaqom.ir/index.php/2015-07-23-07-35-51/2015-12-22-13-37-20/item/1441-2015-10-18-14-06-40
از کلیّت سخنان ایشان دربارهی اهل کتاب –که انفعالی، التقاطی، به دور از قواعد و اصول و مخالفِ بسیاری از فرائض و سنن است- بگذریم؛ داستانی که ایشان دربارهی شمر و پدرش روایت کرده، بسیار عجیب است و بیشکّ اگر ریشهای هم داشته باشد، آمیخته با وهمِ بسیار است.
1. به رغم جستجو نتوانستم سندی برای آن پیدا کنم و ظاهراً هیچ یک از نویسندگانی که به شرح حال شمر –لعنه الله- و پدرش پرداختهاند نه به مسیحی بودن آنها و نه به هیچ یک از جزئیّاتِ دیگر این داستان اشاره نکردهاند.
2. ذوالجوشن، پدرِ شمر-لعنة الله علیه- را از صحابهی پیامبر (ص) شمردهاند. (الإصابة، ج3، ص264) و ابواسحاق سبیعی از او بدون واسطه یا با واسطهی پسرش شمر –لعنة الله علیه- روایت کرده است. (الاستیعاب، ج2، ص467) گفتهاند او پیش از مسلمان شدن، مشرک بود؛ نه مسیحی. (الطبقات الکبرى، ج6، ص118) بعد از جنگ بدر، نزد پیامبر (ص) آمد؛ امّا مسلمان نشد و وعده داد که اگر بر پیامبر (ص) مکّه غالب شود، مسلمان خواهد شد. هنگامی که خبر فتح مکّة را شنید، افسوس خورد که اگر در آن روز مسلمان شده بود و اکنون تمام سرزمینِ حیرة را از پیامبر طلب میکرد به او میبخشید! (أسد الغابة، ج2، ص19)
او هنگام شنیدن خبر فتحِ مکّه نزد خانوادهی خود در محلّی به نام ضریة» بود. (الطبقات الکبری، ج6، ص118) و آن قریهای است از بنی کلاب در نجد، میان مکّه و بصره. (معجم البلدان، ج3، ص457-معجم قبائل العرب، ج3، ص989) از آن جا که ذوالجوشن از بنیکلاب بوده است؛ این نقل درست به نظر میرسد. در روایتی دیگر نام آن محلّ، الغور» (اسد الغابة، ج2، ص19) یا العود» (مسند ابن ابی شیبة، ج2، ص115) یا العوذاء» (مصنف ابن أبی شیبة، ج7، ص361) یا العوذ» ثبت شده است. الغور» نام دیگر تهامة است (معجم البلدان، ج4، ص216) و شاید در این جا مصحّفِ الخور» از دیار بنی کلاب در سرزمین نجد باشد. (معجم البلدان، ج2، ص400)
گفتهاند ذوالجوشن و حصین بن معلی بن ربیعة بن عقیل نزد رسول اکرم (ص) آمده و مسلمان شدند. (الطبقات الکبرى، ج1، ص230-نهایة الارب، ج18، ص47- سبل الهدی، ج5، ص261) او بعدها در کوفه ساکن شد. (تاریخ دمشق، ج23، ص188)
گفتهاند ابواسحاق سبیعی جمعی از صحابه را ملاقات کرده که ذوالجوشن نیز از آن جمله است. (سیر أعلام النبلاء، ج5، ص398) در برخی اسناد نیز روایت ابواسحاق از ذی الجوشن دیده میشود. اگر ابواسحاق سبیعی بیواسطه از ذیالجوشن روایت کرده باشد، بعید است مرگ او در خلافت امیرالمؤمنین واقع شده باشد؛ زیرا ابواسحاق دو سال پیش از خلافت امیرالمؤمنین به دنیا آمده و هنگام وفات ایشان تنها 7 سال داشته است. (سیر أعلام النبلاء، ج5، ص393) امّا گفته شده که نقل او از ذیالجوشن به واسطه پسرش شمر بوده است.
3. شمر بن ذیالجوشن –لعنه الله-، از بنی کلاب بن ربیعة. بنوکلاب از قبائل عدنانی بوده و به مسیحی بودن شهرت نداشتهاند. ظاهراً گوینده، آنان را با بنو کلب بن وبرة» از قبائل قحطانی اشتباه گرفته است. بنوکلب پیش از اسلام به مسیحیّت شناخته میشدند. (معجم قبائل العرب،ج3، ص992) ارتباط این قبیله با کیش نصرانی بسیار مشهور است و آن مسیحیِ تازهمسلمان که در رکاب ابی عبدلله الحسین- علیه السّلام- به شهادت رسیده از همین قبیله بوده است.
4. دستور امیرالمؤمنین (ع) به تشییع جنازهی کافرِ مسیحی بسیار غریب است و از آن غریبتر آن که به احترام پسرِ فاسقش شمر بن ذیالجوشن –لعنه الله- انجام شده باشد! کسی که در کارنامهاش افتخاری نیست جز این که بر ضدِّ حجر بن عدیّ شهادت داده (تاریخ الطبری،ج5، ص270) و در کربلا فرزندان رسول خدا (ص) را به خاک و خون کشیده و خاندانش را به اسارت برده است و سادگی است اگر چنین منافق شقیّ را نزد امیرالمؤمنین (ع) محترم بپنداریم! و امّا این که برخی از شمر با عنوانِ ارزشیِ جانبازِ جنگ صفّین» یاد میکنند، درست نیست؛ زیرا اگر چه شمر در صفّین در سپاه کوفه بود و زخمی شد (تاریخ الطبری، ج5، ص28)، امّا این انگیزههای قومی و ی و دنیوی و اقتضائات زمانه بود که او و هزاران کوفیِ دیگر را به نبردِ شامیان کشانده بود، نه دوستی امیرالمؤمنین و ارزشهای دینی.
5. به طور کلّی آن چه در فضای جامعه دربارهی برخورد اهل بیت (ع) با اهل کتاب تبلیغ میشود گزینشی و دور از واقع است. مثلاً در این جا چرا آقای یوسفی غروی به جای نقل آن داستان نادرست دربارهی پدرِ شمر که نمیدانیم از کجا به ذهنشان راه یافته است، به این روایت اشاره نکرده است که از امام صادق (ع) پرسیدند: اگر شخصی مسیحی در سفر همراهِ مسلمانان باشد و بمیرد چه باید کرد؟ حضرت فرمود: لَا یُغَسِّلُهُ مُسْلِمٌ وَ لَا کَرَامَةَ وَ لَا یَدْفِنُهُ وَ لَا یَقُومُ عَلَى قَبْرِهِ وَ إِنْ کَانَ أَبَاهُ.» (تهذیب الأحکام، ج1، ص236) یعنی مسلمان نباید او را غسل دهد یا دفن کند یا بر قبرش بایستد؛ اگر چه پدرش باشد.
به هر حال خوب است کسانی که با آقای یوسفی غروی آشنایی دارند از ایشان درباره سندِ داستانی که چند بار به آن اشارهکردهاند توضیح بخواهند.
اخیراً دیدم کانالی تلگرامی از شیخ محمّدهادی یوسفی غروی (مجموعه مصاحبهها:386-388) داستان عجیبی نقل کرده است:
نمونهای دیگر از احترام امیرالمؤمنین(ع) به کفار، اینکه قبیلۀ بنی کلاب از جمله قبایل عربی بودند که پیش از اسلام به عراق و بین النهرینِ دجله و فرات آمده و مستقر شده بودند، و بعد که اسلام به عراق و کوفه رسید بخشی از این قبیله به کوفه آمدند. پس از ورود اسلام به عراق، شَمِر بن ذی الجوشن که از بنی کلاب بود دست از مسیحیت برداشت و مسلمان شد اما پدرش ذی الجوشن همچنان نصرانی بود. وقتی ذی الجوشن مُرد و جنازهاش را تشییع میکردند، زمان خلافت امیرالمؤمنین(ع) در کوفه بود. ایشان پرسید: این جنازۀ کیست؟ گفته شد: جنازۀ ذی الجوشن، پدر شَمِر است. حضرت فرمود: گرچه اهل کتاب است اما به رعایت احترام پسرش که مسلمان است چند قدمی در تشییع جنازۀ او شرکت کنید.»
با جستجو در اینترنت معلوم شد ایشان در گفتگو با شفقا، بیان مشابهی داشتهاند:
https://fa.shafaqna.com/news/462653/
و بار دیگر، ضمن عبری دانستن کلمهی شَمِر» گفتهاند: پدر این آقا از مسیحیان حیره عراق بوده است که وقتی که مسلمانان عرب وارد این مناطق شده بودند، ذی الجوشن همچنان بر مسیحیت خود ماند تا مرد، اما پسرش شمر مسلمان شده بود. البته مسلمان کینهدار نسبت به اسلام و مسلمانان و مخصوصاً علیه آل علی(ع).»
http://www.majmaqom.ir/index.php/2015-07-23-07-35-51/2015-12-22-13-37-20/item/1441-2015-10-18-14-06-40
از کلیّت سخنان ایشان دربارهی اهل کتاب –که دور از قواعد و اصول است- بگذریم؛ داستانی که ایشان دربارهی شمر و پدرش روایت کردهاند، بسیار عجیب و بیشکّ آمیخته با وهم است.
1. به رغم جستجو نتوانستم سندی برای آن پیدا کنم و ظاهراً هیچ یک از نویسندگانی که به شرح حال شمر –لعنه الله- و پدرش پرداختهاند نه به مسیحی بودن آنها و نه به هیچ یک از جزئیّاتِ دیگر این داستان اشاره نکردهاند.
2. ذوالجوشن، پدرِ شمر-لعنة الله علیه- را از صحابهی پیامبر (ص) شمردهاند. (الإصابة، ج3، ص264) و ابواسحاق سبیعی از او بدون واسطه یا با واسطهی پسرش شمر –لعنة الله علیه- روایت کرده است. (الاستیعاب، ج2، ص467) گفتهاند او پیش از مسلمان شدن، مشرک بود؛ نه مسیحی. (الطبقات الکبرى، ج6، ص118) بعد از جنگ بدر، نزد پیامبر (ص) آمد؛ امّا مسلمان نشد و وعده داد که اگر بر پیامبر (ص) مکّه غالب شود، مسلمان خواهد شد. هنگامی که خبر فتح مکّة را شنید، افسوس خورد که اگر در آن روز مسلمان شده بود و اکنون تمام سرزمینِ حیرة را از پیامبر طلب میکرد به او میبخشید! (أسد الغابة، ج2، ص19)
او هنگام شنیدن خبر فتحِ مکّه نزد خانوادهی خود در محلّی به نام ضریة» بود. (الطبقات الکبری، ج6، ص118) و آن قریهای است از بنی کلاب در نجد، میان مکّه و بصره. (معجم البلدان، ج3، ص457-معجم قبائل العرب، ج3، ص989) از آن جا که ذوالجوشن از بنیکلاب بوده است؛ این نقل درست به نظر میرسد. در روایتی دیگر نام آن محلّ، الغور» (اسد الغابة، ج2، ص19) یا العود» (مسند ابن ابی شیبة، ج2، ص115) یا العوذاء» (مصنف ابن أبی شیبة، ج7، ص361) یا العوذ» ثبت شده است. الغور» نام دیگر تهامة است (معجم البلدان، ج4، ص216) و شاید در این جا مصحّفِ الخور» از دیار بنی کلاب در سرزمین نجد باشد. (معجم البلدان، ج2، ص400)
گفتهاند ذوالجوشن و حصین بن معلی بن ربیعة بن عقیل نزد رسول اکرم (ص) آمده و مسلمان شدند. (الطبقات الکبرى، ج1، ص230-نهایة الارب، ج18، ص47- سبل الهدی، ج5، ص261) او بعدها در کوفه ساکن شد. (تاریخ دمشق، ج23، ص188)
گفتهاند ابواسحاق سبیعی جمعی از صحابه را ملاقات کرده که ذوالجوشن نیز از آن جمله است. (سیر أعلام النبلاء، ج5، ص398) در برخی اسناد نیز روایت ابواسحاق از ذی الجوشن دیده میشود. اگر ابواسحاق سبیعی بیواسطه از ذیالجوشن روایت کرده باشد، بعید است مرگ او در خلافت امیرالمؤمنین واقع شده باشد؛ زیرا ابواسحاق دو سال پیش از خلافت امیرالمؤمنین به دنیا آمده و هنگام وفات ایشان تنها 7 سال داشته است. (سیر أعلام النبلاء، ج5، ص393) امّا گفته شده که نقل او از ذیالجوشن به واسطه پسرش شمر بوده است.
3. شمر بن ذیالجوشن –لعنه الله-، از بنی کلاب بن ربیعة است. بنوکلاب از قبائل عدنانی بوده و به مسیحی بودن شهرت نداشتهاند. ظاهراً آقای غروی آنان را با بنو کلب بن وبرة» از قبائل قحطانی اشتباه گرفته است. بنوکلب پیش از اسلام به مسیحیّت شناخته میشدند. (معجم قبائل العرب،ج3، ص992) ارتباط این قبیله با کیش نصرانی بسیار مشهور است و آن مسیحیِ تازهمسلمان که در رکاب ابی عبدلله الحسین- علیه السّلام- به شهادت رسیده از همین قبیله بوده است. (ادامه در پُستِ بعد)
4. دستور امیرالمؤمنین (ع) به تشییع جنازهی کافرِ مسیحی غریب است و از آن غریبتر آن که به احترام پسرِ فاسقش شمر بن ذیالجوشن –لعنه الله- انجام شده باشد! کسی که در کارنامهاش افتخاری نیست جز این که بر ضدِّ حجر بن عدیّ شهادت داده (تاریخ الطبری،ج5، ص270) و در کربلا فرزندان رسول خدا (ص) را به خاک و خون کشیده و خاندانش را به اسارت برده است و سادگی است اگر چنین منافق شقیّ را نزد امیرالمؤمنین (ع) محترم بپنداریم! و امّا این که برخی از شمر با عنوانِ ارزشیِ جانبازِ جنگ صفّین» یاد میکنند، درست نیست؛ زیرا اگر چه شمر در صفّین در سپاه کوفه بود و زخمی شد (تاریخ الطبری، ج5، ص28)، امّا این انگیزههای قومی و ی و دنیوی و اقتضائات زمانه بود که او و هزاران کوفیِ دیگر را به نبردِ شامیان کشانده بود، نه دوستی امیرالمؤمنین و ارزشهای دینی.
با تذکّر یکی از عزیزان معلوم شد که آقای یوسفی غروی شمر بن ذی الجوشن» را با یکی دیگر از جنایتکاران کربلا به نام حجّار بن ابجر» خلط کردهاند.
حجّار بن ابجر بن جابر از کسانی بود که بر ضدِّ حجر بن عدیّ شهادت داد (تاریخ الطبری، ج5، ص270)؛ به همراه جمعی دیگر از منافقان نیرنگباز و فرصتطلب برای امام حسین (ع) دعوتنامه نوشت (همان، ص353) ولی در قتل آن حضرت شرکت جست. (همان، ص425) اسلام آوردن او نیز از روی جاهطلبی و نفاق بوده است. او از اشرافِ قبیلهی خود، بنی عجل بن لجیم بود که کیش مسیحی در میانشان رواج داشت؛ امّا به طمع حفظ و ارتقاء جایگاه اجتماعی خود، تصمیم گرفت مسلمان شود؛ در این باره با پدرش م کرد و پدرش او را نزد عمر بن خطّاب آورد. (الإصابة، ج2، ص143) پندهای پدرش در این باره مشهور است. (مجمع الامثال، ج2، ص99) امّا پدرش ابجر بر دینِ خود سرسختی نشان داده و تا پایان عمر مسیحی ماند.
مرزبانی (متوفی 384 ه.ق.) در معجمالشعراء گفته است: ابجر اندکی پیش از قتل امیرالمؤمنین علیّ (ع) بر کیش مسیحی مرده است. (الإصابة، ج2، ص143) داستان تشییع جنازهی او را جمعی از مورّخین و نویسندگان گزارش کردهاند:
1. ابوبکر بن ابی الدنیا (208-281)
حدثنا الحسین بن صفوان البرذعی قال نا عبد الله بن أبی الدنیا قال حدثنا سعید بن یحیى قال نا عبد الله بن سعید الأموی عن زیاد بن عبد الله البکائی عن عوانة بن الحکم الکلبی قال فحدثنی مزاحم بن زفر التیمی عن وجیه أن ابن ملجم کان یجلس فی قومه من صلاة الغداة إلى ارتفاع النهار و القوم یهضبون و هو لا یتکلم بکلمة و بلغنی أنه کان یوما جالسا فی السوق متقلدا السیف فمرت به جنازة فیها المسلمون و القسیسون فقال ویلکم ما هذا قالوا أبجر بن جابر أبو حجار العجلی و ابنه سید بکر بن وائل فاتبعه المسلمون لمکان ابنه و تبعه النصارى لنصرانیته فقال ابن ملجم أما والله لولا أنی أستبقی نفسی لأمر هو أعظم من هذا أجراً عند الله لاستعرضته بالسیف. (مقتل علیّ، ص33)
2. ابوحنیفة الدینوری (متوفّی 282):
کان ابن ملجم یجلس فی مجلس تیم الرباب من صلاه الغداة الى ارتفاع النهار، و القوم یفیضون فی الکلام، و هو ساکت، لا یتکلم بکلمة، للذی اجمع علیه من قتل على. فخرج ذات یوم الى السوق متقلدا سیفه، فمرت به جنازة یشیعها اشراف العرب، و معها القسیسون یقرءون الانجیل، فقال: ویحکم، ما هذا؟ فقالوا: هذا ابجر بن جابر العجلى مات نصرانیا، و ابنه حجار بن ابجر سیّد بکر ابن وائل، فاتّبعها اشراف الناس لسؤدد ابنه، و اتبعها النصارى لدینه. فقال: و الله لو لا انى ابقى نفسی لأمر هو اعظم عند الله من هذا لاستعرضتهم بسیفی فلما کانت تلک اللیلة تقلد سیفه، و قد کان سمّه، و قعد مغلسا ینتظر ان یمر به على رضى الله عنه مقبلا الى المسجد لصلاة الغداة. فبینا هو فی ذلک إذ اقبل على، و هو ینادى: الصلاة ایها الناس فقام الیه ابن ملجم، فضربه بالسیف على رأسه. (الأخبار الطوال، ص214)
درباره معنای عبارت لاستعرضتهم بسیفی» به توضیحات تاجالعروس توجّه کنید:
و استَعْرَضَهُم الخَارِجِیُّ، أَی قَتَلَهُم من أَیِّ وَجْهٍ أَمْکَن، و أَتَى عَلى مَنْ قَدَرَ علیه مِنْهُم، و لم یَسْأَلْ عن حَالِ أَحَدٍ مُسْلِمٍ أَو غَیْرِه، و لَم یُبَالِ مَنْ قَتَل، و منه الحَدِیثُ: فاسْتَعْرَضَهُمُ الخَوَارِجُ». و فی حَدِیثِ الحَسَن: أَنَّه کانَ لَا یتأثَّمُ مِنْ قَتْل الحَرُورِیِ المُسْتَعْرِضِ»
3. احمد بن یحیی البلاذری (قرن3):
و حدثنی أبو مسعود الکوفی، و غیره أن عوانة بن الحکم حدّث أن ابن ملجم کان فی بکر بن وائل، فمرت به جنازة أبجر بن جابر العجلی- و کان نصرانیا- و نصارى الحیرة یحملونه و مع ابنه حجار بن أبجر، شقیق بن ثور، و خالد بن المعمر، و حریث بن جابر و جماعة من المسلمین یمشون فی ناحیة إکراما لحجار، فلمّا رآهم ابن ملجم أعظم ذلک و أراد غیرا منهم، ثم قال. لو لا أنی أعدّ سیفی لضربة هی أعظم عند الله أجرا و ثوابا من ضرب هؤلاء، لاعترضتهم فإنهم قد أتوا أمرا عظیما،! فأخذ و أتی به علیّ فقال: هل أحدث حدثا؟ قالوا: لا. فخلّى سبیله. (أنساب الأشراف، ج2، ص494)
بلاذری روایت خود را به عوانة بن الحکم الکلبی رسانده است. او از مورّخان کوفی است که در سال 158 ه.ق. از دنیا رفته است. (تاریخ الإسلام، ج9، ص556) طریق عوانة در نقل این داستان، در روایت ابن ابیالدنیا گذشت.
4. محمّد بن جریر الطبری (متوفی 310):
و ذکروا ان ابن ملجم قال قبل ان یضرب علیا- و کان جالسا فی بنى بکر ابن وائل إذ مر علیه بجنازة ابجر بن جابر العجلى ابى حجار، و کان نصرانیا. و النصارى حوله، و اناس مع حجار لمنزلته فیهم یمشون فی جانب و فیهم شقیق ابن ثور- فقال ابن ملجم: ما هؤلاء؟ فاخبر الخبر، فأنشأ یقول:
لئن کان حجار بن ابجر مسلما لقد بوعدت منه جنازة ابجر
و ان کان حجار بن ابجر کافرا فما مثل هذا من کفور بمنکر
أ ترضون هذا أن قسّاً و مسلما جمیعا لدى نعش، فیا قبح منظر
فلو لا الذى انوى لفرقت جمعهم بابیض مصقول الدیاس مشهر
و لکننی انوى بذاک وسیلة الى الله او هذا فخذ ذاک او ذر
(تاریخ الطبری، ج5، ص145)
سلیمان بن احمد الطبرانی (متوفی 360) نیز روایت طبری را با اندکی نقص آورده است. (نک: المعجم الکبیر، ج1، ص97) در تاریخ دمشق نیز گزارش طبری با سقط عبارات و به صورت ابتر و نامفهوم ذکر شده است. (نک: تاریخ دمشق، ج12، ص206)
چنان که از روایات بالا برمیآید انگیزهی مردم و خصوصاً اشراف عرب در تشییع جنازهی ابجر، نه ارزشهای دینی بلکه ملاحظات قبیلهای بوده است. آنان میخواستند حجّار بن ابجر را احترام کنند؛ نه از آن جهت که مسلمان بود یا فضائل ویژهای داشت؛ بلکه تنها به این علّت که در میان قبیله و جامعه جایگاهی داشت. شقیق بن ثور، خالد بن المعمر و حریث بن جابر که در روایت بلاذری یاد شدهاند، همگی از اشراف بنی بکر بن وائل بودهاند و از آن جا که ابجر از اشرافِ بنو عجل (شاخهای از بنی بکر بن وائل) بوده در تشییع او حاضر شدند.
با این وجود گزارشی دربارهی توصیهی امیرالمؤمنین (ع) به شرکت در تشییع جنازهی ابجر یا موافقت و تأیید ایشان یافت نشد.
به طور کلّی آن چه در فضای جامعه دربارهی برخورد اهل بیت (ع) با اهل کتاب تبلیغ میشود گزینشی و دور از واقع است. مثلاً در این جا چرا آقای یوسفی غروی به جای نقل آن داستان غلط دربارهی پدرِ شمر، به این روایت اشاره نکرده است که از امام صادق (ع) پرسیدند: اگر شخصی مسیحی در سفر همراهِ مسلمانان باشد و بمیرد چه باید کرد؟ حضرت فرمود: لَا یُغَسِّلُهُ مُسْلِمٌ وَ لَا کَرَامَةَ وَ لَا یَدْفِنُهُ وَ لَا یَقُومُ عَلَى قَبْرِهِ وَ إِنْ کَانَ أَبَاهُ.» (تهذیب الأحکام، ج1، ص236) یعنی مسلمان نباید او را غسل دهد یا دفن کند یا بر قبرش بایستد؛ اگر چه پدرش باشد.
یکی از کارهای جالب و مفید دربارهی حکایات صوفیان و غالیان، یافتن الگوی جعل در آنها است. معمولاً برای هر داستان صوفیانه و غالیانه، نظائری وجود دارد که کنار هم نهادن آنها میتواند زوایای پنهانی را آشکار سازد. پیشتر نمونههایی از این دست ارائه کردهام. نمونه زیر هم اخیراً توجّه مرا جلب کرده است:
. رأیت النبی صلى اللَّه علیه و سلم فی المنام و قد عانق أبا محمد ابن حزم المحدث فغاب الواحد فی الآخر فلم نر إلا واحدا و هو رسول اللَّه صلى اللَّه علیه و سلم فهذه غایة الوصلة و هو المعبّر عنه بالاتحاد أی الاثنین عین للواحد ما فی الوجود أمر زائد. (الفتوحات المکیة، ج2، ص519)
(ترجمه: پیامبر (ص) را در خواب دیدم که ابامحمّد ابن حزم محدّث را در آغوش گرفته است؛ پس یکی در دیگری ناپدید شد پس تنها یک نفر را میدیدیم و آن رسول خدا (ص) بود و این نهایت پیوستگی است که از آن به اتّحاد تعبیر میشود یعنی دو چیز عین یک چیزند و در وجود امر زائدی نیست.)
ابومحمّد علی بن أحمد بن سعید بن حزم الاندلسی (348-456) هموطن ابن عربی (اندلسی) و بر مذهب ظاهری بود. او مانند بسیاری از مردم اندلس هوادار بنیامیّة بود؛ به ویژه که جدّش یزید» آزادشدهی یزید بن ابی سفیان (برادر معاویه) بوده و خودش مانند پدرانش مدّتی را در خدمتِ حاکمان اموی گذرانده است. او را از شیعیان بنیامیّة به شمار آورده و گفتهاند به همه ملوک اموی ارادت داشت و به صحّت امامت آنان معتقد بود تا جایی که حتّی گروهی از اهل سنّت او را ناصبی دانستهاند. (نک: سیر اعلام النبلاء، ج18، صص184-213) با وجود شدّت تعصّب و قشریگری که ابن حزم داشت، مانند بسیاری از علمای مخالفین به فِسق و ملاهی دلبسته بود. ذَهَبی حکایتی از شاهدبازیِ ابن حزم آورده است. (نک: تاریخ الاسلام، ج30، ص416) علاقهاش به ساز و آواز او را بر آن داشت تا رسالهای در تجویز غنا نوشته و روایات حرمت غنا را تکذیب کند؛ تا آن جا که حدیثی از صحیح بخاری را در زمره موضوعات شمرده است. (نک: رسائل ابن حزم، ص432، رسالة فی الغناء الملهی أ مباح هو ام محظور) دربارهی عقاید و آراء فقهی ابن حزم همین قدر باید گفت که معجونی بوده است از انواع انحرافات. مانند بیشتر سنّیان معتقد به دیدار خدا با چشمِ سر در قیامت بود. (الفصل، ج1، ص248) شیعه را بدترین مخلوقات خدا میدانست. (الفصل، ج1، ص471) و درباره تفاضل صحابه دیدگاه عجیبی داشت و معتقد بود: برترین مردم پس از انبیاء، ن رسول خدا (ص) و پس از آنان ابوبکر است! (الفصل، ج1، ص469) ابوالعادیة، قاتل عمار بن یاسر را از اصحاب بیعت رضوان شمرده که خداوند در فضلشان آیه نازل کرده و معتقد است در قتل عمار پاداش برده است؛ زیرا اجتهاد کرده و مجتهد اگر خطا کند یک پاداش میبرد! (الفصل،ج2، ص5) شدّت دشمنی او با شیعه خصوصاً در باب ذکر شنع الشیعة» نمود پیدا کرده است. (الفصل، ج2، ص17) علّامه امینی پارهای از اباطیل او را نقد کرده است. (نک: الغدیر، ج1، ص 585 و ج3، ص134) از آن جا که انحرافات ابن حزم قابل شمارش نیست به همین چند مورد اکتفا میکنم و خواننده را به آثار متعدّد او ارجاع میدهم.
حال عاقل باید بنگرد که با چنین شخصیتی که ابن حزم داشته، چطور میتوان رؤیای ابن عربی را باور کرد و او را متّحد با رسول اکرم (ص) دانست؟! عجب آن که ابنحزم –که ابن عربی مدّعی اتحاد او با رسول خدا (ص) است- در موارد بسیار زیاد، مخالف عقائد ابن عربی است. برای نمونه منکر زنده بودن خضر است (الفصل، ج2، ص18 و 19) در حالی که ابن عربی مدّعی دیدار با خضر شده است. (الفتوحات المکیة، ج1، ص186)
محمّدتقی مامقانی مشهور به نیّر تبریزی از بزرگان شیخیّه بوده و کتابش صحیفةالأبرار آکنده از روایات دروغ و غالیانه است؛ از جمله روایتی که از پدر خود آورده است:
سمعت أبی -رحمه الله- یروی عن الجابر بن عبدالله الأنصاری قال: کنّا عند النبی -صلّی الله علیه و آله- إذ دخل علی بن أبی طالب -علیه السّلام- فقرّبه النّبیّ (ص) فتعانقا، حتی أنهما صارا شخصاً واحداً، فتفقّدنا امیرالمومنین (ع) فلم نجد له عیناً و لا اثراً فزدنا تعجبا، فقلنا: یا رسول الله ما الذی جری لابن عمک و ما نراک الا وحدک؟ فتبسم النبیّ و قال: یا قوم أما سمعتم منی انا و علی من نور واحد و لما تعانقنا اشتاق هو الی المنزل الاول من نورنا، فامتزج نوره بنوری حتی بقینا شخصا واحدا کما ترون، قال: فلما سمعنا ما قال النبی (ص) رعبت قلوبنا و اصفرت وجوهنا، و قد طالت غیبۀ امیرالمومنین فقالوا: یا رسول الله بحقّ من أرسلک بالحق إلّا ما اخبرتنا کیف صار علیّ فاحضره إلینا حتی یزول الشکّ من قلوبنا، فقال علیّ منّی و أنا من علیّ، فرأینا قد جلّله العرق فظهر من جبهته مصباح من نور حتی ظننّا أنه نار قد عمّت المشارق و المغارب، فاشتدّ فزعنا حتی ظننّا أنا کلّنا نحترق و أهل الارض کلّهم یحترقون من نور ذلک المصباح، فلمّا رای النبیّ (ص) حالنا صرخ صرخةً و قال: أین قیّوم الأملاک؟ أین مدبّر الأفلاک؟ أین مبدع الکائنات؟ أین حقیقۀ الموجودات؟ أین عالم الغیب و المکاشفات؟ أین الصّراط المستقیم و بغضه عذابٌ الیم؟ أین أسد الله؟ أین الذی دمه دمی، و لحمه لحمی، و روحه روحی؟ أین الامام الهمام؟ قال: فإذا بصوت علیٍّ ینادی: لبّیک لبّیک یا سیّد البشر، فلما سمعنا صوته جعلنا ننظر إلیه من این یظهر، و إذا به قد ظهر من جنبِ النبیّ الأیمن و هو یقول: لبّیک لبّیک. قال جابر: لمّا غاب علیّ فی النبیّ (ص) و ظهر منه سألته: کیف دخوله و خروجه منک یا رسول الله؟ قال: فقال: یا جابر إن غیبۀ علیّ کانت أمرا یعلمه الله، و هو أنه لمّا التصق صدره بصدری و امتزج لحمه بلحمی و دمه بدمی و نوره بنوری کما کنّا فی موطننا الأوّل قبل هذه الهیاکل البشریۀ، حتی صرنا هناک کذلک شخصاً واحداً بإذن الله تعالی. (صحیفة الابرار، ج3، صص275-277، دار المحجة البیضاء، بیروت، لجنة النور الازهر)
اجمالاً معلوم است که این حکایت از جعلیّات غلات و مفوّضه است و خصوصاً جملات أین مدبّر الأفلاک؟ أین مبدع الکائنات؟» بر این معنا شهادت میدهد. هر چند مامقانی سندی برای این روایت نیاورده، بعید به نظر میرسد که خودش یا پدرش آن را جعل کرده باشند. اگر مامقانی اطّلاعات بیشتری درباره منبع روایت داده بود، شاید میتوانستیم تعیین کنیم که متعلّق به کدام یک از فرق غلوّ است.
این دو حکایت متعلّق به دو مشرب متفاوت است. از تصوّف ابن عربی تا مسلک غلوّ راه بسیاری است؛ با این حال طرح کلّی هر دو یکی است: امیرالمؤمنین (ع)/ابن حزم، پیامبر اکرم (ص) را در آغوش میگیرد و در این هنگام از شدّت اتّصال و اتّحاد در پیامبر (ص) ناپدید میشود.
به احتمال زیاد اگر در منابع غلوّ و تصوّف جستجو شود داستانهای دیگری نیز پیدا شود که بر پایهی همین طرح ساخته شدهاند.
روایتی است که آقای محسن قرائتی زیاد تکرار میکند:
ارزش دارد؛ شنیدی؛ حدیثی که خواندم: سلمانی آمد؛ آرایشگاهی آمد ریش امیرالمومنین (علیه السلام) را درست کند لبهای حضرت تکان میخورد گفت: یا علی! لب را نگه دار موی لبت را قیچی کنم. فرمود: لبم را نگه دارم یک سبحان الله عقب میافتم.» (7/12/1382)
http://gharaati.ir/show.php?page=darsha&id=408&query=%D8%B3%D9%84%D9%85%D8%A7%D9%86%DB%8C&exact=
این حدیثها را چند بار خواندهام. اجازه بدهید یک بار دیگر بخوانم: سلمانی آمد؛ آرایشگاهی آمد ریشهای آقا امیرالمومنین (علیه السلام) را اصلاح کند دید لبها تکان میخورد؛ گفت: آقا لبها را نگه دار این موی روی لب را قیچی کنم. گفت: من لبم را نگه دارم یک سبحان الله عقب میافتم.» (28/12/1382)
http://gharaati.ir/show.php?page=darsha&id=411&query=%D8%B3%D9%84%D9%85%D8%A7%D9%86%DB%8C&exact=
الله اکبر من این حدیث را خواندهام اجازه بدهید تکرار کنم. بعضی حدیثها را باید هر هفته تکرار کنم. سلمانی آمد -آرایشگاهی به قول امروزیها پیرایشگاهی- صورت آقا امیر المومنین(علیه السلام) را اصلاح کند لبها تکان میخورد گفت: یا علی لبت را نگه دار موی روی لب را بزنم حضرت فرمود: لبم را نگه دارم یک سبحان الله عقب میافتم.» (22/5/1383)
http://gharaati.ir/show.php?page=darsha&id=294&query=%D8%B3%D9%84%D9%85%D8%A7%D9%86%DB%8C&exact=
نقل شد که آرایشگر آمد ریشهای حضرت علی را اصلاح کند؛ لبها تکان میخورد. گفت: یا علی لبت را نگه دار موی روی لب را قیچی کنم. فرمود: لب را نگه میدارم اما یک سبحان الله عقب میافتم.» (14/3/1397)
http://gharaati.ir/show.php?page=darsha&id=2543&query=%D8%A2%D8%B1%D8%A7%DB%8C%D8%B4%DA%AF%D8%B1&exact=
آرایشگر به امام علی(ع) گفت لبت را تکان نده تا مویت را کوتاه کنم حضرت امیرالمومنین(ع) گفت: قبول است اما یک سبحانالله عقب میافتم.» (22/6/1397)
http://yon.ir/mmtrm
به نظر نمیرسد این رفتار، به سیرهی امیرالمؤمنین و اهل بیت علیهم السّلام شباهتی داشته باشد. نمیدانم آقای قرائتی این روایت را کجا دیده است. ظاهراً در این نسبت خلطی صورت گرفته و اصل داستان مربوط به ابوالحسن داودی است:
. و قال أیضا: قرأت بخط والدی رحمه الله : سمعت الفقیه الأجل أبا القاسم عبد الله بن علی بن إسحاق یقول : کان الإمام أبو الحسن الداوودی لا تسکن شفته من ذکر الله عز وجل. قال: فیحکى أن مزینا أراد أن یقص شاربه، فقال له: أیها الإمام، یجب أن تسکن شفتیک؛ فقال: قل لمان حتى یسکن. (طبقات الفقهاء الشافعیة لإبن الصّلاح، ج1، صص539 و 540)
ذهبی (673-748) و سُبکی (727-771) نیز این حکایت را آوردهاند:
قال أبو القاسم عبد الله بن علیّ أخو نظام الملک: کان أبو الحسن الدّاودیّ لا تسکن شفته من ذکر الله، فحکی أنّ مزیّنا أراد أن یقصّ شاربه فقال: سکن شفتک. فقال: قل لّمان حتّى یسکن. (تاریخ الإسلام، ج31، ص235-سیر أعلام النبلاء، ج18، ص225)
و یحکى أنه کان لا تسکن شفتاه من ذکر الله عز وجل وأن مزینا جاء لیقص شاربه فقال له أیها الإمام یجب أن تسکن شفتیک فقال قل لمان حتى یسکن. (طبقات الشافعیة الکبرى، ج5، ص119)
ابن جوزی (511-597) و ابن کثیر (701-774) نیز به این داستان اشاره کردهاند:
و کان لا یفتر عن ذکر الله تعالى. (المنتظم، ج16، ص169)
و کان مع ذلک کثیر الذکر، لا یفتر لسانه عن ذکر الله تعالی. (البدایة و النهایة، ج12، ص112)
ابوالحسن داودی کیست؟
ابوالحسن عبدالرحمن بن محمّد بن المظفّر الداودی البوشنجی (374-467 ه.ق.) از فقهاء شافعی و از روایان مهمّ صحیح بخاری است. شهرت او در زهد و تقوی است و داستانهایی از احتیاط و پرهیزگاری او نقل میکنند که بیشتر بر بلاهت و ریاکاری دلالت دارد!
مثلاً روایت کردهاند: چهل سال خوردن گوشت را ترک کرد؛ مبادا ندانسته از گوشتی که ترکمنها غارت کردهاند وارد شکمش شود. به جای گوشت چارپایان و پرندگان، ماهی میخورد. از رود بزرگی برایش ماهی میگرفتند؛ تا این که روزی شنید یکی از امراء در کنار آن رود، غذا خورده و باقیماندهی سفرهاش را در رود تکانده است؛ از آن پس دیگر ماهی نخورد! [مبادا که غذای امیر از مال حرام بوده باشد و ذرهای از آن وارد آن رود بزرگ شده و احیاناً ماهیای آن را خورده باشد و اتّفاقاً آن ماهی را –بعد از گذشت چند سال- برای او صید کنند و به این ترتیب چیز شبههناکی وارد شکم او شود!] (نک: تاریخ الإسلام، ج31، ص234)
به راستی که این داستان اگر دروغ نباشد تنها حماقت و ضلالت داودی را نشان میدهد!
و نیز نقل کردهاند: او زمینی داشت که از پدرانش به ارث رسیده بود. روزی باران آمد و گاوش به زمین همسایه رفت و در حالی که مقداری گل و لای از زمین همسایه به سُمّش چسبیده بود، برگشت. او برای این که اندکی از گل و لای زمین همسایه با خاک زمینش مخلوط شده بود، آن زمین را رها کرد و از آن بیرون رفت و تا پایان عمر در آن کشاورزی نکرد! (الطبقات الکبرى لعبدالوهاب الشعرانی، ج2، ص334)
این داستان هم اگر راست باشد، تنها بر شدّت سفاهت او دلالت دارد.
با توجّه به آن چه گذشت، داستان آرایشگر هم با روحیّات ابوالحسن داودی سازگار است؛ امّا این که بتوان چنین داستانی را دربارهی سرور خردمندان جهان امیر مؤمنان علی علیه السّلام باور کرد؛ حاشا و کلّا.
محمّد محسن فرزند محمّد حسین طهرانی میگوید:
مرحوم علّامه طهرانى بارها مىفرمود: علّامه طباطبائى فردى است که ملائکه بدون طهارت و وضوء نام او را بر زبان نمىبرند، و او شخصیّتى است که قدر و منزلتش حتّى بر علماء و فقهاى عالیقدر مجهول و مخفى مىباشد.
به یاد دارم روزى در خدمت مرحوم علّامه طهرانى به منزل یکى از برجستهترین تلامذهی ایشان و حکماى معروف و مشهور رفته بودیم. صحبت از علّامه طباطبائى به میان آمد؛ آن شخص حکیم در توصیف ایشان گفت: ایشان شخصیّتى است که یک تَرک اولى، نه در خلوت و نه در جلوت از ایشان متمشّى نیست. پس از خروج از منزل، علّامه طهرانى رو به من کردند و فرمودند: این چه تعبیرى است که براى تمجید از علّامه طباطبائى آورده مىشود. علّامه طباطبائى کجا و امثال این تعابیر کجا؟! او در افقى است که از وصف و نعت بیرون است، و از تعریف و تمجید خارج؛ فعل او در وصف نمىآید تا به این نعوت و اوصاف توصیف گردد!
و باز وقتى کسى دربارهی ایشان گفته بود که: من ایشان را در مقام تکلیم دیدهام، چنانچه راجع به حضرت موسى علیهالسّلام خداى متعال مىفرماید: وَ کَلَّمَ اللَّهُ مُوسى تَکْلیما» ایشان فرموده بودند: اینکه مقامى براى علّامه طباطبائى نیست.» (حریم قدس، ص102، محمد محسن طهرانی، مکتب وحى، قم، چاپ اول: 1428 ه.ق.)
آری چنیناند صوفیان! هر یک لافی بزند، دیگری برای آن که بالادست او بزند، لاف بالاتری میزند! آن حکیم درباره علّامه طباطبایی گفته است:
ایشان شخصیّتى است که یک تَرک اولى، نه در خلوت و نه در جلوت از ایشان متمشّى نیست.»
طبعاً این حکیم نه در خلوت علّامه راه داشته و نه در جلوت پیوسته با او بوده تا ترک اولیهای او را شماره کند! پس ناچار در ذهن خود برهانی بر عصمتِ مطلق علّامه بافته بوده است که نه تنها او را از گناه و مکروه و خطا منزّه میدارد؛ بلکه از هر نوع ترک اولی –که حتّی پیامبران و حجّتهای خداوند نیز از آن مصون نبودهاند- پاک میسازد!! عجب آن که آقای طباطبایی آدمی ناشناس نبوده است و همهی ما اگر او را ندیده و با او نشست و برخاست نداشتهایم، دست کم بسیاری از آثار او را دیده یا سخنان و حکایاتش را شنیدهایم! در همین کتابهای او چه بسیار اغلاط و کژیها که از کمتر کسی از علما دیده شده است.
امّا عجیبتر آن که علّامه طهرانی به همین مقدار غلوّ دربارهی علّامه طباطبایی –که او را از پیامبران برتر نشانده- راضی نشده -و برای آن که معرفت خود را نسبت به علّامه طباطبایی عمیقتر و در واقع مقام خود را بالاتر نشان دهد- میگوید:
این چه تعبیرى است که براى تمجید از علّامه طباطبائى آورده مىشود. علّامه طباطبائى کجا و امثال این تعابیر کجا؟! او در افقى است که از وصف و نعت بیرون است، و از تعریف و تمجید خارج؛ فعل او در وصف نمىآید تا به این نعوت و اوصاف توصیف گردد!»
معنای این جمله چیست؟! معنایش این است که آقای طباطبایی را نمیتوان حتّی به عصمت ستود –که شأن امامان و انبیاء است- چه آن که او از این مرتبه بالاتر است! خوب است این جمله را برای ما معنا میکردند! فعل اختیاری هر انسان مکلّفی از اقسام واجب و مکروه و مباح و مستحب و حرام خارج نیست و باز هر یک از این اقسام را میتوان به انواع دیگری تقسیم کرد و مثلاً از ترک اولی سخن گفت. امّا طهرانی مدّعی است که افعال علّامه طباطبایی از این اقسام خارج است و به این نعوت قابل وصف نیست! سبحان الله! آیا او در واقع میخواهد بگوید طباطبایی خدا شده است؟! چنان که امام علیه السّلام درباره اراده و فعل خدا فرموده است: وَ لَا کَیْفَ لِذَلِکَ کَمَا أَنَّهُ بِلَا کَیْفٍ.» (توحید الصدوق، ص147)
بار دیگر متکلّف خیالپردازی درباره آقای طباطبایی گفته است:
من ایشان را در مقام تکلیم دیدهام، چنانچه راجع به حضرت موسى علیهالسّلام خداى متعال مىفرماید: وَ کَلَّمَ اللَّهُ مُوسى تَکْلیما»
ببینید چطور این شخص، یک آدمی را که درسی خوانده و کتابی نوشته –و البتّه هزار نقد به گفتهها و نوشتههای او وارد است- به مقام وحی و نبوّت رسانده و او را با موسی کلیم الله (ع) برابر کرده است!
امّا طهرانی به همین مقدار راضی نشده و در واکنش به این ادّعای گزاف و اغراقآمیز گفته است:
اینکه مقامى براى علّامه طباطبائى نیست.»
یعنی مقام علّامه طباطبایی آن قدر از رسول بزرگی چون موسی (ع) بالاتر است که اصلاً قابل قیاس نیستند! اساساً مقام تکلیم در پیشگاه طباطبایی بسیار پیشپاافتاده و حقیر است!
البتّه اگر به حرف مفت باشد که در روزگاران، هزارهزاران صوفی بافنده ذات و صفات خدا را میان خود تقسیم کرده و الوهیّت و ربوبیّت و نبوّت و امامت را به هم بذل و بخشش نموده و در اوهام خود، صد چون آدم (ع) و نوح (ع) و ابراهیم (ع) و موسی (ع) و عیسی (ع) و محمّد (ص) و علیّ (ع) را به ریزهخواری خوان خود نشاندهاند! امّا اگر پای عقل در میان باشد و هر دعوی را بر سر ترازوی سنجش بیاورند، این شیّادان روسیاه و بینوایان خیالباف کجا و آن سروران بشر –صلوات الله علیهم اجمعین- کجا؟!
محمد محسن طهرانی در سخنرانی مورخ 28 ذی الحجة 1432 در جلسه بیست و هشتم مبانی سیر و سلوک که در قم برای مخدّرات (=بانوان) برگزار شده است، ادّعا میکند کتابهای پدرش مقدّمه ظهور حضرت مهدی (عج) است و با احاطه بر احوال همه انسانها نوشته شده است! [البته با این حساب معلوم نیست چرا این کتابها فقط به زبان فارسی و عربی است!]
متن سخنرانی او چنین است:
"ایشان میفرمودند –مرحوم آقا-: من این کتابها و این مطالب را برای فلان زن نصرانی و مسیحی در آن طرف دنیا گفتم و مینویسم». یک خرده اگر آن موقع ما قابلیّت داشتیم اگر و استعدادش را داشتیم شاید پرده را هم بر میداشتند میگفتند: نگاه کن این را برای آن دارم میگویم. برای آن، برای آن،نگاه کن تو دنیا این تو ایتالیا، آن تو فرانسه ، آن تو آمریکا، این تو انگلیس، این تو. برای اینها، اینها، اینها، اینها، اینها، اینها اووووه، چه خبر است! آخرش گفتند: یک کلام بهت بگویم: این کتابهای من مقدّمهی ظهور است.» تمام شد. این کتابهای من مقدمهی ظهور حضرت است.» "
فایل صوتی این بخش از سخنرانی:
این نگاه خطرناک و غلوآمیز، اهمّیّت نقد آثار پر غلط و گمراهکنندهی محمّد حسین طهرانی را -که با هالهای از تقدّس پوشانده شده- بیشتر میسازد.
محمّد محسن فرزند محمّد حسین طهرانی میگوید:
مرحوم علّامه طهرانى بارها مىفرمود: علّامه طباطبائى فردى است که ملائکه بدون طهارت و وضوء نام او را بر زبان نمىبرند، و او شخصیّتى است که قدر و منزلتش حتّى بر علماء و فقهاى عالیقدر مجهول و مخفى مىباشد.
به یاد دارم روزى در خدمت مرحوم علّامه طهرانى به منزل یکى از برجستهترین تلامذهی ایشان و حکماى معروف و مشهور رفته بودیم. صحبت از علّامه طباطبائى به میان آمد؛ آن شخص حکیم در توصیف ایشان گفت: ایشان شخصیّتى است که یک تَرک اولى، نه در خلوت و نه در جلوت از ایشان متمشّى نیست. پس از خروج از منزل، علّامه طهرانى رو به من کردند و فرمودند: این چه تعبیرى است که براى تمجید از علّامه طباطبائى آورده مىشود. علّامه طباطبائى کجا و امثال این تعابیر کجا؟! او در افقى است که از وصف و نعت بیرون است، و از تعریف و تمجید خارج؛ فعل او در وصف نمىآید تا به این نعوت و اوصاف توصیف گردد!
و باز وقتى کسى دربارهی ایشان گفته بود که: من ایشان را در مقام تکلیم دیدهام، چنانچه راجع به حضرت موسى علیهالسّلام خداى متعال مىفرماید: وَ کَلَّمَ اللَّهُ مُوسى تَکْلیما» ایشان فرموده بودند: اینکه مقامى براى علّامه طباطبائى نیست.» (حریم قدس، ص102، محمد محسن طهرانی، مکتب وحى، قم، چاپ اول: 1428 ه.ق.)
آری چنیناند صوفیان! هر یک لافی بزند، دیگری برای آن که بالادست او بزند، لاف بالاتری میزند! آن حکیم درباره علّامه طباطبایی گفته است:
ایشان شخصیّتى است که یک تَرک اولى، نه در خلوت و نه در جلوت از ایشان متمشّى نیست.»
طبعاً این حکیم نه در خلوت علّامه راه داشته و نه در جلوت پیوسته با او بوده تا ترک اولیهای او را شماره کند! پس ناچار در ذهن خود برهانی بر عصمتِ مطلق علّامه بافته بوده است که نه تنها او را از گناه و مکروه و خطا منزّه میدارد؛ بلکه از هر نوع ترک اولی –که حتّی پیامبران و حجّتهای خداوند نیز از آن مصون نبودهاند- پاک میسازد!! عجب آن که آقای طباطبایی آدمی ناشناس نبوده است و همهی ما اگر او را ندیده و با او نشست و برخاست نداشتهایم، دست کم بسیاری از آثار او را دیده یا سخنان و حکایاتش را شنیدهایم! در همین کتابهای او چه بسیار اغلاط و کژیها هست که به ندرت از علما دیده شده است.
امّا عجیبتر آن که علّامه طهرانی به همین مقدار غلوّ دربارهی علّامه طباطبایی –که او را از پیامبران برتر نشانده- راضی نشده -و برای آن که معرفت خود را نسبت به علّامه طباطبایی عمیقتر و در واقع مقام خود را بالاتر نشان دهد- میگوید:
این چه تعبیرى است که براى تمجید از علّامه طباطبائى آورده مىشود. علّامه طباطبائى کجا و امثال این تعابیر کجا؟! او در افقى است که از وصف و نعت بیرون است، و از تعریف و تمجید خارج؛ فعل او در وصف نمىآید تا به این نعوت و اوصاف توصیف گردد!»
معنای این جمله چیست؟! معنایش این است که آقای طباطبایی را نمیتوان حتّی به عصمت ستود –که شأن امامان و انبیاء است- چه آن که او از این مرتبه بالاتر است! خوب است این جمله را برای ما معنا میکردند! فعل اختیاری هر انسان مکلّفی از اقسام واجب و مکروه و مباح و مستحب و حرام خارج نیست و باز هر یک از این اقسام را میتوان به انواع دیگری تقسیم کرد و مثلاً از ترک اولی سخن گفت. امّا طهرانی مدّعی است که افعال علّامه طباطبایی از این اقسام خارج است و به این نعوت قابل وصف نیست! سبحان الله! آیا او در واقع میخواهد بگوید طباطبایی خدا شده است؟! چنان که امام علیه السّلام درباره اراده و فعل خدا فرموده است: وَ لَا کَیْفَ لِذَلِکَ کَمَا أَنَّهُ بِلَا کَیْفٍ.» (توحید الصدوق، ص147)
بار دیگر متکلّف خیالپردازی درباره آقای طباطبایی گفته است:
من ایشان را در مقام تکلیم دیدهام، چنانچه راجع به حضرت موسى علیهالسّلام خداى متعال مىفرماید: وَ کَلَّمَ اللَّهُ مُوسى تَکْلیما»
ببینید چطور این شخص، یک آدمی را که درسی خوانده و کتابی نوشته –و البتّه هزار نقد به گفتهها و نوشتههای او وارد است- به مقام وحی و نبوّت رسانده و او را با موسی کلیم الله (ع) برابر کرده است!
امّا طهرانی به همین مقدار راضی نشده و در واکنش به این ادّعای گزاف و اغراقآمیز گفته است:
اینکه مقامى براى علّامه طباطبائى نیست.»
یعنی مقام علّامه طباطبایی آن قدر از رسول بزرگی چون موسی (ع) بالاتر است که اصلاً قابل قیاس نیستند! اساساً مقام تکلیم در پیشگاه طباطبایی بسیار پیشپاافتاده و حقیر است!
البتّه اگر به حرف مفت باشد که در روزگاران، هزارهزاران صوفی بافنده ذات و صفات خدا را میان خود تقسیم کرده و الوهیّت و ربوبیّت و نبوّت و امامت را به هم بذل و بخشش نموده و در اوهام خود، صد چون آدم (ع) و نوح (ع) و ابراهیم (ع) و موسی (ع) و عیسی (ع) و محمّد (ص) و علیّ (ع) را به ریزهخواری خوان خود نشاندهاند! امّا اگر پای عقل در میان باشد و هر دعوی را بر سر ترازوی سنجش بیاورند، این شیّادان روسیاه و بینوایان خیالباف کجا و آن سروران بشر –صلوات الله علیهم اجمعین- کجا؟!
محمّد محسن طهرانی در جلسه چهاردهم از سلسله جلسات مبانی سیر و سلوک برای بانوان در قم میگوید:
. کار کار نفس است. بارها عرض کردم این نفس در هر زمینهای که پا بگذارد غیر از تخریب و غیر از فساد و غیر از از بین بردن استعدادات هیچ نتیجهای بار نخواهد آورد. یکی از رفقا نقل میکرد؛ همین جناب آقای -خدا حفظشان کند ان شاء الله- آقای آشیخ صدرالدین آقای آشیخ صدرالدین حائری -که الآن هم بحمدالله از فیوضات حیات ایشان ما بهره مند هستیم و خداوند ایشان را حفظ کند؛ بسیار مرد منظم منزّه و اهل خیر و با نیّت پاک و بسیار شجاع در مسائل و مطالبی که خب تا به حال بوده و فردی که امتحانشان را در این قضایا امتحانشان را دادند و خیلی هم مرحوم آقا [یعنی علّامه طهرانی] به ایشان علاقهمند بودند- ایشان رفته بودند، در پیش مرحوم آقای خمینی گفته بودند که: آقا اگر میخواهید این کار به سامان برسد باید این پرچم را بدهید به دست آقای آسید محمد حسین.» دقت میکنید؟ این حرف حرف کیست؟ این حرف یک نفر عادی که نیست. اولاً یک فرد عالم است. بعد هم یک فردی است که دستش تو کار است. به همهی مسائل هم اشراف دارد. به قضایای مملکت هم اشراف دارد. یعنی چی؟ یعنی آقا با این که پرچم تو دستش شما باشد کار به سامان نمیرسد. این را همه میدانند. کسی نمیتواند از آن چه که بر نفسش میگذرد بیخبر باشد. هم من می دانم؛ هم شما می دانید. هر کسی؛ بل الانسان علی نفسه بصیرة و لو القی معاذیره؛ هر کسی به نفس خودش بصیرت دارد.
صوت سخنرانی محمد محسن طهرانی در جلسه 14 مبانی سیر و سلوک برای بانوان در قم
حجم: 4.77 مگابایت
معنای این سخنان کاملاً واضح است. او پدرش را شایسته رهبری انقلاب میداند نه امام خمینی را و معتقد است که امام خمینی شایستگی رهبری نداشت و میبایست پرچم انقلاب را به پدرش تحویل بدهد؛ امّا به علّت هوای نفس چنین نکرد.
همین محمّد محسن طهرانی در جای دیگر پدر خود را نقش دوم بلکه نقشِ اوّلِ انقلاب دانسته است:
. الآن راجع به تاریخ انقلاب دارند کتاب مىنویسند، اسمى از پدر ما در این کتابها نیست در حالى که همه مىدانند، اگر نگوییم که نقش اوّل، نقش دوّم را پدر ما در این انقلاب ایفاء کرده؛ یک اسم نیست. (متن سخنرانیهاى شرح حدیث عنوان بصرى، ص842، مجلس سى و چهارم، برنامه کیمیای سعادت، مؤسسه نور)
آیا معقول است که ایشان نقش دوم بلکه نقش اوّل انقلاب را داشته و هیچ اسم و نشانی از او در تواریخ انقلاب نبوده باشد؟! درباره این گونه ادّعاهای خاندان طهرانی پیشتر توضیحاتی داده شد:
کارگاه تاریخسازی علامه طهرانی و پسران (لینک)
مالیخولیای برتری و سودای ریاست در سر این خاندان بسیار سختتر و عمیقتر از آن است که در این سطور به بیان آید. البتّه ادّعای رهبری هر چند گزاف باشد، از کسی که در سرش هوای خدایی» میپرورد، غریب نیست!
به داستان ملاقات سید هاشم حدّاد و آقای طباطبایی به روایت محمدحسین طهرانی توجه کنید:
ملاقات حضرت آیة الله علّامه طباطبائى و حضرت حاج سیّد هاشم حدّاد: چون فصل تابستان بود و حوزه تعطیل بود، لهذا بسیارى از أعاظم و فضلاء در حوزه نبودند؛ ولى بعضاً اطّلاع پیدا نموده به دیدنشان مىآمدند. حضرت استاذنا العلّامه حاج سیّد محمّد حسین طباطبائى نَوّر اللهُ مرقدَه مسافرت ننموده و در قم بودند. بنده خدمت آقا عرض کردم: میل دارید ایشان را اطّلاع دهم تا به دیدار شما بیایند؟! فرمودند: میل به حدّ کمال است، ولى ما خدمتشان میرسیم نه اینکه ایشان تشریف بیاورند. فلهذا حقیر از حضرت استاد وقت گرفتم. در حدود دو ساعت به ظهر مانده خدمتشان شرفیاب شدیم. پس از سلام و معانقه و احوالپرسى و پذیرائى، در حدود یک ساعت مجلس به طول انجامید، که سخنى و گفتارى ردّ و بدل نشد و هر دو بزرگوار ساکت و صامت بودند. البتّه این به حسب ظاهر امر بود؛ امّا آنچه از گفتار در باطنشان ردّ و بدل مىشد، و آنچه از تماشاى سیما و چهره همدیگر برداشت مىنمودند، حقائقى است که از سطح افکار و علوم ما خارج، و جز خداوند متعال و رسول او و اولیاى به حقّ او کسى از آن مطّلع نمىباشد. وَ قُلِ اعْمَلُوا فَسَیَرَى اللَهُ عَمَلَکُمْ وَ رَسُولُهُ و وَ الْمُؤْمِنُونَ. و بگو اى پیامبر! هر کارى را که میخواهید انجام دهید! بزودى خداوند و رسول او و مؤمنین، آن عمل را مىبینند!» (روح مجرد، ص284)
بارها گفتهایم که قصّههای عرفا قالبهایی تکراری و کلیشهای دارند که طرح کلّی این ملاقات نیز از آن جمله است؛ مثلاً آن را مقایسه کنید با داستان ملاقات اوحدالدین شاهدباز و نجم الدین دایه (مناقب اوحدالدین، صص38 و 39) که در تصویر زیر آمده است:
1. و قول جعفر بن محمد الصادق- علیه السّلام- فی کتاب الإهلیلجة: فی کل شیء أثر تدبیر و ترکیب شاهد یدل على صنعه، و الدلالة على من صنعه و لم یک شیئا. (مجموع السید حمیدان، ص243، کتاب التصریح بالمذهب الصحیح- مجموع السید حمیدان، ص328، المنتزع الثانی- شرح الأساس الکبیر، ج1، ص498)
- . لِأَنَّ فِی کُلِّ شَیْءٍ أَثَرَ تَرْکِیبٍ وَ حِکْمَةٍ وَ شَاهِداً یَدُلُّ عَلَى الصَّنْعَةِ الدَّالَّةِ عَلَى مَنْ صَنَعَهَا وَ لَمْ تَکُنْ شَیْئاً .(بحار الأنوار، ج3، ص155)
2. و قول جعفر بن محمد الصادق علیه السّلام فی کتاب الإهلیلجة: من قال الإنسان واحد فهو له اسم و تشبیه، و اللّه واحد و هو له اسم و لیس له بتشبیه، و لیس المعنى واحدا. (مجموع السید حمیدان، ص328، المنتزع الثانی - مجموع السید حمیدان، ص222، کتاب التصریح بالمذهب الصحیح)
- وَ الْإِنْسَانُ وَاحِدٌ فِی الِاسْمِ وَ لَیْسَ بِوَاحِدٍ فِی الِاسْمِ وَ الْمَعْنَى وَ الْخَلْقِ فَإِذَا قِیلَ لِلَّهِ فَهُوَ الْوَاحِدُ الَّذِی لَا وَاحِدَ غَیْرُهُ لِأَنَّهُ لَا اخْتِلَافَ فِیهِ وَ هُوَ تَبَارَکَ وَ تَعَالَى سَمِیعٌ وَ بَصِیرٌ وَ قَوِیٌّ وَ عَزِیزٌ وَ حَکِیمٌ وَ عَلِیمٌ. (بحار الأنوار، ج3، صص195 و 196)
3. و قول جعفر بن محمد الصادق علیه السّلام فی کتاب الإهلیلجة: إنما یسمى تعالى سمیعا بصیرا لأنه لا یخفى علیه شیء. (مجموع السید حمیدان، ص328، المنتزع الثانی - مجموع السید حمیدان، ص235، کتاب التصریح بالمذهب الصحیح)
- قَالَ أَ فَرَأَیْتَ قَوْلَهُ سَمِیعٌ بَصِیرٌ عَالِمٌ قُلْتُ إِنَّمَا یُسَمَّى تَبَارَکَ وَ تَعَالَى بِهَذِهِ الْأَسْمَاءِ لِأَنَّهُ لَا یَخْفَى عَلَیْهِ شَیْءٌ . (بحار الأنوار، ج3، ص194)
4. و قول جعفر بن محمد الصادق علیه السّلام فی کتاب الإهلیلجة: الإرادة من العباد الضمیر و ما یبدو بعد ذلک من الفعل؛ فأما من اللّه عز و جل فالإرادة للفعل إحداثه لأنه لا یرى و لا یتفکر. (مجموع السید حمیدان، ص232، کتاب التصریح بالمذهب الصحیح- مجموع السید حمیدان، ص328، المنتزع الثانی)
- قَالَ فَأَخْبِرْنِی عَنْ إِرَادَتِهِ قُلْتُ إِنَّ الْإِرَادَةَ مِنَ الْعِبَادِ الضَّمِیرُ وَ مَا یَبْدُو بَعْدَ ذَلِکَ مِنَ الْفِعْلِ وَ أَمَّا مِنَ اللَّهِ عَزَّ وَ جَلَّ فَالْإِرَادَةُ لِلْفِعْلِ إِحْدَاثُهُ إِنَّمَا یَقُولُ لَهُ کُنْ فَیَکُونُ بِلَا تَعَبٍ وَ لَا کَیْفٍ. (بحار الأنوار، ج3، ص196)
5. و من ذلک قول جعفر بن محمد الصادق- علیه السّلام-: أما أصل معاملة اللّه تعالى فسبعة أشیاء: أداء حقه، و حفظ حده، و شکر عطائه، و الرضاء بقضائه، و الصبر على بلائه، و الشوق إلیه.
و قوله- علیه السّلام- فی مواضع من کتاب [الهلیلجة] الإهلیلجة، منها: رده لقول الطبیب الملحد الذی کان یزعم أن الأشیاء لم یزل بعضها یحدث من بعض، و لا محدث لها کما یقوله أهل الإحالة؛ فأبطل ذلک بما فیها من الأدلة على کل محدّث یحتاج إلى محدث، و بالأدلة الدالة على صانعها حکیما عالما قادرا منعما.
و منها: رده لقوله بأن الضر و الشر لا ی من صنع صانع حکیم، و استدلاله على إبطال ذلک بأنه محدث، و کل محدث یحتاج إلى محدث واحد أزلی، و بأن الشیء النافع قد ی ضارا، و الضار قد ی نافعا، و بین له ذلک فیما یدعی معرفته من علم الطب و النجوم.
و منها: إبطاله لما احتج به ذلک الطبیب من أقوال الثنویة و الطبائعیة و أصحاب النجوم و حکماء الفلاسفة، و أشباه ذلک مما یوافق القول بالإحالة.
و منها: تفسیره لمعنى تسمیة اللّه سبحانه باللطیف، فقال: إنما سمیناه لطیفا للخلق اللطیف، و لعلمه بالشیء اللطیف مما خلق من البعوض و الذر، و ما هو أصغر منها مما لا تکاد تدرکه الأبصار و العقول لصغر خلقه من عینه و سمعه و صورته، من ذلک یتمیز الذکر من الأنثى، و الحدیث المولود من القدیم الوالد؛ فلما رأینا لطف ذلک فی صغره، و موضع الفعل فیه، و الشهوة للبقاء، و الهرب من الموت، و الحدب على نسله من ولده، و معرفة بعضها بعضا، و ما کان منها فی لجج البحار و أعنان السماء، و المفاوز و القفار، و ما هو معنا فی منازلنا، و ما یفهم بعضهم بعضا من منطقهم، و ما یفهم من أولادها و نقلها الطعام [و الماء] إلیها، علمنا علما أن خالقها لطیف لخلق اللطیف کما سمیناه قویا لخلق القوی. (مجموع السید حمیدان، صص374 و 375، المنتزع الثانی)
شیخ صدوق، نامهای از امام هادی (ع) به یکی از شیعیان بغداد روایت کرده است:
حَدَّثَنَا أَبِی رَحِمَهُ اللَّهُ قَالَ حَدَّثَنَا سَعْدُ بْنُ عَبْدِ اللَّهِ قَالَ حَدَّثَنَا مُحَمَّدُ بْنُ عِیسَى بْنِ عُبَیْدٍ الْیَقْطِینِیُّ قَالَ کَتَبَ عَلِیُّ بْنُ مُحَمَّدِ بْنِ عَلِیِّ بْنِ مُوسَى الرِّضَا ع إِلَى بَعْضِ شِیعَتِهِ بِبَغْدَادَ بِسْمِ اللَّهِ الرَّحْمنِ الرَّحِیمِ عَصَمَنَا اللَّهُ وَ إِیَّاکَ مِنَ الْفِتْنَةِ فَإِنْ یَفْعَلْ فَقَدْ أَعْظِم بِهَا نِعْمَةً وَ إِنْ لَا یَفْعَلْ فَهِیَ الْهَلْکَةُ نَحْنُ نَرَى أَنَّ الْجِدَالَ فِی الْقُرْآنِ بِدْعَةٌ اشْتَرَکَ فِیهَا السَّائِلُ وَ الْمُجِیبُ فَتَعَاطَى السَّائِلُ مَا لَیْسَ لَهُ وَ تَکَلَّفَ الْمُجِیبُ مَا لَیْسَ عَلَیْهِ وَ لَیْسَ الْخَالِقُ إِلَّا اللَّهَ عَزَّ وَ جَلَّ وَ مَا سِوَاهُ مَخْلُوقٌ وَ الْقُرْآنُ کَلَامُ اللَّهِ لَا تَجْعَلْ لَهُ اسْماً مِنْ عِنْدِکَ فَتَکُونَ مِنَ الضَّالِّینَ جَعَلَنَا اللَّهُ وَ إِیَّاکَ مِنَ الَّذِینَ یَخْشَوْنَ رَبَّهُمْ بِالْغَیْبِ وَ هُمْ مِنَ السَّاعَةِ مُشْفِقُونَ. (التوحید، ص224 - الأمالی، ص546) همچنین نک: روضة الواعظین، ج1، ص38 و متشابه القرآن و مختلفه، ج1، ص61
چنان که از متن روایت برمیآید، این نامه در پاسخ به پرسش یکی از شیعیان بغداد درباره خلقِ قرآن بوده است. محمّد بن عیسی الیقطینی راوی حدیث ساکن سوقالعطش بوده (رجال النجاشی، ص334) که در جانب شرقی بغداد قرار داشته است. (تاریخ بغداد، ج1، ص110)
جمالالدّین یوسف بن حاتم شامی (قرن7ه.ق.) اطّلاعات جالب و منحصر به فردی درباره این نامه در اختیار ما نهاده است:
و کتب علیه السّلام إلى أحمد بن إسماعیل بن یقطین فی سنة سبع و عشرین و مائتین: بسم اللّه الرحمن الرحیم عصمنا اللّه و إیّاک من الفتنة، فإن یفعل فأعظم بها منّة، و ألّا یفعل فهی الهلکة. نحن نرى أنّ الکلام فی القرآن بدعة اشترک فیها السائل و المجیب، فیعاطى السائل ما لیس له و تکلّف المجیب ما لیس علیه و لیس خالق إلّا اللّه، و کلّ ما دون اللّه مخلوق، و القرآن کلام اللّه، فانبذ بنفسک و بالمخالفین فی القرآن إلى أسمائه التی سمّاه اللّه بها، و ذر الذین یلحدون فی أسمائه سیجزون ما کانوا یعملون، و لا تجعل له اسما من عندک فت من الضالّین، جعلنا اللّه و إیّاک من الذین یخشون ربّهم و هم من الساعة مشفقون. (الدر النظیم فی مناقب الأئمة اللهامیم، ص731)
بنابراین روایت، نامه در سال 227 ه.ق. نوشته شده و مخاطب آن احمد بن اسماعیل بن یقطین» بوده است. برقی، طوسی و ابن شهرآشوب احمد بن اسماعیل بن یقطین» را از اصحاب امام هادی (ع) شمردهاند. (رجال البرقی، ص58- رجال الطوسی، ص383- مناقب آل أبی طالب، ج4، ص402) در یکی از اسنادِ کلینی، نامِ علی بن اسماعیل بن یقطین دیده میشود که ممکن است برادر احمد باشد. (الکافی، ج1، ص281) با توجّه به این که راوی اصلی در نقلِ صدوق، محمّد بن عیسی بن عبید بن یقطین است، احتمالاً احمد بن اسماعیل بن یقطین خویشاوندِ او بوده است. آل یقطین در آن روزگار از خاندانهای بسیار مهمّ و اثرگذار بودهاند. نسب آنها به یقطین بن موسی میرسد که از داعیانِ بنیالعبّاس بوده است؛ امّا بسیاری از مشایخ شیعه از میان این خاندان برخاستهاند که از مشهورترین آنها علی بن یقطین است. برادران او خزیمه، یعقوب، عبید و فرزندانش حسن، حسین، احمد و نیز محمد و جعفر پسرانِ عیسی بن عبید بن یقطین و. از رجال مهمّ شیعهاند. به این فهرست باید نامِ درخشانِ یونس بن عبدالرّحمن آزادشدهی آل یقطین را نیز افزود.
نکتهی مهمّ دیگر اضافات و اختلافاتِ نقل ابنحاتم نسبت به نقل صدوق است که نشان میدهد ابن حاتم این نامه را از منبع مستقلّی روایت کرده است. از روایاتی که در ادامه میآوریم معلوم خواهد شد که روایت ابن حاتم دقیقتر و کاملتر است و در آن فانبذ.» مصحّف فانته.» است.
نامهای که صدوق و ابن حاتم به امام هادی (ع) نسبت دادهاند، به منصورِ بن عمّاربن کثیر –از واعظان و سخنوران روزگار عبّاسی- نیز نسبت داده شده است. (نک: العقد الفرید، ج2، ص375 و العواصم والقواصم فی الذب عن سنة أبی القاسم، ج4، ص364)
أخبرنا أبو سعید محمد بن موسى بن الفضل الصیرفی حدّثنا أبو العبّاس محمّد بن یعقوب الأصم حدّثنا عبد الملک بن عبد الحمید بن عبد الحمید بن میمون بن مهران الرّقی- بالرقة- حدّثنا سلیم بن منصور بن عمار- فی مجلس روح بن عبادة- قال: کتب بشر المریسی إلى أبیه منصور بن عمار: أخبرنی القرآن خالق أو مخلوق؟! قال فکتب إلیه: عافانا اللّه و إیاک من کل فتنة، و جعلنا و إیاک من أهل السنة و الجماعة فإنه إن یفعل فأعظم بها من نعمة، و إلا فهی الهلکة، و لیست لأحد على اللّه بعد المرسلین حجة. نحن نرى أن الکلام فی القرآن بدعة، تشارک فیها السائل و المجیب، و تعاطى السائل ما لیس له، و تکلف المجیب ما لیس علیه، و ما أعرف خالقا إلا اللّه و ما دون اللّه مخلوق، و القرآن کلام اللّه، فانته بنفسک و بالمختلفین معک، إلى أسمائه التی سماه اللّه بها تکن من المهتدین، و لا تسم القرآن باسم من عندک فت من الضالین، جعلنا اللّه و إیاک من الذین یخشونه بالغیب و هم من الساعة مشفقون. (تاریخ بغداد، ج7، ص66)
حدثنا أحمد بن فتح بن عبد الله قال حدثنا محمد بن عبد الله بن زکریا النیسابوری قال حدثنا أبو عبد الله محمد [احمد] بن علی بن سهل المروزی قال حدثنا الحسین بن الحسن النرسی [القرشی] قال حدثنا سلیم بن منصور بن عمار قال کتب بشر المریسی إلى أبی -رحمه الله- أخبرنی عن القرآن أ خالق أم مخلوق؟ فکتب إلیه أبی بسم الله الرحمن الرحیم عافانا الله و إیاک من کل فتنة و جعلنا و إیاک من أهل السنة و ممّن لا یرغب بدینه عن الجماعة فإنه إن یفعل فأولى بها نعمة و إلا یفعل فهی الهلکة و لیس لأحد على الله بعد المرسلین حجة و نحن نرى أن الکلام فی القرآن بدعة تشارک فیها السائل و المجیب. تعاطی السائل ما لیس له و تکلف المجیب ما لیس علیه و لا أعلم خالقا إلا الله و القرآن کلام الله فانته أنت و المختلفون فیه إلى ما سماه الله به تکن من المهتدین و لا تسمّ القرآن باسم من عندک فت من الهالکین جعلنا الله و إیاک من الذین یخشونه بالغیب و هم من الساعة مشفقون والسلام. (الاستذکار الجامع لمذاهب فقهاء الأمصار، ج2، ص415 و التمهید لما فی الموطأ من المعانی والأسانید، ج19، ص233)
همچنین نک: سیر أعلام النبلاء، ج7، ص532 و تاریخ الإسلام للذّهبی، ج13، صص412 و 413 و الأسماء و الصفات لإبی بکر البیهقی، ص387
سلیم بن منصور نیز مقیمِ بغداد بوده (نک: تاریخ بغداد، ج9، ص23) و این روایت را در مجلس روح بن عبادة بازگو کرده که او نیز مدتها در بغداد مقیم بوده و در سال 205 یا 207 ه.ق. از دنیا رفته است. (تاریخ بغداد، ج8، ص405) بشر مریسی نیز در بغداد میزیست و در ماه آخر سال 218 یا در سال 219 ه.ق. درگذشت. (تاریخ بغداد،ج7، ص70) منصور بن عمّار نیز در سال 225 ه.ق. از دنیا رفته است. (المنتظم، ج11، ص110)
با توجه به این که روح بن عباده در سال 205 یا 207 از دنیا رفته، این مکاتبه پیش از تولّد امام هادی (ع) صورت گرفته است؛ زیرا امام هادی (ع) در سال 212 یا 214 ه.ق. به دنیا آمدهاند. (الکافی، ج1، ص497)
حَدَّثَنَا عَبد الْمَلِکِ بْنُ مُحَمد سنة ثلاث و تسعین، حَدَّثَنا یُوسُفُ بْنُ سَعِید بْنِ مُسْلِم، حَدَّثنی دَاوُد بْن مَنْصُور، حَدَّثنی مَنْصُور بْن عَمَّار قَالَ کتب إلیّ بشر المریسی یسألنی عن القرآن خالق أو مخلوق فکتبت إلیه بسم اللَّه الرَّحْمَن الرحیم عافانا اللَّه و إیاک من کل فتنة وجعلنا و إیاک من أهل السنة فإنه إن یفعل فأعظم بها منة و إلا فهی الهلکة و لیس لأحد عند اللَّه بعد المرسلین حجة و نحن نرى أن الکلام فِی القرآن بدعة اشترک فِیهَا السائل و المجیب فتعاطى السائل ما لیس لَهُ و تکلف المجیب ما لیس عَلَیْهِ و ما أعرف خالقا إلا اللَّه و ما دون اللَّه مخلوق و القرآن کلام اللَّه و لو کَانَ القرآن مخلوقا لم یکن للذین وعوه إِلَى اللَّه شافعا، و لاَ بالذین ضیعوه ماحلا فانته أنت نفسک و المختلفین معک إِلَى أسمائه الَّتِی سماه اللَّه بها تکن من المهتدین، و لاَ تسم القرآن باسم من عندک تکن من الضالین جعلنا اللَّه و إیاک من الذین یخشون ربهم بالغیب و هم من الساعة مشفقون. (الکامل فی ضعفاء الرجال، 8، ص130 و تاریخ دمشق، ج60، ص337)
جملهی لو کان القرآن مخلوقاً لم یکن للّذین وعوه الی الله شافعاً و لا بالّذین ضیّعوه ماحلاً» بیمعنا است زیرا شفاعت و سعایت نه تنها منافاتی با مخلوق بودن ندارد، بلکه مقتضی و مستم آن است. از روایت سلمویه بن عاصم –که در ادامه میآید- معلوم میشود که اصل آن چنین است: لو کَانَ القرآن خالقاً لم یکن للذین وعوه إِلَى اللَّه شافعا.» که معنایش درست است. یعنی اگر قرآن خود خالق و خدا باشد، شفاعت و سعایت او به درگاه خدا بیمعنا است.
أخبرنا علی بن الحسین- صاحب العبّاسی- أخبرنا إسماعیل بن سعید بن سوید المعدل، حدّثنا أبو علی الحسین بن القاسم الکوکبی، حدّثنا جریر بن أحمد بن أبی دؤاد أبو مالک قال: حدثنی سلمویة بن عاصم- قاضی هجر و قد قضى بالجزیرة و الشام- قال: کتب بشر بن غیاث المریسی- و یکنى أبا عبد الرّحمن- إلى منصور بن عمار: بلغنی اجتماع الناس علیک، و ما حکى من العلم، فأخبرنی عن القرآن خالق أو مخلوق فکتب إلیه منصور: بسم اللّه الرّحمن الرحیم، عافانا اللّه و إیاک من کل فتنة، فإنه إن یفعل فأعظم بها نعمة، و إن لم یفعل فتلک أسباب الهلکة، و لیس لأحد على اللّه بعد المرسلین حجة، نحن نرى أن الکلام فی القرآن بدعة اشترک فیها السائل و المجیب، فتعاطی السائل ما لیس له، و تکلف المجیب ما لیس علیه، و ما أعلم خالقا إلا اللّه، و ما دون اللّه مخلوق. و القرآن کلام اللّه، و لو کان القرآن خالقا لم یکن للذین وعوه إلى اللّه شافعا، و لا بالذین ضیعوه ماحلا، فانته بنفسک و بالمختلفین فی القرآن إلى أسمائه التی سماه اللّه بها تکن من المهتدین: وَ ذَرُوا الَّذِینَ یُلْحِدُونَ فِی أَسْمائِهِ سَیُجْزَوْنَ ما کانُوا یَعْمَلُونَ و لا تسم القرآن باسم من عندک فت من الضالین؛ جعلنا اللّه و إیاک من الَّذِینَ یَخْشَوْنَ رَبَّهُمْ بِالْغَیْبِ وَ هُمْ مِنَ السَّاعَةِ مُشْفِقُونَ. (تاریخ بغداد، ج13، ص76 و تاریخ دمشق، ج60، ص337)
روایت سلمویه بن عاصم، تتمّهای نیز دارد:
و کتب بشر أیضا إلى منصور یسأله عن قول اللّه تعالى: الرَّحْمنُ عَلَى الْعَرْشِ اسْتَوى کیف استوى؟ فکتب إلیه منصور: استواؤه غیر محدود، و الجواب فیه تکلف، و مسألتک عن ذلک بدعة، و الإیمان بجملة ذلک واجب، قال اللّه تعالى: فَأَمَّا الَّذِینَ فِی قُلُوبِهِمْ زَیْغٌ فَیَتَّبِعُونَ ما تَشابَهَ مِنْهُ ابْتِغاءَ الْفِتْنَةِ وَ ابْتِغاءَ تَأْوِیلِهِ، وَ ما یَعْلَمُ تَأْوِیلَهُ إِلَّا اللَّهُ وحده. ثم استأنف الکلام فقال: وَ الرَّاسِخُونَ فِی الْعِلْمِ یَقُولُونَ آمَنَّا بِهِ کُلٌّ مِنْ عِنْدِ رَبِّنا وَ ما یَذَّکَّرُ إِلَّا أُولُوا الْأَلْبابِ فنسبهم إلى الرسوخ فی العلم بأن قالوا لما تشابه منه علیهم: آمَنَّا بِهِ کُلٌّ مِنْ عِنْدِ رَبِّنا فهؤلاء هم الذین أغناهم الرسوخ فی العلم عن الاقتحام على السدد المضروبة دون الغیوب، بما جهلوا تفسیره من الغیب المحجوب. فمدح اعترافهم بالعجز عن تأول ما لم یحیطوا به علما، و سمى ترکهم التعمق فیما لم یکلفهم رسوخا فی العلم. فانته رحمک اللّه من العلم إلى حیث انتهى بک إلیه، و لا ذلک إلى ما حظر عنک علمه فت من المتکلفین و تهلک مع الهالکین، و السلام علیک. (تاریخ بغداد، ج13، ص76 - تاریخ مدینة دمشق، ج60، ص338) همچنین نک: سیر أعلام النبلاء، ج7، ص532
میدانیم که بخشی از جملات این نامه نیز منسوب به امیرالمؤمنین علیه السّلام است. (نک: تفسیر العیاشی،ج1، ص163- توحیدالصدوق، ص55- نهج البلاغه، خ91- تیسیر المطالب فی امالی ابی طالب، ص288- الحقائق الوردیة فی مناقب الأئمة ایدیة، ج1، ص129)
حدثنا عبد اللّه بن محمد بن جعفر ثنا مسلم بن عصام ثنا عبد الرحمن ابن عمر رسته ثنا یوسف بن عبد اللّه الحرانى عن منصور بن عمّار قال: کتب إلىّ بشر المریسى أعلمنى ما قولکم فى القرآن مخلوق هو أو غیر مخلوق؟ فکتبت إلیه. بسم اللّه الرحمن الرحیم. أما بعد عافانا اللّه و إیاک من کل فتنة، فان یفعل فأعظم بها نعمة، و إن لم یفعل فهو الهلکة. کتبت إلى أن أعلمک القرآن مخلوق أو غیر مخلوق، فاعلم أن الکلام فى القرآن بدعة یشترک فیها السائل و المجیب، فتعاطى السائل ما لیس له بتکلف و المجیب ما لیس علیه، و اللّه تعالى الخالق و ما دون اللّه مخلوق، و القرآن کلام اللّه غیر مخلوق فانته بنفسک و بالمختلفین فى القرآن إلى أسمائه التى سماه اللّه بها تکن من المهتدین، و لا تبتدع فى القرآن من قلبک اسما فت من الضالین، و ذر الذین یلحدون فى أسمائه سیجزون ما کانوا یعملون، جعلنا اللّه و إیاکم ممن یخشونه بالغیب و هم من الساعة مشفقون. (حلیة الاولیاء و طبقات الاصفیاء ج9، ص326)
و أخبرنا أبو بکر بن الحارث الفقیه، أنا أبو محمد بن حیان الأصبهانی، حدثنا إبراهیم بن محمد القطان، حدثنا الحسن بن الصباح، قال: حدّثت أن بشرا لقی منصور بن عمار، فقال له: أخبرنی عن کلام اللّه تعالى، أ هو اللّه أم غیر اللّه، أم دون اللّه؟ فقال: إن کلام اللّه تعالى لا ینبغی أن یقال: هو اللّه. و لا یقال: هو غیر اللّه، و لا هو دون اللّه، و لکنه کلامه و قوله: وَ ما کانَ هذَا الْقُرْآنُ أَنْ یُفْتَرى مِنْ دُونِ اللَّهِ أی لم یقله أحد إلا اللّه. فرضینا حیث رضی لنفسه، و اخترنا له من حیث اختار لنفسه، فقلنا: کلام اللّه تعالى لیس بخالق و لا مخلوق. فمن سمى القرآن بالاسم الذی سماه اللّه به، کان من المهتدین. و من سماه باسم من عنده، کان من الضالین. فانه عن هذا، وَ ذَرُوا الَّذِینَ یُلْحِدُونَ فِی أَسْمائِهِ سَیُجْزَوْنَ ما کانُوا یَعْمَلُونَ فإن تأبى، کنت من الذین یَسْمَعُونَ کَلامَ اللَّهِ ثُمَّ یُحَرِّفُونَهُ مِنْ بَعْدِ ما عَقَلُوهُ وَ هُمْ یَعْلَمُونَ. (الأسماء و الصفات، ص387 و 388 - تاریخ دمشق لابن عساکر، ج60، ص336)
به نظر میرسد این سؤال و جواب نیز نقل دیگری از مکاتباتِ بشر و منصور است که اشتباهاً به صورت ملاقات و گفتگوی شفاهی روایت شده است.
با ملاحظهی روایاتِ متعدّدی که از نامهی منصور بن عمّار در دست است، نمیتوان آن را یکسره جعلی دانست؛ امّا چه نسبتی میان این نامه و نامهی منسوب به امام هادی (ع) وجود دارد؟ محمّد فرزند دیگر منصور بن عمّار، روایتِ ویژهای از نامهی پدرش ارائه کرده که ما را به حقیقت نزدیکتر میکند:
حدثنا أبو الحسن أحمد بن مطرف بن سوار القاضی، قال: حدثنا أبو العباس أحمد بن الصلت بن المغلس الحمانی الصفار، قال: حدثنا محمد بن منصور بن عمار أبو الحسن، ببغداد فوق قصر طاق عبدویه قال: کتب بشر بن غیاث المریسی لعنه الله إلى أبی یسأله عن القرآن، فکتب إلیه أبی: عصمنا الله و إیاک من کل فتنة، فإن یفعل فأعظم بها من نعمة، و إن لا یفعل فهی و الله الهلکة، أخبرنی بعض أهل بیت رسول الله صلى الله علیه و سلّم أن أباه سئل عن ذلک فقال: لیس على الله بعد المرسلین حجة، و إن الکلام فی القرآن بدعة اشترک فیه السائل و المجیب، أما السائل فتعاطى ما لیس له، و تکلف المجیب ما لیس علیه، و ما أعرف خالقا إلا الله، و القرآن کلام الله، فانته بنفسک، و المتکلمون معک فی القرآن إلى أسمائه التی سماه الله بها تکن من المهتدین، إن الذین یلحدون فی أسمائه سیجزون ما کانوا یعملون. (الإبانة الکبرى لابن بطة، ج6، صص289 و 290)
به تصریحِ منصور بن عمّار، گویندهی عبارات اصلی این نامه، مردی از خاندان پیامبر (ص) است: . یکی از اهل بیتِ رسول خدا (ص) به من خبر داد که از پدرش، چنین سؤالی شد و او پاسخ داد:.» امّا مرادِ منصور از بعض اهل بیت رسول الله (ص)» و پدرش کیست؟ ممکن نیست مرادِ او امام هادی (ع) باشد، زیرا قبلاً نشان دادیم که این مکاتبه پیش از تولّد امام هادی (ع) صورت گرفته است.
محدّثان مکاتبهی دیگری میان ابن ابی دؤاد و مردی از اهل مدینه روایت کردهاند که شباهت زیادی به مکاتبه بشر مریسی و منصور بن عمّار دارد:
قال أبو روق الهزّانیّ: حکى لی ابن ثعلبة الحنفیّ عن أحمد بن المعذّل أنّ ابن أبی دؤاد کتب إلى رجل من أهل المدینة: إن تابعت أمیرالمؤمنین فی مقالته استوجبت حسن المکافأة. فکتب إلیه: عصمنا الله و إیّاک من الفتنة. الکلام فی القرآن بدعة یشترک فیها السّائل و المجیب. تعاطى السّائل ما لیس له، و تکلّف المجیب ما لیس علیه. و لا نعلم خالقا إلّا الله، و ما سواه مخلوق إلّا القرآن، فإنّه کلام الله. (تاریخالإسلام، ج17، ص43- تاریخ دمشق، ج71لإ ص124)
نقل ابن حجر این جمله را اضافه دارد: لا نعلم غیر ذلک و السّلام» (رفع الإصر عن قضاة مصر، ص45) گفتنی است احمد بن المعذّل راوی این خبر، خود از کسانی بوده که در مسأله قرآن توقّف کرده و میگفتند: لا أقول مخلوق و لا غیر مخلوق. (نک: تاریخ الإسلام،ج17، ص54) احمد بن ابی دؤاد قاضی القضاة عصر عبّاسی و مسبّب جریان محنة بود. او در بغداد میزیست و در سال 240 از دنیا رفت. (تاریخ بغداد، ج4، ص37)
این در حالی است که جریر فرزند احمد بن ابی دؤاد از مکاتبهی مشابهی میان بشر بن غیاث المریسی و منصور بن عمار خبر داده است بیآن که به نامه پدرش اشاره کند. (نک: تاریخ بغداد، ج13، ص76 و تاریخ دمشق، ج60، ص337)
امّا آن مرد مدنی که ادّعا شده ابن ابی دؤاد به او نامه نوشته، چه کسی بوده است؟
از برخی اخبار این احتمال مطرح میشود که آن مرد مدنی، عبدالله بن موسی بن جعفر بوده است.
خطیب بغدادی مینویسد:
حدّثنی محمّد بن على الصوری أخبرنا محمّد بن أحمد بن جمیع الغسانی أخبرنا أبو ورق الهزانى قال: حکى لی ابن ثعلبة الحنفی عن أحمد بن المعدّل أنه قال: کتب ابن أبی دؤاد إلى رجل من أهل المدینة- یتوهم أنه عبد اللّه بن موسى بن جعفر بن محمّد-: إن بایعت أمیر المؤمنین فی مقالته استوجبت منه حسن المکافأة، و إن امتنعت لم تأمن مکروهه. فکتب إلیه: عصمنا اللّه و إیاک من الفتنة، و کأنه إن یفعل فأعظم بها نعمة و إلا فهی الهلکة، نحن نرى الکلام فی القرآن بدعة، یشترک فیها السائل و المجیب، فتعاطى السائل ما لیس له، و تکلف المجیب ما لیس علیه، و لا یعلم خالقا إلا اللّه، و ما سواه مخلوق، و القرآن کلام اللّه، فانته بنفسک و مخافتک إلى اسمه الذی سماه اللّه به، و ذر الذین یلحدون فی أسمائه سیجزون ما کانوا یعملون، و لا تسم القرآن باسم من عندک فت من الضالین. فلما وقف على جوابه أعرض عنه فلم یذکره. (تاریخ بغداد، ج4، ص373)
سبط بن الجوزی نیز مینویسد:
و قال أحمد بن المعدَّل: کَتب ابنُ أبی دؤاد إلى عبد الله بن موسى بن جعفر، و هو فی المدینة، یدعوه إلى القولِ بخلق القرآن ویقول: إنْ وافقتَ أمیر المؤمنین فیها استوجبتَ منه حسنَ المکافأة، و إن خالفْتَه لم تأمن مکروهه، فکتب إلیه: عصمَنا الله و إیَّاک من الفتنة، فإنَّه إن یفعل فأعظِم بها منَّة، و ان لم یفعل فهی الهلَکَة، نحن نرى الکلام فی القرآن بِدعة، یشترکُ فیها السائلُ والمجیب، فانتهِ إلى حیث انتهى إلیه سلفُنا الصالح بأنَّ القرآنَ کلامُ الله تعالى القدیم، و ما سواه مخلوق، فانتهِ إلى ذلک، و ذرِ الذین یلحدونَ فی أسمائه، الآیة، و لا تسم القرانَ باسمٍ من عندک، فت من الظالمین. (مرآة امان فی تواریخ الأعیان، ج15، ص82)
البتّه در نقلِ ابن جوزی، تحریفات مهمّی روی داده است. جملهی . القرآن کلامُ الله تعالى القدیم، و ما سواه مخلوق.» در این نقل منحصر به فرد و با همهی روایات دیگر، مخالف و با سیاق ناسازگار است.
ابوحیّان توحیدی گزارش متفاوتی از مکاتبهی بالا ارائه کرده است:
کتب المأمون إلى عبد الله بن موسى بن عبد الله بن الحسن ابن الحسن بن علیّ بن أبی طالب علیهم السلام یسأله عن القرآن و ما یقول فیه، فکتب إلیه عبد الله: عافانا الله و إیاک من کلّ فتنة، فإن یفعل فأعظم بها منّة، و إن لم یفعل فهی کالهلکة. نحن نرى الکلام فی القرآن بدعةً اشترک فیها السائل والمجیب، فتعاطى السائل ما لیس له، و تکلّف المجیب ما لیس علیه، و لا خالق إّلا الله عزّ وجلّ، و ما دون الله تعالى فهو مخلوق، و القرآن کلام الله تعالى، فانته بنفسک و المخالفین إلى أسمائه التی سمّاه الله عزّ وجلّ بها تکن من المهتدین، ولا تسمّ القرآن باسمٍ من عندک فت من الضالّین، و ذروا الذین یلحدون فی أسمائه سیجزون ما کانوا یعملون، جعلنا الله و إیاک من الذین یخشون ربّهم بالغیب و هم من السّاعة مشفقون. (البصائر و الذخائر، ج7، صص120 و 121)
احمد بن ابی طاهر بن الطیفور در ذکر اخبار خلافت مأمون این نامه را آورده؛ اما چون نسخه افتادگی دارد معلوم نیست دو طرفِ مکاتبه چه کسانی بودهاند. (نک: کتاب بغداد، 185) مأمون در سال 218 ه.ق. از دنیا رفته است. (تاریخ بغداد، ج10، ص189)
ظاهراً عبدالله بن موسی بن عبدالله در زمان حکومت هارون الرشید در سال 176ه.ق در مدینه بوده و یحیی بن عبدالله علوی را ملاقات کرده است. (تاریخ الطبری، ج8، ص244) امّا گویا بعدها از سوی هارون الرشید تحت تعقیب قرار گرفته و در نواحی شام به صورت ناشناس متواری میشود. (تیسیر المطالب فی أمالی أبی طالب، ص189) در زمان حکومت مأمون، نیز همچنان در اختفا باقی میماند. (مقاتل الطالبیین، ص498) در حدود سال 199ه.ق. که نصر بن شبیب به مدینه آمد تا سادات را به قیام دعوت کند، عبدالله همچنان تحت تعقیب و در خفا بود. (مقاتلالطالبیین، ص425) بعد از شهادت امام رضا (ع) در سال 203 ه.ق. مأمون نامهای به او مینویسد و از او میخواهد خود را آشکار کند تا او را به جای امام رضا (ع) ولیعهد خود گرداند. عبدالله در جواب او نامهی تندی مینویسد و در آن میگوید: با چه چیزی میخواهی مرا فریب دهی؟ با انگور سمّی که به علی بن موسی الرضا (ع) خوراندی و او را کشتی؟!» این همان مکاتبهای است که شیخ طوسی از آن یاد کرده است. (الفهرست، ص299) او همچنان از آشکار شدن امتناع ورزید. ظاهراً دو سال پس از مرگ مأمون در سال 220 ه.ق. از شام به کوفه آمده و با قاسم بن ابراهیم الرسّی بیعت کرده و دوباره به شام برگشته است. (المصابیح، ص558) او تا پایان مرگ متواری بود و سرانجام چند روز پیش از مرگ متوکّل عبّاسی در سال 247 ه.ق. از دنیا رفت. (مقاتل الطالبیین، صص498- 501)
از سوی دیگر میدانیم که محنة از سال 218 ه.ق. به بعد رخ داده که همان سال مرگ مأمون نیز هست. (تاریخ الطبری، ج8، ص631) نتیجه آن که عبدالله بن موسی بن عبدالله از سالها پیش از محنة و تا مدّتها پس از آن در حال گریز و اختفا بوده و روابط خصمانه با حکومت داشته است. با این حال چگونه ممکن است مأمون چنین پرسشی برای او بفرستد در حالی که او گریزان و پنهان بوده است؟ بدیهی است که نباید این نامه را با نامهی یِ دعوت به ولایت عهد مقایسه کرد که رساندن آن به دست عبدالله اهمیّت زیادی برای مأمون داشته است. وانگهی سؤال مأمون اگر از باب امتحان بوده -چنان که قضات خود و علمای بلاد را به این طریق میآزمود- که در مورد این دشمنِ فراری وجهی نداشت و اگر برای یادگیری بوده است که عبدالله در جایگاه تعلیم و مرجعیت نسبت به مأمون نبوده است! این احتمال هم که این مکاتبه سالها پیش از محنه و در زمان هارون صورت گرفته باشد دور از واقع است.
نتیجه آن که نمیتوان پذیرفت این مکاتبه میان عبدالله بن موسی بن عبدالله و مأمون صورت گرفته باشد و یکی از دو طرف مکاتبه یا هر دو به نادرستی ضبط شده است.
با توجه به شباهت نام و نسب عبدالله بن موسی بن جعفر و عبدالله بن موسی بن عبدالله، اشتباه میان نام این دو بسیار محتمل است. همچنین ابن ابی دؤاد مشاور مأمون و محرّک او در جریان محنة بوده است؛ پس بعید نیست میان نام او و مأمون در این خبر خلط شده باشد.
مکاتبهی بالا به گونهی دیگری نیز روایت شده که بنا بر آن نام پرسشکننده، قاسم بوده است، نه مأمون:
حدثنا الحسین بن محمد البجلی المقرىء، قال: حدثنا علیُّ بن سفیان [بشیر] بن یعقوب، قال: حدثنا سعدان بن محمد بن سعدان، قال: سمعت الحسین بن الحکم بن مسلم یحدِّثُ أن القاسم کتب إلى عبد الله بن موسى بن عبد الله بن الحسن، یسأله عن القرآن، فکتب إلیه عبد الله: نحن نرى أن الکلام فی القرآن بدعةٌ، اشترک فیها السائل والمجیب، فتعاطى السائل ما لیس له، وتکلَّف المجیبُ ما لیس علیه، فانتَهِ بنفسک و المختلفون فی القرآن إلى أسمائه التی سماه الله بها تکُن من المهتدین، و لا تُسَمِّ القرآن بأسماءٍ من عندک، فت من الذین یلحدون فی أسمائه، سیُجزون ما کانوا یعملون. (الجامع الکافی، ج4، ص306- العواصم و القواصم فی الذب عن سنة أبی القاسم، ج4، ص391)
نام قاسم به قاسم بن ابراهیم الرّسی (همان کسی که عبدالله بن موسی در سال 220 ه.ق. با او بیعت کرد) انصراف دارد که در روایات قبل و بعدِ این خبر نیز یاد شده است. اگر چنین باشد، لحن نامه تناسب چندانی با مخاطب ندارد و گذشته از آن وقوع چنین مکاتبه در زمانی که هر دو در اختفا بودهاند، قدری بعید است.
احتمال دوری به ذهن میرسد که در اصل روایت، پرسشکننده المریسی» بوده و به الرّسّی» تصحیف شده باشد و در واقع مکاتبه میان عبدالله بن موسی بن جعفر و بشر بن غیاث مریسی صورت گرفته باشد.
روایات مختلف، دربارهی نویسنده و مخاطب نامهی مورد بحث به شدّت ناهمگون است؛ امّا اجمالاً معلوم است که متن نامه -حتّی اگر نوشتهی منصور بن عمّار باشد- با شخصی از آل محمّد (ص) مرتبط است که میتواند یکی از این سه نفر باشد:
1. علی بن محمد بن علی بن موسی بن جعفر (امام هادی علیه السلام)
2. عبدالله بن موسی بن جعفر
3. عبدالله بن موسی بن عبدالله بن الحسن
شاید از این میان، گزینهی دوم با اشکالات کمتری روبرو باشد؛ به ویژه که به علّت تشابهِ نام و نسب ممکن است به راحتی با مورد اوّل و سوم اشتباه گرفته شود؛ البتّه احتمال تعدّد مکاتبات نیز منتفی نیست و میتوان وجوهی برای آن تصوّر کرد.
به هر حال این موضوع نیازمند بررسی و تحقیق بیشتری است و این مقاله بیشتر جنبهی طرح سؤال دارد.
سنائی غزنوی (قرن 5 و 6) مانند بیشتر مردم مشرقزمین به مذهب حنفی گرایش داشته است. یکی از قصائدِ دیوان او به شرح داستان مناظرهی ابوحنیفه با ملحد دهری پرداخته است. خلاصه این داستان چنین است:
روزی ملحدی نزد خلیفه بغداد آمده و بر انکار خدا و معاد و دین، مغالطاتی میکند. خلیفه از پاسخ درمانده میشود و ابوحنیفه را فرامیخواند. ابوحنیفه به فرستادهی خلیفه میگوید: پس از نماز خواهم آمد. تا نماز عشاء از او خبری نمیشود. تأخیر او گستاخی ملحد و پریشانی خلیفه را بیشتر میکند. ناگهان ابوحنیفه میرسد و خلیفه علّت تأخیر را جویا میشود. ابوحنیفه پاسخ میدهد که وقتی به لب دجله آمدم کشتی رفته بود. تنهی درختان خرما و سنگهایی که در آن جا بود، خودبهخود به هم پیوست و کشتی درست شد. سوارش شدم. کشتی بیآن که ناخدایی داشته باشد مرا به قصر آورد و علّت تأخیر همین بود. ملحد برآشفته شده و به ابوحنیفه میگوید: از این همه دروغ شرم کن؛ هیچ عاقلی این را باور نمیکند. ابوحنیفه رو به خلیفه کرده و میگوید: ای خلیفه این مرد نمیپذیرد که یک کشتی بدون سازنده پدیدآید و بدون ناخدا راه برود؛ پس چگونه مدّعی است جهان با این بزرگی و شگفتی خودبهخود پدیدآمده و در کار است؟! سپس ابوحنیفه استدلال خود را شرح میدهد و ملحد از پاسخ ناتوان و خاموش میماند. سرانجام خلیفه دستور میدهد آن ملحد را بر دار آویخته و به دوزخ روانه سازند. (نک: دیوان سنائی، ص287، قصیده 73، نشر ابن سینا)
متن کامل اشعار را در پایان همین مقاله بخوانید. بیگمان شاخ و برگهای داستان پروردهی طبع شاعر است؛ با این حال قالب کلّی داستان میتواند ریشه در واقعیّت داشته باشد.
معاصر کوچکترِ او موفّق بن احمد حنفی خوارزمی (484-567) داستان کاملاً متفاوتی از تمثیل کشتی را به ابوحنیفة نسبت داده است:
و حکی عن ابیحنیفة انه کان سیفاً علی الدّهریة ماضیاً و سمّاً قاضیاً و کانت لهم فی زمانه شوکة و فیهم قوّة و کثرة و کانوا ینتهزون الفرصة لیقتلوه فبینا هو یوماً فی مسجده قاعداً فریداً اذ هجم علیه جماعة بسیوف مسلولة و سکاکین مشهورة و همّوا بقتله و اهلاکه فقال لهم علی رسلکم حتی تجیبونی عن مسألة ثمّ انتم و شأنکم فقالوا له هات فقال ما تقولون فی رجل یقول لکم انی رأیت سفینة مشحونة بالأحمال، مملوة من الأمتعة و الأثقال قد احتوشتها فی لجّة البحر امواج متلاطمة و ریاح مختلفة و هی من بینها تجری مستویة لیس فیها ملاح یجرها و یقودها و لا متعهّد یدفعها و یوسقها هل یجوز ذلک فی العقل؟ فقالوا لا هذا شیء لا یقبله العقل و لا یجیزه الوهم فقال لهم ابوحنیفة رحمه الله فیا سبحان الله اذا لم یجز فی العقل وجود سفینة تجری مستویة من غیر متعهّد و لا مجر فکیف یجوز قیام هذه الدنیا علی اختلاف احوالها و تغیّر امورها و اعمالها و سعة اطرافها و تباین اکنافها من غیر صانع و حافظ و محدث لها فبکوا جمیعاً و قالوا صدق فاغمدوا سیوفهم و تابوا عن غیّهم و ضلالهم. (مناقب ابیحنیفة، ج1، صص176 و 178، موفّق بن احمد خوارزمی، دائرة المعارف النظامیة بحیدرآباد الهند، چاپ اول: 1321 ه.ق.)
این که دقه به قصد کشتن ابوحنیفه به مسجد بریزند ولی با جملات او همگی مسلمان شوند؛ آن هم در آن شرایط زمانی و مکانی بیشتر به افسانه میماند.
ابن کثیر شافعی دمشقی (متوفی 774 ه.ق) داستان این تمثیل را چنین آورده است:
وَعَنْ أَبِی حَنِیفَةَ أَنَّ بَعْضَ اَّنَادِقَةِ سَأَلُوهُ عَنْ وُجُودِ الْبَارِی تَعَالَى، فَقَالَ لَهُمْ: دَعُونِی فَإِنِّی مُفَکِّرٌ فِی أَمْرٍ قَدْ أُخْبِرْتُ عَنْهُ، ذَکَرُوا لِی أَنَّ سَفِینَةً فِی الْبَحْرِ مُوقَرَةٌ فِیهَا أَنْوَاعٌ مِنَ الْمَتَاجِرِ وَلَیْسَ بِهَا أَحَدٌ یَحْرُسُهَا وَلَا یَسُوقُهَا، وَهِیَ مَعَ ذَلِکَ تَذْهَبُ وَتَجِیءُ وَتَسِیرُ بِنَفْسِهَا وَتَخْتَرِقُ الْأَمْوَاجَ الْعِظَامَ حَتَّى تَتَخَلَّصَ مِنْهَا، وَتَسِیرَ حَیْثُ شَاءَتْ بِنَفْسِهَا مِنْ غَیْرِ أَنْ یَسُوقَهَا أَحَدٌ، فَقَالُوا: هَذَا شَیْءٌ لَا یَقُولُهُ عَاقِلٌ، فَقَالَ: وَیْحَکُمْ هَذِهِ الْمَوْجُودَاتُ بِمَا فِیهَا مِنَ الْعَالَمِ الْعُلْوِیِّ وَالسُّفْلِیِّ وَمَا اشْتَمَلَتْ عَلَیْهِ مِنَ الْأَشْیَاءِ الْمُحْکَمَةِ لَیْسَ لَهَا صَانِعٌ؟ فَبُهِتَ الْقَوْمُ وَرَجَعُوا إِلَى الْحَقِّ وَأَسْلَمُوا عَلَى یَدَیْهِ. (تفسیر ابن کثیر، ج1، ص106، دار الکتب العلمیة، چاپ اوّل)
این روایت نه با نقلِ خوارزمی مطابق است و نه با نقل سنائی. در این روایت دقه خود آغازگر پرسشاند و خبری از سوءقصد و حمله به مسجد و . نیست. از سوی دیگر نسبت به روایت سنائی بسیار کوتاهتر است و در آن نه سخنی از خلیفهی بغداد است و نه رود دجله و نه دیگر جزئیّات داستان؛ مخاطبان ابوحنیفه نه یک نفر که گروهی از ملحداناند؛ ابوحنیفه از شنیدهی خود درباره این کشتی میگوید نه آن که ادّعای دیدن یا سوارشدن بر آن را داشته باشد و از همه مهمتر داستان به مسلمان شدن ملحدان پایان مییابد نه کشته شدن آنها. دیگر آن که سخنی از نحوهی پدیدآمدن کشتی در میان نیست و تنها از حرکت و سیرِ خودبهخودیِ آن سخن رفته است.
روایت ابن أبی العز حنفی دمشقی (متوفى 792ه.ق) نیز به روایت ابن کثیر بسیار نزدیک است؛ ولی نام دجله در آن برده شده است:
وَیُحْکَى عَنْ أَبِی حَنِیفَةَ رَحِمَهُ اللَّهُ: أَنَّ قَوْمًا مِنْ أَهْلِ الْکَلَامِ أَرَادُوا الْبَحْثَ مَعَهُ فِی تَقْرِیرِ تَوْحِیدِ الرُّبُوبِیَّةِ. فَقَالَ لَهُمْ: أَخْبِرُونِی قَبْلَ أَنْ نَتَکَلَّمَ فِی هَذِهِ الْمَسْأَلَةِ عَنْ سَفِینَةٍ فِی دِجْلَةَ، تَذْهَبُ، فَتَمْتَلِئُ مِنَ الطَّعَامِ وَالْمَتَاعِ وَغَیْرِهِ بِنَفْسِهَا، وَتَعُودُ بِنَفْسِهَا، فَتَرْسُو بِنَفْسِهَا، وَتُفْرِغُ وَتَرْجِعُ، کُلُّ ذَلِکَ مِنْ غَیْرِ أَنْ یُدَبِّرَهَا أَحَدٌ؟! فَقَالُوا: هَذَا مُحَالٌ لَا یُمْکِنُ أَبَدًا! فَقَالَ لَهُمْ: إِذَا کَانَ هَذَا مُحَالًا فِی سَفِینَةٍ، فَکَیْفَ فِی هَذَا الْعَالَمِ کُلِّهِ عُلْوِهِ وَسُفْلِهِ!! وَتُحْکَى هَذِهِ الْحِکَایَةُ أَیْضًا عَنْ غَیْرِ أَبِی حَنِیفَةَ. (شرح العقیدة الطحاویة، ص35، نشر وزارة الأوقاف السعودیة، تحقیق احمد شاکر، چاپ اول)
ابن ابی العزّ به انتساب این داستان به غیر ابی حنیفه نیز تصریح کرده است؛ امّا ملا علی قاری حنفی هروی (متوفی 1014) مشابه عبارات ابن ابی العزّ را آورده بی آن که به انتسابش به دیگری اشاره نماید. (شرح کتاب الفقه الاکبر، ص22، تحقیق علی محمد دندل، دارالکتب العلمیه، بیروت)
هر چند ابن ابی العزّ هیچ توضیحی درباره کس یا کسان دیگری که این حکایت به آنها نسبت داده شده، ارائه نکرده است؛ امّا روایتی از شیخ مفید –رحمه الله- (متوفی413 ه.ق.) در دست است که این مناظره را به ابوالحسن علی بن اسماعیل بن شعیب المیثمی، متکلّم زبردست امامی نسبت داده است. شاگردِ شیخ مفید مینویسد:
و أخبرنی الشیخ أدام الله حراسته أیضا قال دخل أبو الحسن علی بن میثم رحمه الله على الحسن بن سهل و إلى جانبه ملحد قد عظمه و الناس حوله فقال لقد رأیت ببابک عجباً قال و ما هو قال رأیت سفینة تعبر بالناس من جانب إلى جانب بلا ملاح و لا ماصر قال فقال له صاحبه الملحد و کان بحضرته إن هذا أصلحک الله لمجنون قال فقلت و کیف ذاک قال خشب جماد لا حیلة و لا قوة و لا حیاة فیه و لا عقل کیف یعبر بالناس. قال فقال أبو الحسن فأیهما أعجب هذا أو هذا الماء الذی یجری على وجه الأرض یمنة و یسرة بلا روح و لا حیلة و لا قوى و هذا النبات الذی یخرج من الأرض و المطر الذی ینزل من السماء تزعم أنت أنه لا مدبر لهذا کله و تنکر أن ت سفینة تحرک بلا مدبر و تعبر بالناس قال فبهت الملحد. (الفصول المختارة، ص76)
کراجکی نیز مینویسد: و وجدت فی أمالی شیخنا المفید رضی الله عنه أن أبا الحسن علی بن میثم.» (کنز الفوائد، ج1، ص286) ابن شهرآشوب نیز حکایت ابن میثم را آورده بیآن که به مأخذ خود اشاره کند. (نک: متشابه القرآن و مختلفه، ج1، ص26) دیلمی نیز مضمون این تمثیل و استدلال را بیآن که آن را در قالب داستانی بیاورد یا به کسی نسبت دهد، بیان کرده است. (إرشاد القلوب، ج1، ص172)
بر اساس روایت شیخ مفید این مناظره در حضور حسن بن سهل (متوفی حدود 236) وزیر مقتدرِ بنی عبّاس صورت گرفته است. با شناختی که از حسن بن سهل و تمایلات فکری او در دست است، ارتباطش با دقه کاملاً پذیرفتنی است. در روایت مفید آثار اغراق دیده نمیشود و نسبت به روایت سنائی، خوارزمی و ابن کثیر عادیتر مینماید؛ مثلاً در آن نه سخنی از کشته شدن ملحد است و نه مسلمان شدن او. همچنین مقایسهی عناصر داستان در دو روایت (ابن میثم/ابوحنیفة-حسن بن سهل/خلیفه) مؤید اصالت بیشتر روایت مفید است؛ زیرا در تحریف معمولاً شخصیتها ارتقا یافته و با عناصر مشهورتر و مقبولتر جایگزین میشوند. (حسن بن سهل←خلیفه / ابن میثم ←ابوحنیفه) یعنی مثلاً اگر چنین داستانی واقعاً مربوط به ابوحنیفه و خلیفه بود و یک جاعل شیعی میخواست آن را تحریف کند؛ به احتمال زیاد، نقش خلیفه» را به حسن بن سهل» تنزّل نمیداد و ابن میثم» را که تنها یک متکلّم است به جای ابوحنیفه نمینشاند؛ بلکه امام صادق (ع) را به جای او قرار میداد که پیشوای مذهب و نزد همه شناختهشده است. ضمناً چنین مناظرهای با ابن میثم که متکلّمی برجسته است تناسب بیشتری دارد تا ابوحنیفة که در اجتهاد سرآمد است. شرایط زمان و مکان و موقعیّت ابوحنیفه را نیز نباید از نظر دور داشت. از همهی اینها گذشته روایت مفید نسبت به سنائی، ابن کثیر و. بسیار متقدّمتر است. دیگر آن که جعل فضیلت برای ابوحنیفه بازار داغی داشته است. بخشی از این فضائل یا متعلّق به دیگران است یا از واژگون کردن داستانها پدید آمده که نمونههایی از آن را میتوان در کتاب مناقب ابی حنیفة اثر موفق بن احمد خوارزمی مشاهده کرد.
با در نظر داشتن همهی اینها میتوان گفت که داستان مناظرهی ابوحنیفه برساخته و جعلی است؛ با این حال روایت شیخ مفید –رحمه الله- نیز گر چه بسیار اصیلتر است، در عین حال مُرسل و سندش منقطع است، بنابراین برای قطع و یقین به واقعی بودنش به قرائن بیشتری نیاز داریم.
پیوست:
متن قصیدهی سنائی غزنوی:
ای خردمند موحد پاک دین هوشیار
از امام دین حق یک حجت از من گوش دار
آن امامی کو ز حجت بیخ بدعت را بکند
نخل دین در بوستان علم زو آمد به بار
آنک در پیش صحابان فضل او گفتی رسول
تا قیامت داد علمش کار خلقان را قرار
گفت گردد امتم هفتاد و سه فرقت بهم
اهل جنت زان یکی و مرجع دیگر به نار
معنی سه بار گفتن بوحنیفه را چراغ
ماضی و مستقبل و حال از علومش در حجار
اینک رفت و اینکه آید و آنکه بیند روی او
هر سه را زو روشنایی هر سه را علمش حصار
دهریی آمد به نزدیک خلیفه ناگهان
بغض دینی مبغضی شوخی پلیدی نابکار
این چه بدست از شریعت بر تنت گفت ای امیر
یافتستی پادشاهی خوش خور و بی غم گذار
روزه و عقد و نکاح و دور بودن از مراد
حج و غزو و عمره و این امرهای بی شمار
خویشتن رنجه چه داری چون به عالم ننگری
تا بدانی کین قدیمست و ندارد کردگار
گفت رسم شرع و سنت جمله تزویر و ریاست
سر به سر گیتی قدیمست و ندارد کردگار
آمدی تو بیخبر و ز خویش رفتی بی خبر
نامد از رفته یکی از ما برفته صدهزار
هست عالم چون چراگاهی و ما چون منزلی
چون برفت این منزلی گیرد دگر کس مرغزار
طبع و اخشیج هیولا را شناسیم اصل
هر کرا این منکر آید عقل او گیرد غبار
خانهای دیدم به یونان در حجر کرده به نقش
صورت افلاک و تاریخ بنایش بر کنار
نسر واقع در حمل کنده که تاریخ این به دست
کی بگوید این به دست کس شناسد این شمار
کو منجم کو محاسب گو بیا معلوم کن
ابتدا پیدا کن و مر انتها را حجت آر
آنکه گفت از گاه آدم پنج و پانصد بیش نیست
نسر واقع در حمل چون کردهاند آنجا نگار
اینهمه زرق و فسونست و دروغ و شعبده
حیلت و نیرنگ داند این سخن را هوشیار
گفت امیرالمومنین ای مرد پر دعوی بباش
تا بیاید آن امام راستین فخر دیار
گر بتابی روی از او گردی هزیمت از سخن
بر سر دارت کنم تا از تو گیرند اعتبار
گر ز تو نعمان هزیمت گیرد و گردد خموش
معتمد گردی مرا و هم تو باشی میر و مار
چاکری را نامزد کرد او که نعمان را بخوان
تا کند او این جدل در پیش تخت شهریار
رفت قاصد چون بدید آن کان علم و فضل را
گفت: آمد ملحدی در پیش خسرو بادسار
می چنین گوید که زرقست این مسلمانی و فن
خود شریعت چون ردایی کش نه پودست و نه تار
گفت امیرالمومنین: تا حاضر آید پیش او
دین ایزد را و شرع مصطفا را پشت و یار
گفت قاصد را امام دین چو بگزارم نماز
پیش میرالمومنین آیم ورا گو: چشم دار
تا نماز شام نامد بوحنیفه پیش شاه
چیره گشته دهری آنجا شاه بد در انتظار
هر زمان گفتی به شه آن ملحد بطال شوم
می بترسد از من او زان شد نهان از اضطرار
کیست در گیتی که یارد گفت با من زین سخن
کیست در عالم که او از من ندارد الحذار
گفت: شاها می بفرما تا بیارندم به پیش
مطربان خوش لقای خوب روی نامدار
آنک میدارند روزه گوید ار او راست مزد
ساغری میبایدم معشوق زیبا در کنار
او چه داند روزه و طاعات عید و حج و غزو
عید او هر روز باشد روزه او را در چه کار
اندرین بودند ناگاهی درآمد مرد دین
شاد گشت از وی خلیفه دهریَک درماندهوار
گفتش از خجلت که: ای نعمان چرا دیر آمدی
داد نعمانش جوابی پر معانی مردوار
گفت: حالی چو شنیدم امر شه برخاستم
رخ نهادم سوی قصر و تخت شاه تاجدار
چون رسیدم بر کران دجله کشتی رفته بود
بود نخلی منکر آنجا تختهایش بر قطار
درهم آمد کشتئی شد درزهایش ناپدید
از سر نخل آمدش لیف و درو شد صد مرار
حلقههای آهنین دیدم ز سنگ آمد برون
اندر آمد دو مرار و کشتئی شد پایدار
کشتی آن گه پیش آمد من نشستم اندرو
آمد و بنشست آن گه بر کران جویبار
پیشم آمد تا بدو اندر نشستم دیر شد
زین سبب تأخیرم افتاد ای پسر معذور دار
گفت ملحد: شرم داری بو حنیفه زین دروغ
حجتی آوردهای کین کس ندارد استوار
گفت آن گه بو حنیفه آن امام دین حق
مر امیرالمومنین را که: ای امیر باوقار
خصم میگوید که صانع نیست عالم بد قدیم
این ز طبعست و هیولا نیست این را کردگار
آن گه منکر همی گردد که مصنوعات را
صانعی باید مگر دیوانه است این گوش دار
تختهای را منکری کت صانعی باید قدیم
می نداری استوارم من روا دارم مدار
ای سگ زندیق کافر خربط میشوم دون
مینبینی فوق و تحت و کوه و صحرا و بحار
گاه ابرو گه گشاده گاه خشک و گاه نم
گاه برف و گاه باران گاه روشن گاه تار
می نبینی بر فلک این خسرو سیارگان
ماه و انجم را ازو روشن همی دارد چو نار
هفت کوکب بر فلک گشته مبین در زمین
در ده و دو برج پیدا گشته در لیل و نهار
ماه در افزایش و نقصان و خود بر حال خویش
سوی مصنوعات شو آن گه صنایع کن نظار
ای سگ کافر به خود اندر نگه کن ساعتی
تا ببینی قدرتش مؤمن شوی ای دلفگار
قدرت حق عجز تو بر رنگ مویت ظاهرست
می کند آزادی موی سیه کافوروار
قطرهای آب آمد اندر کوزهای کش سرنگون
صورتی زیبا پدید آورد از وی بیعوار
آدمی در روشنایی صنعتش پیدا کند
کار صانع بر خلاف این بود اندیشه دار
در سه تاریکی نگارد صورتی چون آدمی
آن گه بر وی پدید آرد خط و زلف و عذار
نطق گویایی و بینایی و سمع آرد پدید
هفت چشمه در بدستی استخوان باده بار
آب چشمت شور کرد و آب گوشت تلخ و خوار
آب بینی منقبض و آب دهانت نوش بار
آب چشمت شور از آن آمد که به گنده شود
گر نباشد تلخ زی وی راه یابد مور و مار
در دهانت آب خوش آمد تا بدانی طعم چیست
چند گویم زین دلایل کن برین بر اختصار
صانعی باید حکیم و قادر و قایم به ذات
تا پدید آید ز صنع وی بتان قندهار
طبع نادان کی پدید آرد حکیم و فیلسوف
عقل از تو کی پذیرد این سخن را بر مدار
این مخالف طبعها با یکدگر چون ساختند
آب و آتش خاک و باد ای ملحدک حجت بیار
آنچه میگوید بدیدم من به یونان خانهای
ابوجعفر الأحول محمد بن علی بن النعمان البجلی از اصحاب امام صادق (ع) و متکلّمان برجستهی شیعه بوده است. شیعیان بیشتر او را با نام مؤمن الطاق» میشناسند و دشمنانش او را شیطان الطّاق» مینامند. مناظرات او با ابوحنیفة مشهور است؛ چنان که نجّاشی مینویسد:
… و له. کتاب مجالسه مع أبی حنیفة و المرجئة، و کانت له مع أبی حنیفة حکایات کثیرة.(رجال النجاشی، ص325)
این مناظرات مورد توجّه مخالفان نیز بوده است؛ تا جایی که حنفیان کوشیدهاند با جعل حکایات جدیدتر به معارضه با آن بپردازند! مثلاً موفق بن احمد حنفی خوارزمی مینویسد:
.به قال اخبرنا جعفر بن محمد الحمیری انا العلاء بن همام سمعت هلال الرائی سمعت یوسف بن خالد السمتی یقول دخلت مع ابی حنیفة الحمام و شیطان الطاق جالس متجرّداً و لیس علیه ازار و لا شیء فغمّض ابوحنیفة عینیه فقال له الشیطان مذ کم اعمی الله بصرک قال مذ هتک الله سترک. (مناقب ابی حنیفة، ج1، صص126 و 127، دار المعارف النظامیة، حیدرآباد الهند، سال 1321 ه.ق.)
این در حالی است که ابن نجیم این داستان را به متکلّم دیگری به نام بطرطا» نسبت داده است. (البحر الرائق شرح کنز الدقائق ومنحة الخالق وتکملة الطوری، ج8، ص220)
و در منابع دیگر، نامِ آن مرد ذکر نشده است. (نک: شرح زروق على متن الرسالة، ج2، ص1050- تذکره الأولیاء عطار، ص206)
جالبتر آن که انتساب این داستان به شعبی مشهورترتر است تا ابوحنیفة؛ مثلاً ابن عساکر مینویسد:
أخبرنا أبو العز أحمد بن عبید الله السلمی أنا محمد بن الحسین بن الفراء أنا إسماعیل بن سعید بن إسماعیل بن محمد بن سعید نا أبو علی الحسین بن القاسم الکوکبی قال قال لی أبو العیناء أنا ابن عائشة عن محمد بن الحصین عن مجالد قال دخل الشعبی الحمام فرأى داود الأودی بلا مئزر فغمض عینیه فقال له داود متى عمیت یا أبا عمرو قال منذ هتک الله سترک. (تاریخ دمشق، ج25، ص417)
همچنین رجوع کنید به الأذکیاء لابن الجوزی، ص70- حدائق الأزاهر، للغرناطی، ج1، ص8- أخبار الظراف والمتماجنین لابن الجوزی، ج1، ص62- نثر الدر للآبی، ج2، ص128- التذکرة الحمدونیة، ج7، ص243 و .
امّا علاوه بر ابوحنیفه و شعبی این داستان را به کسان دیگری نیز نسبت دادهاند؛ مثلاً ابوبکر بیهقی مینویسد:
أَخْبَرَنَا أَبُو عَبْدِ اللهِ، سَمِعْتُ أَبَا الطِّیبِ مُحَمَّدَ بْنَ أَحْمَدَ الذُّهْلِیَّ، یَقُولُ: دَخَلَ أَبُو الْعَبَّاسِ مُحَمَّدُ بْنُ عَبْدِ الرَّحْمَنِ الْفَقِیهُ الْحَمَّامَ، فَرَأَى بَعْضَ إِخْوَانِهِ عُرْیَانًا فَغَمَّضَ عَیْنَیْهِ، فَقَالَ لَهُ الْعُرْیَانُ: مُنْذُ کَمْ عَمِیتَ؟ قَالَ: مُنْذُ هَتَکَ اللهُ سِتْرَکَ. (شعب الإیمان، ج10، ص215)
موفّق بن احمد حنفی حکایت حمّام را به نحو مبسوطتری نیز آورده است:
و به قال و حکی ان شیخا من الرافضة کان یعرف بشیطان الطاق کان من حُسّاد ابی حنیفة رحمه الله و المتعرّضین له دخل الحمام یوماً و قد تقدّمه ابوحنیفة فلمّا رآه قال یا نعمان مات استادک و استرحنا منه و کان العهد قریبا بوفاة حماد بن ابی سلیمان فقال له ابوحنیفة استادونا یموتون و استادک من المنظرین الی یوم الوقت المعلوم فأفحمه فحلّ عند ذلک مئزره فصرف ابوحنیفة بصره عنه فقال له یا نعمان متی کف بصرک؟ قال مذ هتک الله سترک و قیل انه کان بغیر مئزر و ابوحنیفة کلّمه و هو صارف بصره عنه ثم ان اباحنیفة بادر بالخروج من الحمام و انشأ یقول: اقول و فی قولی بلاغ و حکمة/ و ما قلت قولاً جئت فیه بمنکر/ الا یا عبادالله خافوا الهکم/ فلا تدخلوا الحمام الا بمئزر. قلت: و قد مرّ بعض هذا الحدیث مسنداً من روایة الحارثی عن یوسف بن خالد السمتی رحمه الله و هو الصحیح. (مناقب ابی حنیفه، ج1، ص169)
بزازی حنفی کردری مینویسد:
و ذکر الامام المرغینانی ان شیطان الطاق کان یتعرض للامام کثیرا فدخل الشیطان یوما الحمام و کان الامام فیه و کان قریب العهد بموت شیخه حماد فقال الشیطان مات استادکم حماد و استرحنا منه فقال الامام استادنا مات و استاذکم من المنظرین الی یوم الوقت المعلوم فتحیر الرافضی و کشف عورته فغمّض الامام بصره فقال الشیطان یا نعمان منذ کم اعمی الله بصرک فقال منذ هتک الله سترک و بادر الامام الی الخروج من الحمام و انشد یقول: اقول وفی قولی بلاغ و حکمة / و ما قلت قولا جئت فیه بمنکر / الا یا عبادالله خافوا الهکم/ و لا تدخلوا الحمام الا بمئزر. (مناقب ابی حنیفه، ج1، ص162)
ملّا علی قاری نیز این داستان را از مرغینانی روایت کرده است. (شم العوارض فی ذم الروافض، ج1، ص80) همچنین رجوع کنید به: الجواهر المضیة فی طبقات الحنفیة لعبدالقادر القرشی، ج2، ص477- الطبقات السنیة فی تراجم الحنفیة لتقی الدین الغزّی، ج1، ص44- تبیین الحقائق شرح کنز الدقائق وحاشیة الشلبی لفخر الدین ایلعی، ج4، ص222
این از غرائب جعل است. جاعل داستان حمّام را -که پیشتر بررسی شد- به نحو شرمآوری با داستانی مقلوب و وارونه ترکیب کرده و شعری بدان افزوده است.
وارونه بودن داستان از آن رو است که بنابر منابع متقدّم، این ابوحنیفه بوده است که در مرگ امام صادق (ع)، مؤمن طاق را شماتت کرده و او نیز با استفاده از آیهی انک من المنظرین الی یوم الوقت المعلوم» پاسخی دندانشکن به او داده است.
خطیب بغدادی مینویسد:
أَخْبَرَنَا أَبُو حازم عُمَر بن أَحْمَد بن إبراهیم العبدوی الحافظ بنیسابور، قَالَ: أَخْبَرَنَا مُحَمَّد بن أَحْمَد بن الغطریف العبدی بجرجان، قَالَ: حَدَّثَنَا مُحَمَّد بن علی البلخی، قَالَ: حَدَّثَنِی مُحَمَّد بن أَحْمَد التمیمی بمصر، قَالَ: حَدَّثَنَا مُحَمَّد بن جعفر الأسامی، قال: کان أَبُو حنیفة یتهم شیطان الطاق بالرجعة، وکان شیطان الطاق یتهم أبا حنیفة بالتناسخ، قال: فخرج أَبُو حنیفة یوما إلى السوق فاستقبله شیطان الطاق، ومعه ثوب یرید بیعه، فقال له أَبُو حنیفة: أتبیع هذا الثوب إلى رجوع علی؟ فقال: إن أعطیتنی کفیلا أن لا تمسخ قردا بعتک، فبهت أَبُو حنیفة، قال: ولما مات جعفر بن مُحَمَّد، التقى هو وأبو حنیفة، فقال له أَبُو حنیفة: أما إمامک فقد مات، فقال له شیطان الطاق: أما إمامک فمن المنظرین إلى یوم الوقت المعلوم. (تاریخ بغداد - تحقیق بشار، ج15، ص 558)
ابوعمرو کَشّی مینویسد:
حَدَّثَنِی مُحَمَّدُ بْنُ مَسْعُودٍ، قَالَ حَدَّثَنِی إِسْحَاقُ بْنُ مُحَمَّدٍ الْبَصْرِیُ، قَالَ حَدَّثَنِی أَحْمَدُ بْنُ صَدَقَةَ الْکَاتِبُ الْأَنْبَارِیُّ، عَنْ أَبِی مَالِکٍ الْأَحْمَسِیِّ، قَالَ حَدَّثَنِی مُؤْمِنٌ الطَّاقُ وَ اسْمُهُ مُحَمَّدُ بْنُ عَلِیِّ بْنِ النُّعْمَانِ أَبُو جَعْفَرٍ الْأَحْوَلُ، قَالَ: کُنْتُ عِنْدَ أَبِی عَبْدِ اللَّهِ (ع) فَدَخَلَ زَیْدُ بْنُ عَلِیٍّ فَقَالَ لِی یَا مُحَمَّدَ بْنَ عَلِیٍّ أَنْتَ الَّذِی تَزْعُمُ أَنَّ فِی آلِ مُحَمَّدٍ إِمَاماً مُفْتَرَضَ الطَّاعَةِ مَعْرُوفاً بِعَیْنِهِ قَالَ قُلْتُ نَعَمْ کَانَ أَبُوکَ أَحَدَهُمْ، قَالَ وَیْحَکَ فَمَا کَانَ یَمْنَعُهُ مِنْ أَنْ یَقُولَ لِی فَوَ اللَّهِ لَقَدْ کَانَ یُؤْتَى بِالطَّعَامِ الْحَارِّ فَیُقْعِدُنِی عَلَى فَخِذِهِ وَ یَتَنَاوَلُ الْبَضْعَةَ فَیُبَرِّدُهَا ثُمَّ یُلْقِمُنِیهَا، أَ فَتَرَاهُ کَانَ یُشْفِقُ عَلَیَّ مِنْ حَرِّ الطَّعَامِ وَ لَا یُشْفِقُ عَلَیَّ مِنْ حَرِّ النَّارِ قَالَ قُلْتُ کَرِهَ أَنْ یَقُولَ لَکَ فَتَکْفُرَ فَیَجِبَ مِنَ اللَّهِ عَلَیْکَ الْوَعِیدُ وَ لَا یَکُونَ لَهُ فِیکَ شَفَاعَةٌ، فَتَرَکَکَ مُرْجِئٌ لِلَّهِ فِیکَ الْمَشِیئَةُ وَ لَهُ فِیکَ الشَّفَاعَةُ. قَالَ وَ قَالَ أَبُو حَنِیفَةَ لِمُؤْمِنِ الطَّاقِ: وَ قَدْ مَاتَ جَعْفَرُ بْنُ مُحَمَّدٍ (ع)، یَا أَبَا جَعْفَرٍ إِنَّ إِمَامَکَ قَدْ مَاتَ! فَقَالَ أَبُو جَعْفَرٍ لَکِنْ إِمَامُکَ مِنَ الْمُنْظَرِینَ إِلى یَوْمِ الْوَقْتِ الْمَعْلُومِ. (رجال الکشی، ص187)
طبرسی و ابن داود نیز این مناظره را نقل کردهاند. (الاحتجاج، ج2، ص381- رجال ابن داود، ص394) به روایتِ ابن عبد ربه الأندلسی (246-328) این گفتگو در حضور مهدی عبّاس رخ داده است:
عمارة عن محمد بن أبی بکر البصری قال: لما مات جعفر بن محمد قال أبو حنیفة لشیطان الطاق: مات إمامک. وذلک عند المهدی؛ فقال شیطان الطاق: لکن إمامک من المنظرین إلى یوم الوقت المعلوم! فضحک المهدی من قوله، وأمر له بعشرة آلاف درهم. (العقد الفرید، ج4، ص129)
ابن شهرآشوب و علی بن یوسف بن مطهر الحلی نیز جزئیّات داستان را مانند ابن عبد ربّه آوردهاند. (مناقب ابن شهرآشوب، ج4، ص277- العدد القویة لدفع المخاوف الیومیة، ص: 156)
روایاتی وجود دارد که در آن ادّعا شده قواعد ارث در زمان حکومت امام مهدی (ع) دگرگون شده و به جای خویشاوندی بر پایهی برادری در عالم اظلّة (=سایهها) نهاده خواهد شد. در ادامه به بررسی این روایات خواهیم پرداخت.
الف. بررسی سندی
قَالَ الصَّادِقُ (ع): إِنَّ اللَّهَ تَبَارَکَ وَ تَعَالَى آخَى بَیْنَ الْأَرْوَاحِ فِی الْأَظِلَّةِ قَبْلَ أَنْ یَخْلُقَ الْأَجْسَادَ بِأَلْفَیْ عَامٍ فَلَوْ قَدْ قَامَ قَائِمُنَا أَهْلَ الْبَیْتِ وَرَّثَ الْأَخَ الَّذِی آخَى بَیْنَهُمَا فِی الْأَظِلَّةِ وَ لَمْ یُوَرِّثِ الْأَخَ فِی الْوِلَادَةِ. (من لا یحضره الفقیه، ج4، ص352- الهدایة، ص343- اعتقادات الامامیة، ص48)
حَدَّثَنَا عَلِیُّ بْنُ أَحْمَدَ بْنِ مُوسَى رَضِیَ اللَّهُ عَنْهُ قَالَ حَدَّثَنَا حَمْزَةُ بْنُ الْقَاسِمِ الْعَلَوِیُّ قَالَ حَدَّثَنَا مُحَمَّدُ بْنُ عَبْدِ اللَّهِ بْنِ عِمْرَانَ الْبَرْقِیُّ قَالَ حَدَّثَنَا مُحَمَّدُ بْنُ عَلِیٍّ الْهَمْدَانِیُّ عَنْ عَلِیِّ بْنِ أَبِی حَمْزَةَ عَنْ أَبِی عَبْدِ اللَّهِ وَ أَبِی الْحَسَنِ ع قَالا لَوْ قَدْ قَامَ الْقَائِمُ لَحَکَمَ بِثَلَاثٍ لَمْ یَحْکُمْ بِهَا أَحَدٌ قَبْلَهُ یَقْتُلُ الشَّیْخَ اَّانِیَ وَ یَقْتُلُ مَانِعَ اَّکَاةِ وَ یُوَرِّثُ الْأَخَ أَخَاهُ فِی الْأَظِلَّة. (الخصال، ج1، ص169- مختصر البصائر، ص416)
أَخْبَرَنِی أَبُو الْحُسَیْنِ، عَنْ أَبِیهِ، عَنِ ابْنِ هَمَّامٍ، قَالَ: حَدَّثَنَا سَعْدَانُ بْنُ مُسْلِمٍ، عَنْ جَهْمِ بْنِ أَبِی جَهْمَةَ قَالَ: سَمِعْتُ أَبَا الْحَسَنِ مُوسَى عَلَیْهِ السَّلَام یَقُولُ: إِنَّ اللَّهَ تَبَارَکَ وَ تَعَالَى خَلَقَ الْأَرْوَاحَ قَبْلَ الْأَبْدَانِ بِأَلْفَیْ عَامٍ، ثُمَّ خَلَقَ الْأَبْدَانَ بَعْدَ ذَلِکَ، فَمَا تَعَارَفَ مِنْهَا فِی السَّمَاءِ تَعَارَفَ فِی الْأَرْضِ، وَ مَا تَنَاکَرَ مِنْهَا فِی السَّمَاءِ تَنَاکَرَ فِی الْأَرْضِ، فَإِذَا قَامَ الْقَائِمُ عَلَیْهِ السَّلَامُ وَرَّثَ الْأَخَ فِی الدِّینِ، وَ لَمْ یُوَرِّثِ الْأَخَ فِی الْوِلَادَةِ، وَ ذَلِکَ قَوْلُ اللَّهِ عَزَّ وَ جَلَّ فِی کِتَابِهِ: قَدْ أَفْلَحَ الْمُؤْمِنُونَ، فَإِذا نُفِخَ فِی الصُّورِ فَلا أَنْسابَ بَیْنَهُمْ یَوْمَئِذٍ وَ لا یَتَساءَلُونَ. (دلائل الإمامة، صص484 و 485)
قال الصادق علیه السلام: ان الله اختار من بین الأرواح فی الأظلة ثم اسکنها الابدان ثم قال: فاذا خرج قائمنا علینا سلامه و رحمته و برکاته ورث الأخ الذی آخی الله بینهما فی الأظلة و لم یرث الأخ من ولادة الجسمانیة. (کتاب الهفت و الاظلة، باب66، ص189، تحقیق عارف تامر، مکتبة الهلال، بیروت)
نتیجه:
این روایات از نظر سند واجد شرائط اعتبار نیستند؛ بلکه قرائن سندی حاکی از پیوند با جریان غُلات است.
ب. بررسی متنی
1. مخالفت با نصّ قرآن
این که خویشاوندی نسبی و سببی و از جمله برادری» در ارث معتبر است از ضروریات اسلام است که در قرآن بدان تصریح شده است:
- یُوصیکُمُ اللَّهُ فی أَوْلادِکُمْ لِلذَّکَرِ مِثْلُ حَظِّ الْأُنْثَیَیْنِ فَإِنْ کُنَّ نِساءً فَوْقَ اثْنَتَیْنِ فَلَهُنَّ ثُلُثا ما تَرَکَ وَ إِنْ کانَتْ واحِدَةً فَلَهَا النِّصْفُ وَ لِأَبَوَیْهِ لِکُلِّ واحِدٍ مِنْهُمَا السُّدُسُ مِمَّا تَرَکَ إِنْ کانَ لَهُ وَلَدٌ فَإِنْ لَمْ یَکُنْ لَهُ وَلَدٌ وَ وَرِثَهُ أَبَواهُ فَلِأُمِّهِ الثُّلُثُ فَإِنْ کانَ لَهُ إِخْوَةٌ فَلِأُمِّهِ السُّدُسُ مِنْ بَعْدِ وَصِیَّةٍ یُوصی بِها أَوْ دَیْنٍ آباؤُکُمْ وَ أَبْناؤُکُمْ لا تَدْرُونَ أَیُّهُمْ أَقْرَبُ لَکُمْ نَفْعاً فَریضَةً مِنَ اللَّهِ إِنَّ اللَّهَ کانَ عَلیماً حَکیماً. وَ لَکُمْ نِصْفُ ما تَرَکَ أَزْواجُکُمْ إِنْ لَمْ یَکُنْ لَهُنَّ وَلَدٌ فَإِنْ کانَ لَهُنَّ وَلَدٌ فَلَکُمُ الرُّبُعُ مِمَّا تَرَکْنَ مِنْ بَعْدِ وَصِیَّةٍ یُوصینَ بِها أَوْ دَیْنٍ وَ لَهُنَّ الرُّبُعُ مِمَّا تَرَکْتُمْ إِنْ لَمْ یَکُنْ لَکُمْ وَلَدٌ فَإِنْ کانَ لَکُمْ وَلَدٌ فَلَهُنَّ الثُّمُنُ مِمَّا تَرَکْتُمْ مِنْ بَعْدِ وَصِیَّةٍ تُوصُونَ بِها أَوْ دَیْنٍ وَ إِنْ کانَ رَجُلٌ یُورَثُ کَلالَةً أَوِ امْرَأَةٌ وَ لَهُ أَخٌ أَوْ أُخْتٌ فَلِکُلِّ واحِدٍ مِنْهُمَا السُّدُسُ فَإِنْ کانُوا أَکْثَرَ مِنْ ذلِکَ فَهُمْ شُرَکاءُ فِی الثُّلُثِ مِنْ بَعْدِ وَصِیَّةٍ یُوصى بِها أَوْ دَیْنٍ غَیْرَ مُضَارٍّ وَصِیَّةً مِنَ اللَّهِ وَ اللَّهُ عَلیمٌ حَلیمٌ. تِلْکَ حُدُودُ اللَّهِ وَ مَنْ یُطِعِ اللَّهَ وَ رَسُولَهُ یُدْخِلْهُ جَنَّاتٍ تَجْری مِنْ تَحْتِهَا الْأَنْهارُ خالِدینَ فیها وَ ذلِکَ الْفَوْزُ الْعَظیمُ وَ مَنْ یَعْصِ اللَّهَ وَ رَسُولَهُ وَ یَتَعَدَّ حُدُودَهُ یُدْخِلْهُ ناراً خالِداً فیها وَ لَهُ عَذابٌ مُهینٌ.» (النساء: 11-14)
بنابراین مخالفت با این اصل ضروری از حدود الهی» و عصیان» در مقابل خدا و رسول صلی الله علیه و آله و موجب خلود» در آتش و عذاب مهین» است. امام عصر عجّل الله تعالی فرجه الشریف نیز برای اقامه حدود و احیاء کتاب خداوند قیام می کند نه برای مخالفت با آن و تغییر احکامش.
- یَسْتَفْتُونَکَ قُلِ اللَّهُ یُفْتیکُمْ فِی الْکَلالَةِ إِنِ امْرُؤٌ هَلَکَ لَیْسَ لَهُ وَلَدٌ وَ لَهُ أُخْتٌ فَلَها نِصْفُ ما تَرَکَ وَ هُوَ یَرِثُها إِنْ لَمْ یَکُنْ لَها وَلَدٌ فَإِنْ کانَتَا اثْنَتَیْنِ فَلَهُمَا الثُّلُثانِ مِمَّا تَرَکَ وَ إِنْ کانُوا إِخْوَةً رِجالاً وَ نِساءً فَلِلذَّکَرِ مِثْلُ حَظِّ الْأُنْثَیَیْنِ یُبَیِّنُ اللَّهُ لَکُمْ أَنْ تَضِلُّوا وَ اللَّهُ بِکُلِّ شَیْءٍ عَلیمٌ.» (النساء:176)
- لِلرِّجالِ نَصیبٌ مِمَّا تَرَکَ الْوالِدانِ وَ الْأَقْرَبُونَ وَ لِلنِّساءِ نَصیبٌ مِمَّا تَرَکَ الْوالِدانِ وَ الْأَقْرَبُونَ مِمَّا قَلَّ مِنْهُ أَوْ کَثُرَ نَصیباً مَفْرُوضاً وَ إِذا حَضَرَ الْقِسْمَةَ أُولُوا الْقُرْبى وَ الْیَتامى وَ الْمَساکینُ فَارْزُقُوهُمْ مِنْهُ وَ قُولُوا لَهُمْ قَوْلاً مَعْرُوفاً.» (النساء: 117 و 118)
- و لِکُلٍّ جَعَلْنا مَوالِیَ مِمَّا تَرَکَ الْوالِدانِ وَ الْأَقْرَبُونَ وَ الَّذینَ عَقَدَتْ أَیْمانُکُمْ فَآتُوهُمْ نَصیبَهُمْ إِنَّ اللَّهَ کانَ عَلى کُلِّ شَیْءٍ شَهیداً» (النساء: 33)
روایات دربارهی نسخِ بخشی از دو آیهی اخیر مختلف است و وجوهی برای جمع میان آنها بیان شده است و در هر حال نسخ بخشی از آن مانع دلالت آیه بر مقصود ما نیست. امام صادق علیه السلام در تفسیر آیهی اخیر فرمود:
إِنَّمَا عَنَى بِذَلِکَ أُولِی الْأَرْحَامِ فِی الْمَوَارِیثِ وَ لَمْ یَعْنِ أَوْلِیَاءَ النِّعْمَةِ فَأَوْلَاهُمْ بِالْمَیِّتِ أَقْرَبُهُمْ إِلَیْهِ مِنَ الرَّحِمِ الَّتِی تَجُرُّهُ إِلَیْهَا. (وسائل الشیعة، ج26، ص63 و مستدرک الوسائل، ج17، ص154)
- وَ الَّذینَ آمَنُوا مِنْ بَعْدُ وَ هاجَرُوا وَ جاهَدُوا مَعَکُمْ فَأُولئِکَ مِنْکُمْ وَ أُولُوا الْأَرْحامِ بَعْضُهُمْ أَوْلى بِبَعْضٍ فی کِتابِ اللَّهِ إِنَّ اللَّهَ بِکُلِّ شَیْءٍ عَلیمٌ» (الانفال: 75)- النَّبِیُّ أَوْلى بِالْمُؤْمِنینَ مِنْ أَنْفُسِهِمْ وَ أَزْواجُهُ أُمَّهاتُهُمْ وَ أُولُوا الْأَرْحامِ بَعْضُهُمْ أَوْلى بِبَعْضٍ فی کِتابِ اللَّهِ مِنَ الْمُؤْمِنینَ وَ الْمُهاجِرینَ إِلاَّ أَنْ تَفْعَلُوا إِلى أَوْلِیائِکُمْ مَعْرُوفاً کانَ ذلِکَ فِی الْکِتابِ مَسْطُوراً.» (الاحزاب: 6)
قوله إِنَّ الَّذِینَ آمَنُوا وَ هاجَرُوا- وَ جاهَدُوا بِأَمْوالِهِمْ وَ أَنْفُسِهِمْ فِی سَبِیلِ اللَّهِ- وَ الَّذِینَ آوَوْا وَ نَصَرُوا أُولئِکَ بَعْضُهُمْ أَوْلِیاءُ بَعْضٍ فإن الحکم کان فی أول النبوة أن المواریث کانت على الأخوة لا على الولادة، فلما هاجر رسول الله ص إلى المدینة آخى بین المهاجرین و بین الأنصار فکان إذا مات الرجل یرثه أخوه فی الدین- و یأخذ المال و کان ما ترک له دون ورثته، فلما کان بعد بدر أنزل الله النَّبِیُّ أَوْلى بِالْمُؤْمِنِینَ مِنْ أَنْفُسِهِمْ وَ أَزْواجُهُ أُمَّهاتُهُمْ وَ أُولُوا الْأَرْحامِ بَعْضُهُمْ أَوْلى بِبَعْضٍ فِی کِتابِ اللَّهِ مِنَ الْمُؤْمِنِینَ وَ الْمُهاجِرِینَ إِلَّا أَنْ تَفْعَلُوا إِلى أَوْلِیائِکُمْ مَعْرُوفاً» فنسخت آیة الأخوة بقوله أُولُوا الْأَرْحامِ بَعْضُهُمْ أَوْلى بِبَعْضٍ» (تفسیر القمی، ج1، ص280)
إِنَّ النَّبِیَّ ص لَمَّا هَاجَرَ إِلَى الْمَدِینَةِ- آخَى بَیْنَ أَصْحَابِهِ الْمُهَاجِرِینَ وَ الْأَنْصَارِ- وَ جَعَلَ الْمَوَارِیثَ عَلَى الْأُخُوَّةِ فِی الدِّینِ لَا فِی مِیرَاثِ الْأَرْحَامِ وَ ذَلِکَ قَوْلُهُ الَّذِینَ آمَنُوا وَ هاجَرُوا وَ جاهَدُوا . فِی سَبِیلِ اللَّهِ . أُولئِکَ بَعْضُهُمْ أَوْلِیاءُ بَعْضٍ وَ الَّذِینَ آمَنُوا وَ لَمْ یُهاجِرُوا ما لَکُمْ مِنْ وَلایَتِهِمْ مِنْ شَیْءٍ حَتَّى یُهاجِرُوا فَأَخْرَجَ الْأَقَارِبَ مِنَ الْمِیرَاثِ وَ أَثْبَتَهُ لِأَهْلِ الْهِجْرَةِ وَ أَهْلِ الدِّینِ خَاصَّةً فَلَمَّا قَوِیَ الْإِسْلَامُ أَنْزَلَ اللَّهُ النَّبِیُّ أَوْلى بِالْمُؤْمِنِینَ مِنْ أَنْفُسِهِمْ وَ أَزْواجُهُ أُمَّهاتُهُمْ وَ أُولُوا الْأَرْحامِ بَعْضُهُمْ أَوْلى بِبَعْضٍ فِی کِتابِ اللَّهِ مِنَ الْمُؤْمِنِینَ وَ الْمُهاجِرِینَ إِلَّا أَنْ تَفْعَلُوا إِلى أَوْلِیائِکُمْ مَعْرُوفاً فَهَذَا مَعْنَى نَسْخِ الْمِیرَاثِ.» (وسائل الشیعة، ج26، ص 65)
عِدَّةٌ مِنْ أَصْحَابِنَا عَنْ أَحْمَدَ بْنِ مُحَمَّدِ بْنِ خَالِدٍ عَنْ أَبِیهِ عَنِ النَّضْرِ بْنِ سُوَیْدٍ عَنْ یَحْیَى الْحَلَبِیِّ عَنْ أَیُّوبَ بْنِ الْحُرِّ قَالَ سَمِعْتُ أَبَا عَبْدِ اللَّهِ ع یَقُولُ کُلُّ شَیْءٍ مَرْدُودٌ إِلَى الْکِتَابِ وَ السُّنَّةِ وَ کُلُّ حَدِیثٍ لَا یُوَافِقُ کِتَابَ اللَّهِ فَهُوَ زُخْرُفٌ. (الکافی ؛ دار الکتب الإسلامیة ؛ ج1 ؛ ص 69)
حَلَالُ مُحَمَّدٍ حَلَالٌ أَبَداً إِلَى یَوْمِ الْقِیَامَةِ وَ حَرَامُهُ حَرَامٌ أَبَداً إِلَى یَوْمِ الْقِیَامَةِ لَا یَکُونُ غَیْرُهُ وَ لَا یَجِیءُ غَیْرُهُ. (الکافی، ج1، ص58)
3. مخالفت با کتاب علی علیه السّلام
این هم از متواترات است که امام مهدی علیه السّلام بنا بر کتاب علی علیه السلام و صحیفهی جامعه حکم کرده و قوانین را بر پا میدارند.
با توجّه به روایات متعدّد، در کتاب علی علیه السلام و صحیفهی جامعه نیز، احکام ارث بر اساس نسب و سبب بیان شده است. به عنوان نمونه رجوع کنید به وسائل الشیعة، ج26، صص68 و 81 و 125 و 126 و 128 و 129 و 130 و 159 و 160 و 162 و 163 و 170 و 174 و 175 و 178 و 186 و 187 و 188 و 197 و 200 و 212 و مستدرک الوسائل، ج17، صص179 و 180 و .
پس چگونه ممکن است ایشان ارث را بر پایهای نهد که کتاب علی (ع) و صحیفهی جامعه خلاف آن را معتبر شمرده است، در حالی که مبنای حکومت ایشان همین کتاب است؟!
. قَالَ جَابِرٌ: قُلْتُ: یَا ابْنَ رَسُولِ اللَّهِ هَلْ بَعْدَ هَذِهِ الْمَعْرِفَةِ تَقْصِیرٌ، قَالَ: نَعَمْ، إِنْ قَصَّرَ فِی حُقُوقِ إِخْوَانِهِ وَ لَمْ یَشْرَکْهُمْ فِی کُلِّ أَمْرِهِمْ وَ اسْتَأْثَرَ بِحُطَامِ الدُّنْیَا دُونَهُمْ فَهُنَالِکَ یُسْلَبُ الْمَعْرِفَةَ . لِأَنَّ الْمُؤْمِنَ أَخُو الْمُؤْمِنِ لِأَبِیهِ وَ أُمِّهِ یَرِثُهُ وَ یَعْتَقِدُ مِنْهُ وَ هُوَ أَحَقُّ بِمِلْکِهِ مِنِ ابْنِهِ إِذَا کَانَ عَلَى مَذْهَبِهِ . قَالَ جَابِرٌ: فَقُلْتُ یَا ابْنَ رَسُولِ اللَّهِ فَمَا حَالُ جَابِرٍ، فِیمَا یُنْفِقُهُ عَلَى أَهْلِهِ وَ وُلْدِهِ وَ هُمْ لَا یَعْرِفُونَ الْحَقَّ وَ شَفَقَتِی عَلَیْهِمْ أَکْثَرُ مِنْ شَفَقَتِی عَلَى إِخْوَانِی وَ أَنَا مِنْهُمْ، قَالَ مَعَاذَ اللَّهِ مَا أَنْتَ مِنْهُمْ وَ لَا هُمْ مِنْکَ إِذَا کَانُوا لَا یَعْرِفُونَ هَذَا . فَمَنْ کَانَ مُقَصِّراً فَلَیْسَ یَلْزَمُکَ حَقُّهُ وَ مَنْ کَانَ بَالِغاً فَهُوَ أَخُوکَ لِأَبِیکَ وَ أُمِّکَ تَرِثُهُ وَ یَرِثُکَ وَ لَیْسَ شَیْءٌ أَحَقَّ مِنْ حَقِّ أَخِیکَ الْمُؤْمِنِ .» (الهدایة الکبری، صص231 و 232)
. قال جابر: قلت: یا ابن رسول اللّه، هل بعد ذلک شیء یقصّرهم؟ قال صلّى اللّه علیه: نعم، إذا قصّروا فی حقوق إخوانهم و لم یشارکوهم فی أموالهم و فی سرّ أمورهم و علانیتهم فاستبدلوا بحطام الدنیا دونهم فهنالک تسلب المعرفة . لأنّ المؤمن أخو المؤمن من أمّه و أبیه على هذا الأمر، لا ی أخاه إلّا و هو أحقّ بما یملکه، فإذا کان من أبیه و أمّه و لیس یعرف هذا فلیس له أن یملّکه شیئا و لا یورثه و لا یرثه .» (کتاب عتیق، صص130 و 131)
قال الصادق لبعض اصحابه الحاضرین: اعزل اهلک و قاسم اخاک المؤمن مالک فانعم فان العلم مشاع غیر مقسوم بین المؤمنین و کذلک قال الله فی کتابه الکریم: قل من حرّم زینة الله التی اخرج لعباده و الطیبات من الرزق قل هی للذین آمنوا فی الحیاة الدنیا خالصة یوم القیامة. و کذلک ورد عن جدّی رسول الله محمد انه قال: جمیع ما خلق الله فی الدنیا للمؤمنین مشاع غیر مقسوم و ما لأعداء الله فیه نصیب.» (الهفت و الاظلة، ص باب67، ص 198)
5. اشکال تفسیری در روایت دلائل الامامة
چنان که گذشت در روایت دلائل الامامة به این آیه استناد شده است: قَدْ أَفْلَحَ الْمُؤْمِنُونَ، فَإِذا نُفِخَ فِی الصُّورِ فَلا أَنْسابَ بَیْنَهُمْ یَوْمَئِذٍ وَ لا یَتَساءَلُونَ.»
بنا بر آن چه از ظاهر و سیاق آیه برمیآید و در روایات دیگر ذکر شده و میان مفسّرین مشهور است، این آیه دربارهی قیامت است و مؤیّد معتبری برای تطبیق آن بر قیام قائم علیه السلام نیافتیم؛ بلکه میتوان گفت بدیهی است که بعد از قیام قائم علیه السلام پیوندهای نسبی همچنان برقرار است؛ زیرا طبیعت زندگی اجتماعی در دنیا بر پایهی انساب نهاده شده و از بین رفتن آن در دنیا بیمعنا و ناممکن است. از روایات نیز حفظ انساب پس از ظهور امام علیه السلام برداشت میشود.
6. ناهمگون بودن روایت خصال
بار دیگر متن روایتِ خصال را مرور کنیم:
لَوْ قَدْ قَامَ الْقَائِمُ لَحَکَمَ بِثَلَاثٍ لَمْ یَحْکُمْ بِهَا أَحَدٌ قَبْلَهُ یَقْتُلُ الشَّیْخَ اَّانِیَ وَ یَقْتُلُ مَانِعَ اَّکَاةِ وَ یُوَرِّثُ الْأَخَ أَخَاهُ فِی الْأَظِلَّة. (الخصال، ج1، ص169)
دَمَانِ فِی الْإِسْلَامِ حَلَالٌ مِنَ اللَّهِ تَبَارَکَ وَ تَعَالَى لَا یَقْضِی فِیهِمَا أَحَدٌ حَتَّى یَبْعَثَ اللَّهُ عَزَّ وَ جَلَّ قَائِمَنَا أَهْلَ الْبَیْتِ فَإِذَا بَعَثَ اللَّهُ عَزَّ وَ جَلَّ قَائِمَنَا أَهْلَ الْبَیْتِ حَکَمَ فِیهِمَا بِحُکْمِ اللَّهِ عَزَّ وَ جَلَّ اَّانِی الْمُحْصَنُ یَرْجُمُهُ وَ مَانِعُ اَّکَاةِ یَضْرِبُ عُنُقَهُ. (من لا یحضره الفقیه، ج2، ص11)
نتیجه
با توجّه به آن چه گذشت این که حضرت مهدی (ع) میراث را بر پایهی برادری در عالم اظلّة قرار خواهد داد، سند معتبری ندارد؛ همسو با تعالیم غالیان است و با کتاب و سنّت و روایات متواتر دربارهی شیوهی حکومت امام مهدی (ع) سازگار نیست.
ابوجعفر الأحول محمد بن علی بن النعمان البجلی از اصحاب امام صادق (ع) و متکلّمان برجستهی شیعه بوده است. شیعیان بیشتر او را با نام مؤمن الطاق» میشناسند و دشمنانش او را شیطان الطّاق» مینامند. مناظرات او با ابوحنیفة مشهور است؛ چنان که نجّاشی مینویسد:
… و له. کتاب مجالسه مع أبی حنیفة و المرجئة، و کانت له مع أبی حنیفة حکایات کثیرة.(رجال النجاشی، ص325)
این مناظرات مورد توجّه مخالفان نیز بوده است؛ تا جایی که حنفیان کوشیدهاند با جعل حکایات جدیدتر به معارضه با آن بپردازند! مثلاً موفق بن احمد حنفی خوارزمی مینویسد:
.به قال اخبرنا جعفر بن محمد الحمیری انا العلاء بن همام سمعت هلال الرائی سمعت یوسف بن خالد السمتی یقول دخلت مع ابی حنیفة الحمام و شیطان الطاق جالس متجرّداً و لیس علیه ازار و لا شیء فغمّض ابوحنیفة عینیه فقال له الشیطان مذ کم اعمی الله بصرک قال مذ هتک الله سترک. (مناقب ابی حنیفة، ج1، صص126 و 127، دار المعارف النظامیة، حیدرآباد الهند، سال 1321 ه.ق.)
این در حالی است که ابن نجیم این داستان را به متکلّم دیگری به نام بطرطا» نسبت داده است. (البحر الرائق شرح کنز الدقائق ومنحة الخالق وتکملة الطوری، ج8، ص220)
و در منابع دیگر، نامِ آن مرد ذکر نشده است. (نک: شرح زروق على متن الرسالة، ج2، ص1050- تذکره الأولیاء عطار، ص206)
جالبتر آن که انتساب این داستان به شعبی مشهورترتر است تا ابوحنیفة؛ مثلاً ابن عساکر مینویسد:
أخبرنا أبو العز أحمد بن عبید الله السلمی أنا محمد بن الحسین بن الفراء أنا إسماعیل بن سعید بن إسماعیل بن محمد بن سعید نا أبو علی الحسین بن القاسم الکوکبی قال قال لی أبو العیناء أنا ابن عائشة عن محمد بن الحصین عن مجالد قال دخل الشعبی الحمام فرأى داود الأودی بلا مئزر فغمض عینیه فقال له داود متى عمیت یا أبا عمرو قال منذ هتک الله سترک. (تاریخ دمشق، ج25، ص417)
همچنین رجوع کنید به الأذکیاء لابن الجوزی، ص70- حدائق الأزاهر، للغرناطی، ج1، ص8- أخبار الظراف والمتماجنین لابن الجوزی، ج1، ص62- نثر الدر للآبی، ج2، ص128- التذکرة الحمدونیة، ج7، ص243 و .
امّا علاوه بر ابوحنیفه و شعبی این داستان را به کسان دیگری نیز نسبت دادهاند؛ مثلاً ابوبکر بیهقی مینویسد:
أَخْبَرَنَا أَبُو عَبْدِ اللهِ، سَمِعْتُ أَبَا الطِّیبِ مُحَمَّدَ بْنَ أَحْمَدَ الذُّهْلِیَّ، یَقُولُ: دَخَلَ أَبُو الْعَبَّاسِ مُحَمَّدُ بْنُ عَبْدِ الرَّحْمَنِ الْفَقِیهُ الْحَمَّامَ، فَرَأَى بَعْضَ إِخْوَانِهِ عُرْیَانًا فَغَمَّضَ عَیْنَیْهِ، فَقَالَ لَهُ الْعُرْیَانُ: مُنْذُ کَمْ عَمِیتَ؟ قَالَ: مُنْذُ هَتَکَ اللهُ سِتْرَکَ. (شعب الإیمان، ج10، ص215)
موفّق بن احمد حنفی حکایت حمّام را به نحو مبسوطتری نیز آورده است:
و به قال و حکی ان شیخا من الرافضة کان یعرف بشیطان الطاق کان من حُسّاد ابی حنیفة رحمه الله و المتعرّضین له دخل الحمام یوماً و قد تقدّمه ابوحنیفة فلمّا رآه قال یا نعمان مات استادک و استرحنا منه و کان العهد قریبا بوفاة حماد بن ابی سلیمان فقال له ابوحنیفة استادونا یموتون و استادک من المنظرین الی یوم الوقت المعلوم فأفحمه فحلّ عند ذلک مئزره فصرف ابوحنیفة بصره عنه فقال له یا نعمان متی کف بصرک؟ قال مذ هتک الله سترک و قیل انه کان بغیر مئزر و ابوحنیفة کلّمه و هو صارف بصره عنه ثم ان اباحنیفة بادر بالخروج من الحمام و انشأ یقول: اقول و فی قولی بلاغ و حکمة/ و ما قلت قولاً جئت فیه بمنکر/ الا یا عبادالله خافوا الهکم/ فلا تدخلوا الحمام الا بمئزر. قلت: و قد مرّ بعض هذا الحدیث مسنداً من روایة الحارثی عن یوسف بن خالد السمتی رحمه الله و هو الصحیح. (مناقب ابی حنیفه، ج1، ص169)
بزازی حنفی کردری مینویسد:
و ذکر الامام المرغینانی ان شیطان الطاق کان یتعرض للامام کثیرا فدخل الشیطان یوما الحمام و کان الامام فیه و کان قریب العهد بموت شیخه حماد فقال الشیطان مات استادکم حماد و استرحنا منه فقال الامام استادنا مات و استاذکم من المنظرین الی یوم الوقت المعلوم فتحیر الرافضی و کشف عورته فغمّض الامام بصره فقال الشیطان یا نعمان منذ کم اعمی الله بصرک فقال منذ هتک الله سترک و بادر الامام الی الخروج من الحمام و انشد یقول: اقول وفی قولی بلاغ و حکمة / و ما قلت قولا جئت فیه بمنکر / الا یا عبادالله خافوا الهکم/ و لا تدخلوا الحمام الا بمئزر. (مناقب ابی حنیفه، ج1، ص162)
ملّا علی قاری نیز این داستان را از مرغینانی روایت کرده است. (شم العوارض فی ذم الروافض، ج1، ص80) همچنین رجوع کنید به: الجواهر المضیة فی طبقات الحنفیة لعبدالقادر القرشی، ج2، ص477- الطبقات السنیة فی تراجم الحنفیة لتقی الدین الغزّی، ج1، ص44- تبیین الحقائق شرح کنز الدقائق وحاشیة الشلبی لفخر الدین ایلعی، ج4، ص222
این از غرائب جعل است. جاعل داستان حمّام را -که پیشتر بررسی شد- به نحو شرمآوری با داستانی مقلوب و وارونه ترکیب کرده و شعری بدان افزوده است.
وارونه بودن داستان از آن رو است که بنابر منابع متقدّم، این ابوحنیفه بوده است که در مرگ امام صادق (ع)، مؤمن طاق را شماتت کرده و او نیز با استفاده از آیهی انک من المنظرین الی یوم الوقت المعلوم» پاسخی دندانشکن به او داده است.
خطیب بغدادی مینویسد:
أَخْبَرَنَا أَبُو حازم عُمَر بن أَحْمَد بن إبراهیم العبدوی الحافظ بنیسابور، قَالَ: أَخْبَرَنَا مُحَمَّد بن أَحْمَد بن الغطریف العبدی بجرجان، قَالَ: حَدَّثَنَا مُحَمَّد بن علی البلخی، قَالَ: حَدَّثَنِی مُحَمَّد بن أَحْمَد التمیمی بمصر، قَالَ: حَدَّثَنَا مُحَمَّد بن جعفر الأسامی، قال: کان أَبُو حنیفة یتهم شیطان الطاق بالرجعة، وکان شیطان الطاق یتهم أبا حنیفة بالتناسخ، قال: فخرج أَبُو حنیفة یوما إلى السوق فاستقبله شیطان الطاق، ومعه ثوب یرید بیعه، فقال له أَبُو حنیفة: أتبیع هذا الثوب إلى رجوع علی؟ فقال: إن أعطیتنی کفیلا أن لا تمسخ قردا بعتک، فبهت أَبُو حنیفة، قال: ولما مات جعفر بن مُحَمَّد، التقى هو وأبو حنیفة، فقال له أَبُو حنیفة: أما إمامک فقد مات، فقال له شیطان الطاق: أما إمامک فمن المنظرین إلى یوم الوقت المعلوم. (تاریخ بغداد - تحقیق بشار، ج15، ص 558)
ابوعمرو کَشّی مینویسد:
حَدَّثَنِی مُحَمَّدُ بْنُ مَسْعُودٍ، قَالَ حَدَّثَنِی إِسْحَاقُ بْنُ مُحَمَّدٍ الْبَصْرِیُ، قَالَ حَدَّثَنِی أَحْمَدُ بْنُ صَدَقَةَ الْکَاتِبُ الْأَنْبَارِیُّ، عَنْ أَبِی مَالِکٍ الْأَحْمَسِیِّ، قَالَ حَدَّثَنِی مُؤْمِنٌ الطَّاقُ وَ اسْمُهُ مُحَمَّدُ بْنُ عَلِیِّ بْنِ النُّعْمَانِ أَبُو جَعْفَرٍ الْأَحْوَلُ، قَالَ: کُنْتُ عِنْدَ أَبِی عَبْدِ اللَّهِ (ع) فَدَخَلَ زَیْدُ بْنُ عَلِیٍّ فَقَالَ لِی یَا مُحَمَّدَ بْنَ عَلِیٍّ أَنْتَ الَّذِی تَزْعُمُ أَنَّ فِی آلِ مُحَمَّدٍ إِمَاماً مُفْتَرَضَ الطَّاعَةِ مَعْرُوفاً بِعَیْنِهِ قَالَ قُلْتُ نَعَمْ کَانَ أَبُوکَ أَحَدَهُمْ، قَالَ وَیْحَکَ فَمَا کَانَ یَمْنَعُهُ مِنْ أَنْ یَقُولَ لِی فَوَ اللَّهِ لَقَدْ کَانَ یُؤْتَى بِالطَّعَامِ الْحَارِّ فَیُقْعِدُنِی عَلَى فَخِذِهِ وَ یَتَنَاوَلُ الْبَضْعَةَ فَیُبَرِّدُهَا ثُمَّ یُلْقِمُنِیهَا، أَ فَتَرَاهُ کَانَ یُشْفِقُ عَلَیَّ مِنْ حَرِّ الطَّعَامِ وَ لَا یُشْفِقُ عَلَیَّ مِنْ حَرِّ النَّارِ قَالَ قُلْتُ کَرِهَ أَنْ یَقُولَ لَکَ فَتَکْفُرَ فَیَجِبَ مِنَ اللَّهِ عَلَیْکَ الْوَعِیدُ وَ لَا یَکُونَ لَهُ فِیکَ شَفَاعَةٌ، فَتَرَکَکَ مُرْجِئٌ لِلَّهِ فِیکَ الْمَشِیئَةُ وَ لَهُ فِیکَ الشَّفَاعَةُ. قَالَ وَ قَالَ أَبُو حَنِیفَةَ لِمُؤْمِنِ الطَّاقِ: وَ قَدْ مَاتَ جَعْفَرُ بْنُ مُحَمَّدٍ (ع)، یَا أَبَا جَعْفَرٍ إِنَّ إِمَامَکَ قَدْ مَاتَ! فَقَالَ أَبُو جَعْفَرٍ لَکِنْ إِمَامُکَ مِنَ الْمُنْظَرِینَ إِلى یَوْمِ الْوَقْتِ الْمَعْلُومِ. (رجال الکشی، ص187)
طبرسی و ابن داود نیز این مناظره را نقل کردهاند. (الاحتجاج، ج2، ص381- رجال ابن داود، ص394) به روایتِ ابن عبد ربه الأندلسی (246-328) این گفتگو در حضور مهدی عبّاس رخ داده است:
عمارة عن محمد بن أبی بکر البصری قال: لما مات جعفر بن محمد قال أبو حنیفة لشیطان الطاق: مات إمامک. وذلک عند المهدی؛ فقال شیطان الطاق: لکن إمامک من المنظرین إلى یوم الوقت المعلوم! فضحک المهدی من قوله، وأمر له بعشرة آلاف درهم. (العقد الفرید، ج4، ص129)
ابن شهرآشوب و علی بن یوسف بن مطهر الحلی نیز جزئیّات داستان را مانند ابن عبد ربّه آوردهاند. (مناقب ابن شهرآشوب، ج4، ص277- العدد القویة لدفع المخاوف الیومیة، ص: 156)
1. و قول جعفر بن محمد الصادق- علیه السّلام- فی کتاب الإهلیلجة: فی کل شیء أثر تدبیر و ترکیب شاهد یدل على صنعه، و الدلالة على من صنعه و لم یک شیئا. (مجموع السید حمیدان، ص243، کتاب التصریح بالمذهب الصحیح- مجموع السید حمیدان، ص328، المنتزع الثانی- شرح الأساس الکبیر، ج1، ص498)
- . لِأَنَّ فِی کُلِّ شَیْءٍ أَثَرَ تَرْکِیبٍ وَ حِکْمَةٍ وَ شَاهِداً یَدُلُّ عَلَى الصَّنْعَةِ الدَّالَّةِ عَلَى مَنْ صَنَعَهَا وَ لَمْ تَکُنْ شَیْئاً .(بحار الأنوار، ج3، ص155)
2. و قول جعفر بن محمد الصادق علیه السّلام فی کتاب الإهلیلجة: من قال الإنسان واحد فهو له اسم و تشبیه، و اللّه واحد و هو له اسم و لیس له بتشبیه، و لیس المعنى واحدا. (مجموع السید حمیدان، ص328، المنتزع الثانی - مجموع السید حمیدان، ص222، کتاب التصریح بالمذهب الصحیح)
- وَ الْإِنْسَانُ وَاحِدٌ فِی الِاسْمِ وَ لَیْسَ بِوَاحِدٍ فِی الِاسْمِ وَ الْمَعْنَى وَ الْخَلْقِ فَإِذَا قِیلَ لِلَّهِ فَهُوَ الْوَاحِدُ الَّذِی لَا وَاحِدَ غَیْرُهُ لِأَنَّهُ لَا اخْتِلَافَ فِیهِ وَ هُوَ تَبَارَکَ وَ تَعَالَى سَمِیعٌ وَ بَصِیرٌ وَ قَوِیٌّ وَ عَزِیزٌ وَ حَکِیمٌ وَ عَلِیمٌ. (بحار الأنوار، ج3، صص195 و 196)
3. و قول جعفر بن محمد الصادق علیه السّلام فی کتاب الإهلیلجة: إنما یسمى تعالى سمیعا بصیرا لأنه لا یخفى علیه شیء. (مجموع السید حمیدان، ص328، المنتزع الثانی - مجموع السید حمیدان، ص235، کتاب التصریح بالمذهب الصحیح)
- قَالَ أَ فَرَأَیْتَ قَوْلَهُ سَمِیعٌ بَصِیرٌ عَالِمٌ قُلْتُ إِنَّمَا یُسَمَّى تَبَارَکَ وَ تَعَالَى بِهَذِهِ الْأَسْمَاءِ لِأَنَّهُ لَا یَخْفَى عَلَیْهِ شَیْءٌ . (بحار الأنوار، ج3، ص194)
4. و قول جعفر بن محمد الصادق علیه السّلام فی کتاب الإهلیلجة: الإرادة من العباد الضمیر و ما یبدو بعد ذلک من الفعل؛ فأما من اللّه عز و جل فالإرادة للفعل إحداثه لأنه لا یرى و لا یتفکر. (مجموع السید حمیدان، ص232، کتاب التصریح بالمذهب الصحیح- مجموع السید حمیدان، ص328، المنتزع الثانی)
- قَالَ فَأَخْبِرْنِی عَنْ إِرَادَتِهِ قُلْتُ إِنَّ الْإِرَادَةَ مِنَ الْعِبَادِ الضَّمِیرُ وَ مَا یَبْدُو بَعْدَ ذَلِکَ مِنَ الْفِعْلِ وَ أَمَّا مِنَ اللَّهِ عَزَّ وَ جَلَّ فَالْإِرَادَةُ لِلْفِعْلِ إِحْدَاثُهُ إِنَّمَا یَقُولُ لَهُ کُنْ فَیَکُونُ بِلَا تَعَبٍ وَ لَا کَیْفٍ. (بحار الأنوار، ج3، ص196)
5. و من ذلک قول جعفر بن محمد الصادق- علیه السّلام-: أما أصل معاملة اللّه تعالى فسبعة أشیاء: أداء حقه، و حفظ حده، و شکر عطائه، و الرضاء بقضائه، و الصبر على بلائه، و الشوق إلیه.
و قوله- علیه السّلام- فی مواضع من کتاب [الهلیلجة] الإهلیلجة، منها: رده لقول الطبیب الملحد الذی کان یزعم أن الأشیاء لم یزل بعضها یحدث من بعض، و لا محدث لها کما یقوله أهل الإحالة؛ فأبطل ذلک بما فیها من الأدلة على کل محدّث یحتاج إلى محدث، و بالأدلة الدالة على صانعها حکیما عالما قادرا منعما.
و منها: رده لقوله بأن الضر و الشر لا ی من صنع صانع حکیم، و استدلاله على إبطال ذلک بأنه محدث، و کل محدث یحتاج إلى محدث واحد أزلی، و بأن الشیء النافع قد ی ضارا، و الضار قد ی نافعا، و بین له ذلک فیما یدعی معرفته من علم الطب و النجوم.
و منها: إبطاله لما احتج به ذلک الطبیب من أقوال الثنویة و الطبائعیة و أصحاب النجوم و حکماء الفلاسفة، و أشباه ذلک مما یوافق القول بالإحالة.
و منها: تفسیره لمعنى تسمیة اللّه سبحانه باللطیف، فقال: إنما سمیناه لطیفا للخلق اللطیف، و لعلمه بالشیء اللطیف مما خلق من البعوض و الذر، و ما هو أصغر منها مما لا تکاد تدرکه الأبصار و العقول لصغر خلقه من عینه و سمعه و صورته، من ذلک یتمیز الذکر من الأنثى، و الحدیث المولود من القدیم الوالد؛ فلما رأینا لطف ذلک فی صغره، و موضع الفعل فیه، و الشهوة للبقاء، و الهرب من الموت، و الحدب على نسله من ولده، و معرفة بعضها بعضا، و ما کان منها فی لجج البحار و أعنان السماء، و المفاوز و القفار، و ما هو معنا فی منازلنا، و ما یفهم بعضهم بعضا من منطقهم، و ما یفهم من أولادها و نقلها الطعام [و الماء] إلیها، علمنا علما أن خالقها لطیف لخلق اللطیف کما سمیناه قویا لخلق القوی. (مجموع السید حمیدان، صص374 و 375، المنتزع الثانی)
روایاتی وجود دارد که در آن ادّعا شده قواعد ارث در زمان حکومت امام مهدی (ع) دگرگون شده و به جای خویشاوندی بر پایهی برادری در عالم اظلّة (=سایهها) نهاده خواهد شد. در ادامه به بررسی این روایات خواهیم پرداخت.
الف. بررسی سندی
قَالَ الصَّادِقُ (ع): إِنَّ اللَّهَ تَبَارَکَ وَ تَعَالَى آخَى بَیْنَ الْأَرْوَاحِ فِی الْأَظِلَّةِ قَبْلَ أَنْ یَخْلُقَ الْأَجْسَادَ بِأَلْفَیْ عَامٍ فَلَوْ قَدْ قَامَ قَائِمُنَا أَهْلَ الْبَیْتِ وَرَّثَ الْأَخَ الَّذِی آخَى بَیْنَهُمَا فِی الْأَظِلَّةِ وَ لَمْ یُوَرِّثِ الْأَخَ فِی الْوِلَادَةِ. (من لا یحضره الفقیه، ج4، ص352- الهدایة، ص343- اعتقادات الامامیة، ص48)
حَدَّثَنَا عَلِیُّ بْنُ أَحْمَدَ بْنِ مُوسَى رَضِیَ اللَّهُ عَنْهُ قَالَ حَدَّثَنَا حَمْزَةُ بْنُ الْقَاسِمِ الْعَلَوِیُّ قَالَ حَدَّثَنَا مُحَمَّدُ بْنُ عَبْدِ اللَّهِ بْنِ عِمْرَانَ الْبَرْقِیُّ قَالَ حَدَّثَنَا مُحَمَّدُ بْنُ عَلِیٍّ الْهَمْدَانِیُّ عَنْ عَلِیِّ بْنِ أَبِی حَمْزَةَ عَنْ أَبِی عَبْدِ اللَّهِ وَ أَبِی الْحَسَنِ ع قَالا لَوْ قَدْ قَامَ الْقَائِمُ لَحَکَمَ بِثَلَاثٍ لَمْ یَحْکُمْ بِهَا أَحَدٌ قَبْلَهُ یَقْتُلُ الشَّیْخَ اَّانِیَ وَ یَقْتُلُ مَانِعَ اَّکَاةِ وَ یُوَرِّثُ الْأَخَ أَخَاهُ فِی الْأَظِلَّة. (الخصال، ج1، ص169- مختصر البصائر، ص416)
أَخْبَرَنِی أَبُو الْحُسَیْنِ، عَنْ أَبِیهِ، عَنِ ابْنِ هَمَّامٍ، قَالَ: حَدَّثَنَا سَعْدَانُ بْنُ مُسْلِمٍ، عَنْ جَهْمِ بْنِ أَبِی جَهْمَةَ قَالَ: سَمِعْتُ أَبَا الْحَسَنِ مُوسَى عَلَیْهِ السَّلَام یَقُولُ: إِنَّ اللَّهَ تَبَارَکَ وَ تَعَالَى خَلَقَ الْأَرْوَاحَ قَبْلَ الْأَبْدَانِ بِأَلْفَیْ عَامٍ، ثُمَّ خَلَقَ الْأَبْدَانَ بَعْدَ ذَلِکَ، فَمَا تَعَارَفَ مِنْهَا فِی السَّمَاءِ تَعَارَفَ فِی الْأَرْضِ، وَ مَا تَنَاکَرَ مِنْهَا فِی السَّمَاءِ تَنَاکَرَ فِی الْأَرْضِ، فَإِذَا قَامَ الْقَائِمُ عَلَیْهِ السَّلَامُ وَرَّثَ الْأَخَ فِی الدِّینِ، وَ لَمْ یُوَرِّثِ الْأَخَ فِی الْوِلَادَةِ، وَ ذَلِکَ قَوْلُ اللَّهِ عَزَّ وَ جَلَّ فِی کِتَابِهِ: قَدْ أَفْلَحَ الْمُؤْمِنُونَ، فَإِذا نُفِخَ فِی الصُّورِ فَلا أَنْسابَ بَیْنَهُمْ یَوْمَئِذٍ وَ لا یَتَساءَلُونَ. (دلائل الإمامة، صص484 و 485)
قال الصادق علیه السلام: ان الله اختار من بین الأرواح فی الأظلة ثم اسکنها الابدان ثم قال: فاذا خرج قائمنا علینا سلامه و رحمته و برکاته ورث الأخ الذی آخی الله بینهما فی الأظلة و لم یرث الأخ من ولادة الجسمانیة. (کتاب الهفت و الاظلة، باب66، ص189، تحقیق عارف تامر، مکتبة الهلال، بیروت)
نتیجه:
این روایات از نظر سند واجد شرائط اعتبار نیستند؛ بلکه قرائن سندی حاکی از پیوند با جریان غُلات است.
ب. بررسی متنی
1. مخالفت با نصّ قرآن
این که خویشاوندی نسبی و سببی و از جمله برادری» در ارث معتبر است از ضروریات اسلام است که در قرآن بدان تصریح شده است:
- یُوصیکُمُ اللَّهُ فی أَوْلادِکُمْ لِلذَّکَرِ مِثْلُ حَظِّ الْأُنْثَیَیْنِ فَإِنْ کُنَّ نِساءً فَوْقَ اثْنَتَیْنِ فَلَهُنَّ ثُلُثا ما تَرَکَ وَ إِنْ کانَتْ واحِدَةً فَلَهَا النِّصْفُ وَ لِأَبَوَیْهِ لِکُلِّ واحِدٍ مِنْهُمَا السُّدُسُ مِمَّا تَرَکَ إِنْ کانَ لَهُ وَلَدٌ فَإِنْ لَمْ یَکُنْ لَهُ وَلَدٌ وَ وَرِثَهُ أَبَواهُ فَلِأُمِّهِ الثُّلُثُ فَإِنْ کانَ لَهُ إِخْوَةٌ فَلِأُمِّهِ السُّدُسُ مِنْ بَعْدِ وَصِیَّةٍ یُوصی بِها أَوْ دَیْنٍ آباؤُکُمْ وَ أَبْناؤُکُمْ لا تَدْرُونَ أَیُّهُمْ أَقْرَبُ لَکُمْ نَفْعاً فَریضَةً مِنَ اللَّهِ إِنَّ اللَّهَ کانَ عَلیماً حَکیماً. وَ لَکُمْ نِصْفُ ما تَرَکَ أَزْواجُکُمْ إِنْ لَمْ یَکُنْ لَهُنَّ وَلَدٌ فَإِنْ کانَ لَهُنَّ وَلَدٌ فَلَکُمُ الرُّبُعُ مِمَّا تَرَکْنَ مِنْ بَعْدِ وَصِیَّةٍ یُوصینَ بِها أَوْ دَیْنٍ وَ لَهُنَّ الرُّبُعُ مِمَّا تَرَکْتُمْ إِنْ لَمْ یَکُنْ لَکُمْ وَلَدٌ فَإِنْ کانَ لَکُمْ وَلَدٌ فَلَهُنَّ الثُّمُنُ مِمَّا تَرَکْتُمْ مِنْ بَعْدِ وَصِیَّةٍ تُوصُونَ بِها أَوْ دَیْنٍ وَ إِنْ کانَ رَجُلٌ یُورَثُ کَلالَةً أَوِ امْرَأَةٌ وَ لَهُ أَخٌ أَوْ أُخْتٌ فَلِکُلِّ واحِدٍ مِنْهُمَا السُّدُسُ فَإِنْ کانُوا أَکْثَرَ مِنْ ذلِکَ فَهُمْ شُرَکاءُ فِی الثُّلُثِ مِنْ بَعْدِ وَصِیَّةٍ یُوصى بِها أَوْ دَیْنٍ غَیْرَ مُضَارٍّ وَصِیَّةً مِنَ اللَّهِ وَ اللَّهُ عَلیمٌ حَلیمٌ. تِلْکَ حُدُودُ اللَّهِ وَ مَنْ یُطِعِ اللَّهَ وَ رَسُولَهُ یُدْخِلْهُ جَنَّاتٍ تَجْری مِنْ تَحْتِهَا الْأَنْهارُ خالِدینَ فیها وَ ذلِکَ الْفَوْزُ الْعَظیمُ وَ مَنْ یَعْصِ اللَّهَ وَ رَسُولَهُ وَ یَتَعَدَّ حُدُودَهُ یُدْخِلْهُ ناراً خالِداً فیها وَ لَهُ عَذابٌ مُهینٌ.» (النساء: 11-14)
بنابراین مخالفت با این اصل ضروری از حدود الهی» و عصیان» در مقابل خدا و رسول صلی الله علیه و آله و موجب خلود» در آتش و عذاب مهین» است. امام عصر عجّل الله تعالی فرجه الشریف نیز برای اقامه حدود و احیاء کتاب خداوند قیام می کند نه برای مخالفت با آن و تغییر احکامش.
- یَسْتَفْتُونَکَ قُلِ اللَّهُ یُفْتیکُمْ فِی الْکَلالَةِ إِنِ امْرُؤٌ هَلَکَ لَیْسَ لَهُ وَلَدٌ وَ لَهُ أُخْتٌ فَلَها نِصْفُ ما تَرَکَ وَ هُوَ یَرِثُها إِنْ لَمْ یَکُنْ لَها وَلَدٌ فَإِنْ کانَتَا اثْنَتَیْنِ فَلَهُمَا الثُّلُثانِ مِمَّا تَرَکَ وَ إِنْ کانُوا إِخْوَةً رِجالاً وَ نِساءً فَلِلذَّکَرِ مِثْلُ حَظِّ الْأُنْثَیَیْنِ یُبَیِّنُ اللَّهُ لَکُمْ أَنْ تَضِلُّوا وَ اللَّهُ بِکُلِّ شَیْءٍ عَلیمٌ.» (النساء:176)
- لِلرِّجالِ نَصیبٌ مِمَّا تَرَکَ الْوالِدانِ وَ الْأَقْرَبُونَ وَ لِلنِّساءِ نَصیبٌ مِمَّا تَرَکَ الْوالِدانِ وَ الْأَقْرَبُونَ مِمَّا قَلَّ مِنْهُ أَوْ کَثُرَ نَصیباً مَفْرُوضاً وَ إِذا حَضَرَ الْقِسْمَةَ أُولُوا الْقُرْبى وَ الْیَتامى وَ الْمَساکینُ فَارْزُقُوهُمْ مِنْهُ وَ قُولُوا لَهُمْ قَوْلاً مَعْرُوفاً.» (النساء: 117 و 118)
- و لِکُلٍّ جَعَلْنا مَوالِیَ مِمَّا تَرَکَ الْوالِدانِ وَ الْأَقْرَبُونَ وَ الَّذینَ عَقَدَتْ أَیْمانُکُمْ فَآتُوهُمْ نَصیبَهُمْ إِنَّ اللَّهَ کانَ عَلى کُلِّ شَیْءٍ شَهیداً» (النساء: 33)
ممکن است گفته شود بنا بر برخی روایات، بخشی از دو آیهی اخیر نسخ شده است؛ امّا باید دانست اوّلاً روایات دربارهی نسخ یا عدم نسخ این آیات مختلف است و وجوهی برای جمع میان آنها بیان شده است و ثانیاً در هر حال آن چه نسخ شده برخی جزئیات است و دلالت آیه بر اصل کلّی جریان ارث بر پایهی خویشاوندی همچنان ثابت است و لذا در بحث ما قابل استناد میباشد. امام صادق علیه السلام در تفسیر آیهی اخیر فرمود:
إِنَّمَا عَنَى بِذَلِکَ أُولِی الْأَرْحَامِ فِی الْمَوَارِیثِ وَ لَمْ یَعْنِ أَوْلِیَاءَ النِّعْمَةِ فَأَوْلَاهُمْ بِالْمَیِّتِ أَقْرَبُهُمْ إِلَیْهِ مِنَ الرَّحِمِ الَّتِی تَجُرُّهُ إِلَیْهَا. (وسائل الشیعة، ج26، ص63 و مستدرک الوسائل، ج17، ص154)
- وَ الَّذینَ آمَنُوا مِنْ بَعْدُ وَ هاجَرُوا وَ جاهَدُوا مَعَکُمْ فَأُولئِکَ مِنْکُمْ وَ أُولُوا الْأَرْحامِ بَعْضُهُمْ أَوْلى بِبَعْضٍ فی کِتابِ اللَّهِ إِنَّ اللَّهَ بِکُلِّ شَیْءٍ عَلیمٌ» (الانفال: 75)- النَّبِیُّ أَوْلى بِالْمُؤْمِنینَ مِنْ أَنْفُسِهِمْ وَ أَزْواجُهُ أُمَّهاتُهُمْ وَ أُولُوا الْأَرْحامِ بَعْضُهُمْ أَوْلى بِبَعْضٍ فی کِتابِ اللَّهِ مِنَ الْمُؤْمِنینَ وَ الْمُهاجِرینَ إِلاَّ أَنْ تَفْعَلُوا إِلى أَوْلِیائِکُمْ مَعْرُوفاً کانَ ذلِکَ فِی الْکِتابِ مَسْطُوراً.» (الاحزاب: 6)
قوله إِنَّ الَّذِینَ آمَنُوا وَ هاجَرُوا- وَ جاهَدُوا بِأَمْوالِهِمْ وَ أَنْفُسِهِمْ فِی سَبِیلِ اللَّهِ- وَ الَّذِینَ آوَوْا وَ نَصَرُوا أُولئِکَ بَعْضُهُمْ أَوْلِیاءُ بَعْضٍ فإن الحکم کان فی أول النبوة أن المواریث کانت على الأخوة لا على الولادة، فلما هاجر رسول الله ص إلى المدینة آخى بین المهاجرین و بین الأنصار فکان إذا مات الرجل یرثه أخوه فی الدین- و یأخذ المال و کان ما ترک له دون ورثته، فلما کان بعد بدر أنزل الله النَّبِیُّ أَوْلى بِالْمُؤْمِنِینَ مِنْ أَنْفُسِهِمْ وَ أَزْواجُهُ أُمَّهاتُهُمْ وَ أُولُوا الْأَرْحامِ بَعْضُهُمْ أَوْلى بِبَعْضٍ فِی کِتابِ اللَّهِ مِنَ الْمُؤْمِنِینَ وَ الْمُهاجِرِینَ إِلَّا أَنْ تَفْعَلُوا إِلى أَوْلِیائِکُمْ مَعْرُوفاً» فنسخت آیة الأخوة بقوله أُولُوا الْأَرْحامِ بَعْضُهُمْ أَوْلى بِبَعْضٍ» (تفسیر القمی، ج1، ص280)
إِنَّ النَّبِیَّ ص لَمَّا هَاجَرَ إِلَى الْمَدِینَةِ- آخَى بَیْنَ أَصْحَابِهِ الْمُهَاجِرِینَ وَ الْأَنْصَارِ- وَ جَعَلَ الْمَوَارِیثَ عَلَى الْأُخُوَّةِ فِی الدِّینِ لَا فِی مِیرَاثِ الْأَرْحَامِ وَ ذَلِکَ قَوْلُهُ الَّذِینَ آمَنُوا وَ هاجَرُوا وَ جاهَدُوا . فِی سَبِیلِ اللَّهِ . أُولئِکَ بَعْضُهُمْ أَوْلِیاءُ بَعْضٍ وَ الَّذِینَ آمَنُوا وَ لَمْ یُهاجِرُوا ما لَکُمْ مِنْ وَلایَتِهِمْ مِنْ شَیْءٍ حَتَّى یُهاجِرُوا فَأَخْرَجَ الْأَقَارِبَ مِنَ الْمِیرَاثِ وَ أَثْبَتَهُ لِأَهْلِ الْهِجْرَةِ وَ أَهْلِ الدِّینِ خَاصَّةً فَلَمَّا قَوِیَ الْإِسْلَامُ أَنْزَلَ اللَّهُ النَّبِیُّ أَوْلى بِالْمُؤْمِنِینَ مِنْ أَنْفُسِهِمْ وَ أَزْواجُهُ أُمَّهاتُهُمْ وَ أُولُوا الْأَرْحامِ بَعْضُهُمْ أَوْلى بِبَعْضٍ فِی کِتابِ اللَّهِ مِنَ الْمُؤْمِنِینَ وَ الْمُهاجِرِینَ إِلَّا أَنْ تَفْعَلُوا إِلى أَوْلِیائِکُمْ مَعْرُوفاً فَهَذَا مَعْنَى نَسْخِ الْمِیرَاثِ.» (وسائل الشیعة، ج26، ص 65)
عِدَّةٌ مِنْ أَصْحَابِنَا عَنْ أَحْمَدَ بْنِ مُحَمَّدِ بْنِ خَالِدٍ عَنْ أَبِیهِ عَنِ النَّضْرِ بْنِ سُوَیْدٍ عَنْ یَحْیَى الْحَلَبِیِّ عَنْ أَیُّوبَ بْنِ الْحُرِّ قَالَ سَمِعْتُ أَبَا عَبْدِ اللَّهِ ع یَقُولُ کُلُّ شَیْءٍ مَرْدُودٌ إِلَى الْکِتَابِ وَ السُّنَّةِ وَ کُلُّ حَدِیثٍ لَا یُوَافِقُ کِتَابَ اللَّهِ فَهُوَ زُخْرُفٌ. (الکافی ؛ دار الکتب الإسلامیة ؛ ج1 ؛ ص 69)
حَلَالُ مُحَمَّدٍ حَلَالٌ أَبَداً إِلَى یَوْمِ الْقِیَامَةِ وَ حَرَامُهُ حَرَامٌ أَبَداً إِلَى یَوْمِ الْقِیَامَةِ لَا یَکُونُ غَیْرُهُ وَ لَا یَجِیءُ غَیْرُهُ. (الکافی، ج1، ص58)
3. مخالفت با کتاب علی علیه السّلام
این هم از متواترات است که امام مهدی علیه السّلام بنا بر کتاب علی علیه السلام و صحیفهی جامعه حکم کرده و قوانین را بر پا میدارند.
با توجّه به روایات متعدّد، در کتاب علی علیه السلام و صحیفهی جامعه نیز، احکام ارث بر اساس نسب و سبب بیان شده است. به عنوان نمونه رجوع کنید به وسائل الشیعة، ج26، صص68 و 81 و 125 و 126 و 128 و 129 و 130 و 159 و 160 و 162 و 163 و 170 و 174 و 175 و 178 و 186 و 187 و 188 و 197 و 200 و 212 و مستدرک الوسائل، ج17، صص179 و 180 و .
پس چگونه ممکن است ایشان ارث را بر پایهای نهد که کتاب علی (ع) و صحیفهی جامعه خلاف آن را معتبر شمرده است، در حالی که مبنای حکومت ایشان همین کتاب است؟!
. قَالَ جَابِرٌ: قُلْتُ: یَا ابْنَ رَسُولِ اللَّهِ هَلْ بَعْدَ هَذِهِ الْمَعْرِفَةِ تَقْصِیرٌ، قَالَ: نَعَمْ، إِنْ قَصَّرَ فِی حُقُوقِ إِخْوَانِهِ وَ لَمْ یَشْرَکْهُمْ فِی کُلِّ أَمْرِهِمْ وَ اسْتَأْثَرَ بِحُطَامِ الدُّنْیَا دُونَهُمْ فَهُنَالِکَ یُسْلَبُ الْمَعْرِفَةَ . لِأَنَّ الْمُؤْمِنَ أَخُو الْمُؤْمِنِ لِأَبِیهِ وَ أُمِّهِ یَرِثُهُ وَ یَعْتَقِدُ مِنْهُ وَ هُوَ أَحَقُّ بِمِلْکِهِ مِنِ ابْنِهِ إِذَا کَانَ عَلَى مَذْهَبِهِ . قَالَ جَابِرٌ: فَقُلْتُ یَا ابْنَ رَسُولِ اللَّهِ فَمَا حَالُ جَابِرٍ، فِیمَا یُنْفِقُهُ عَلَى أَهْلِهِ وَ وُلْدِهِ وَ هُمْ لَا یَعْرِفُونَ الْحَقَّ وَ شَفَقَتِی عَلَیْهِمْ أَکْثَرُ مِنْ شَفَقَتِی عَلَى إِخْوَانِی وَ أَنَا مِنْهُمْ، قَالَ مَعَاذَ اللَّهِ مَا أَنْتَ مِنْهُمْ وَ لَا هُمْ مِنْکَ إِذَا کَانُوا لَا یَعْرِفُونَ هَذَا . فَمَنْ کَانَ مُقَصِّراً فَلَیْسَ یَلْزَمُکَ حَقُّهُ وَ مَنْ کَانَ بَالِغاً فَهُوَ أَخُوکَ لِأَبِیکَ وَ أُمِّکَ تَرِثُهُ وَ یَرِثُکَ وَ لَیْسَ شَیْءٌ أَحَقَّ مِنْ حَقِّ أَخِیکَ الْمُؤْمِنِ .» (الهدایة الکبری، صص231 و 232)
. قال جابر: قلت: یا ابن رسول اللّه، هل بعد ذلک شیء یقصّرهم؟ قال صلّى اللّه علیه: نعم، إذا قصّروا فی حقوق إخوانهم و لم یشارکوهم فی أموالهم و فی سرّ أمورهم و علانیتهم فاستبدلوا بحطام الدنیا دونهم فهنالک تسلب المعرفة . لأنّ المؤمن أخو المؤمن من أمّه و أبیه على هذا الأمر، لا ی أخاه إلّا و هو أحقّ بما یملکه، فإذا کان من أبیه و أمّه و لیس یعرف هذا فلیس له أن یملّکه شیئا و لا یورثه و لا یرثه .» (کتاب عتیق، صص130 و 131)
قال الصادق لبعض اصحابه الحاضرین: اعزل اهلک و قاسم اخاک المؤمن مالک فانعم فان العلم مشاع غیر مقسوم بین المؤمنین و کذلک قال الله فی کتابه الکریم: قل من حرّم زینة الله التی اخرج لعباده و الطیبات من الرزق قل هی للذین آمنوا فی الحیاة الدنیا خالصة یوم القیامة. و کذلک ورد عن جدّی رسول الله محمد انه قال: جمیع ما خلق الله فی الدنیا للمؤمنین مشاع غیر مقسوم و ما لأعداء الله فیه نصیب.» (الهفت و الاظلة، ص باب67، ص 198)
5. اشکال تفسیری در روایت دلائل الامامة
چنان که گذشت در روایت دلائل الامامة به این آیه استناد شده است: قَدْ أَفْلَحَ الْمُؤْمِنُونَ، فَإِذا نُفِخَ فِی الصُّورِ فَلا أَنْسابَ بَیْنَهُمْ یَوْمَئِذٍ وَ لا یَتَساءَلُونَ.»
بنا بر آن چه از ظاهر و سیاق آیه برمیآید و در روایات دیگر ذکر شده و میان مفسّرین مشهور است، این آیه دربارهی قیامت است و مؤیّد معتبری برای تطبیق آن بر قیام قائم علیه السلام نیافتیم؛ بلکه میتوان گفت بدیهی است که بعد از قیام قائم علیه السلام پیوندهای نسبی همچنان برقرار است؛ زیرا طبیعت زندگی اجتماعی در دنیا بر پایهی انساب نهاده شده و از بین رفتن آن در دنیا بیمعنا و ناممکن است. از روایات نیز حفظ انساب پس از ظهور امام علیه السلام برداشت میشود.
6. ناهمگون بودن روایت خصال
بار دیگر متن روایتِ خصال را مرور کنیم:
لَوْ قَدْ قَامَ الْقَائِمُ لَحَکَمَ بِثَلَاثٍ لَمْ یَحْکُمْ بِهَا أَحَدٌ قَبْلَهُ یَقْتُلُ الشَّیْخَ اَّانِیَ وَ یَقْتُلُ مَانِعَ اَّکَاةِ وَ یُوَرِّثُ الْأَخَ أَخَاهُ فِی الْأَظِلَّة. (الخصال، ج1، ص169)
دَمَانِ فِی الْإِسْلَامِ حَلَالٌ مِنَ اللَّهِ تَبَارَکَ وَ تَعَالَى لَا یَقْضِی فِیهِمَا أَحَدٌ حَتَّى یَبْعَثَ اللَّهُ عَزَّ وَ جَلَّ قَائِمَنَا أَهْلَ الْبَیْتِ فَإِذَا بَعَثَ اللَّهُ عَزَّ وَ جَلَّ قَائِمَنَا أَهْلَ الْبَیْتِ حَکَمَ فِیهِمَا بِحُکْمِ اللَّهِ عَزَّ وَ جَلَّ اَّانِی الْمُحْصَنُ یَرْجُمُهُ وَ مَانِعُ اَّکَاةِ یَضْرِبُ عُنُقَهُ. (من لا یحضره الفقیه، ج2، ص11)
نتیجه
با توجّه به آن چه گذشت این که حضرت مهدی (ع) میراث را بر پایهی برادری در عالم اظلّة قرار خواهد داد، سند معتبری ندارد؛ همسو با تعالیم غالیان است و با کتاب و سنّت و روایات متواتر دربارهی شیوهی حکومت امام مهدی (ع) سازگار نیست.
روایاتی وجود دارد که در آن ادّعا شده قواعد ارث در زمان حکومت امام مهدی (ع) دگرگون شده و به جای خویشاوندی بر پایهی برادری در عالم اظلّة (=سایهها) نهاده خواهد شد. در ادامه به بررسی این روایات خواهیم پرداخت.
الف. بررسی سندی
قَالَ الصَّادِقُ (ع): إِنَّ اللَّهَ تَبَارَکَ وَ تَعَالَى آخَى بَیْنَ الْأَرْوَاحِ فِی الْأَظِلَّةِ قَبْلَ أَنْ یَخْلُقَ الْأَجْسَادَ بِأَلْفَیْ عَامٍ فَلَوْ قَدْ قَامَ قَائِمُنَا أَهْلَ الْبَیْتِ وَرَّثَ الْأَخَ الَّذِی آخَى بَیْنَهُمَا فِی الْأَظِلَّةِ وَ لَمْ یُوَرِّثِ الْأَخَ فِی الْوِلَادَةِ. (من لا یحضره الفقیه، ج4، ص352- الهدایة، ص343- اعتقادات الامامیة، ص48)
حَدَّثَنَا عَلِیُّ بْنُ أَحْمَدَ بْنِ مُوسَى رَضِیَ اللَّهُ عَنْهُ قَالَ حَدَّثَنَا حَمْزَةُ بْنُ الْقَاسِمِ الْعَلَوِیُّ قَالَ حَدَّثَنَا مُحَمَّدُ بْنُ عَبْدِ اللَّهِ بْنِ عِمْرَانَ الْبَرْقِیُّ قَالَ حَدَّثَنَا مُحَمَّدُ بْنُ عَلِیٍّ الْهَمْدَانِیُّ عَنْ عَلِیِّ بْنِ أَبِی حَمْزَةَ عَنْ أَبِی عَبْدِ اللَّهِ وَ أَبِی الْحَسَنِ ع قَالا لَوْ قَدْ قَامَ الْقَائِمُ لَحَکَمَ بِثَلَاثٍ لَمْ یَحْکُمْ بِهَا أَحَدٌ قَبْلَهُ یَقْتُلُ الشَّیْخَ اَّانِیَ وَ یَقْتُلُ مَانِعَ اَّکَاةِ وَ یُوَرِّثُ الْأَخَ أَخَاهُ فِی الْأَظِلَّة. (الخصال، ج1، ص169- مختصر البصائر، ص416)
أَخْبَرَنِی أَبُو الْحُسَیْنِ، عَنْ أَبِیهِ، عَنِ ابْنِ هَمَّامٍ، قَالَ: حَدَّثَنَا سَعْدَانُ بْنُ مُسْلِمٍ، عَنْ جَهْمِ بْنِ أَبِی جَهْمَةَ قَالَ: سَمِعْتُ أَبَا الْحَسَنِ مُوسَى عَلَیْهِ السَّلَام یَقُولُ: إِنَّ اللَّهَ تَبَارَکَ وَ تَعَالَى خَلَقَ الْأَرْوَاحَ قَبْلَ الْأَبْدَانِ بِأَلْفَیْ عَامٍ، ثُمَّ خَلَقَ الْأَبْدَانَ بَعْدَ ذَلِکَ، فَمَا تَعَارَفَ مِنْهَا فِی السَّمَاءِ تَعَارَفَ فِی الْأَرْضِ، وَ مَا تَنَاکَرَ مِنْهَا فِی السَّمَاءِ تَنَاکَرَ فِی الْأَرْضِ، فَإِذَا قَامَ الْقَائِمُ عَلَیْهِ السَّلَامُ وَرَّثَ الْأَخَ فِی الدِّینِ، وَ لَمْ یُوَرِّثِ الْأَخَ فِی الْوِلَادَةِ، وَ ذَلِکَ قَوْلُ اللَّهِ عَزَّ وَ جَلَّ فِی کِتَابِهِ: قَدْ أَفْلَحَ الْمُؤْمِنُونَ، فَإِذا نُفِخَ فِی الصُّورِ فَلا أَنْسابَ بَیْنَهُمْ یَوْمَئِذٍ وَ لا یَتَساءَلُونَ. (دلائل الإمامة، صص484 و 485)
قال الصادق علیه السلام: ان الله اختار من بین الأرواح فی الأظلة ثم اسکنها الابدان ثم قال: فاذا خرج قائمنا علینا سلامه و رحمته و برکاته ورث الأخ الذی آخی الله بینهما فی الأظلة و لم یرث الأخ من ولادة الجسمانیة. (کتاب الهفت و الاظلة، باب66، ص189، تحقیق عارف تامر، مکتبة الهلال، بیروت)
نتیجه:
این روایات از نظر سند واجد شرائط اعتبار نیستند؛ بلکه قرائن سندی حاکی از پیوند با جریان غُلات است.
ب. بررسی متنی
1. مخالفت با نصّ قرآن
این که خویشاوندی نسبی و سببی و از جمله برادری» در ارث معتبر است از ضروریات اسلام است که در قرآن بدان تصریح شده است:
- یُوصیکُمُ اللَّهُ فی أَوْلادِکُمْ لِلذَّکَرِ مِثْلُ حَظِّ الْأُنْثَیَیْنِ فَإِنْ کُنَّ نِساءً فَوْقَ اثْنَتَیْنِ فَلَهُنَّ ثُلُثا ما تَرَکَ وَ إِنْ کانَتْ واحِدَةً فَلَهَا النِّصْفُ وَ لِأَبَوَیْهِ لِکُلِّ واحِدٍ مِنْهُمَا السُّدُسُ مِمَّا تَرَکَ إِنْ کانَ لَهُ وَلَدٌ فَإِنْ لَمْ یَکُنْ لَهُ وَلَدٌ وَ وَرِثَهُ أَبَواهُ فَلِأُمِّهِ الثُّلُثُ فَإِنْ کانَ لَهُ إِخْوَةٌ فَلِأُمِّهِ السُّدُسُ مِنْ بَعْدِ وَصِیَّةٍ یُوصی بِها أَوْ دَیْنٍ آباؤُکُمْ وَ أَبْناؤُکُمْ لا تَدْرُونَ أَیُّهُمْ أَقْرَبُ لَکُمْ نَفْعاً فَریضَةً مِنَ اللَّهِ إِنَّ اللَّهَ کانَ عَلیماً حَکیماً. وَ لَکُمْ نِصْفُ ما تَرَکَ أَزْواجُکُمْ إِنْ لَمْ یَکُنْ لَهُنَّ وَلَدٌ فَإِنْ کانَ لَهُنَّ وَلَدٌ فَلَکُمُ الرُّبُعُ مِمَّا تَرَکْنَ مِنْ بَعْدِ وَصِیَّةٍ یُوصینَ بِها أَوْ دَیْنٍ وَ لَهُنَّ الرُّبُعُ مِمَّا تَرَکْتُمْ إِنْ لَمْ یَکُنْ لَکُمْ وَلَدٌ فَإِنْ کانَ لَکُمْ وَلَدٌ فَلَهُنَّ الثُّمُنُ مِمَّا تَرَکْتُمْ مِنْ بَعْدِ وَصِیَّةٍ تُوصُونَ بِها أَوْ دَیْنٍ وَ إِنْ کانَ رَجُلٌ یُورَثُ کَلالَةً أَوِ امْرَأَةٌ وَ لَهُ أَخٌ أَوْ أُخْتٌ فَلِکُلِّ واحِدٍ مِنْهُمَا السُّدُسُ فَإِنْ کانُوا أَکْثَرَ مِنْ ذلِکَ فَهُمْ شُرَکاءُ فِی الثُّلُثِ مِنْ بَعْدِ وَصِیَّةٍ یُوصى بِها أَوْ دَیْنٍ غَیْرَ مُضَارٍّ وَصِیَّةً مِنَ اللَّهِ وَ اللَّهُ عَلیمٌ حَلیمٌ. تِلْکَ حُدُودُ اللَّهِ وَ مَنْ یُطِعِ اللَّهَ وَ رَسُولَهُ یُدْخِلْهُ جَنَّاتٍ تَجْری مِنْ تَحْتِهَا الْأَنْهارُ خالِدینَ فیها وَ ذلِکَ الْفَوْزُ الْعَظیمُ وَ مَنْ یَعْصِ اللَّهَ وَ رَسُولَهُ وَ یَتَعَدَّ حُدُودَهُ یُدْخِلْهُ ناراً خالِداً فیها وَ لَهُ عَذابٌ مُهینٌ.» (النساء: 11-14)
بنابراین مخالفت با این اصل ضروری از حدود الهی» و عصیان» در مقابل خدا و رسول صلی الله علیه و آله و موجب خلود» در آتش و عذاب مهین» است. امام عصر عجّل الله تعالی فرجه الشریف نیز برای اقامه حدود و احیاء کتاب خداوند قیام می کند نه برای مخالفت با آن و تغییر احکامش.
- یَسْتَفْتُونَکَ قُلِ اللَّهُ یُفْتیکُمْ فِی الْکَلالَةِ إِنِ امْرُؤٌ هَلَکَ لَیْسَ لَهُ وَلَدٌ وَ لَهُ أُخْتٌ فَلَها نِصْفُ ما تَرَکَ وَ هُوَ یَرِثُها إِنْ لَمْ یَکُنْ لَها وَلَدٌ فَإِنْ کانَتَا اثْنَتَیْنِ فَلَهُمَا الثُّلُثانِ مِمَّا تَرَکَ وَ إِنْ کانُوا إِخْوَةً رِجالاً وَ نِساءً فَلِلذَّکَرِ مِثْلُ حَظِّ الْأُنْثَیَیْنِ یُبَیِّنُ اللَّهُ لَکُمْ أَنْ تَضِلُّوا وَ اللَّهُ بِکُلِّ شَیْءٍ عَلیمٌ.» (النساء:176)
- لِلرِّجالِ نَصیبٌ مِمَّا تَرَکَ الْوالِدانِ وَ الْأَقْرَبُونَ وَ لِلنِّساءِ نَصیبٌ مِمَّا تَرَکَ الْوالِدانِ وَ الْأَقْرَبُونَ مِمَّا قَلَّ مِنْهُ أَوْ کَثُرَ نَصیباً مَفْرُوضاً وَ إِذا حَضَرَ الْقِسْمَةَ أُولُوا الْقُرْبى وَ الْیَتامى وَ الْمَساکینُ فَارْزُقُوهُمْ مِنْهُ وَ قُولُوا لَهُمْ قَوْلاً مَعْرُوفاً.» (النساء: 117 و 118)
- و لِکُلٍّ جَعَلْنا مَوالِیَ مِمَّا تَرَکَ الْوالِدانِ وَ الْأَقْرَبُونَ وَ الَّذینَ عَقَدَتْ أَیْمانُکُمْ فَآتُوهُمْ نَصیبَهُمْ إِنَّ اللَّهَ کانَ عَلى کُلِّ شَیْءٍ شَهیداً» (النساء: 33)
ممکن است گفته شود بنا بر برخی روایات، بخشی از دو آیهی اخیر نسخ شده است؛ امّا باید دانست اوّلاً روایات دربارهی نسخ یا عدم نسخ این آیات مختلف است و وجوهی برای جمع میان آنها بیان شده است و ثانیاً در هر حال آن چه نسخ شده برخی جزئیات است و دلالت آیه بر اصل کلّی جریان ارث بر پایهی خویشاوندی همچنان ثابت است و لذا در بحث ما قابل استناد میباشد. بنا بر روایت معتبر امام صادق علیه السلام در تفسیر آیهی اخیر فرموده است:
إِنَّمَا عَنَى بِذَلِکَ أُولِی الْأَرْحَامِ فِی الْمَوَارِیثِ وَ لَمْ یَعْنِ أَوْلِیَاءَ النِّعْمَةِ فَأَوْلَاهُمْ بِالْمَیِّتِ أَقْرَبُهُمْ إِلَیْهِ مِنَ الرَّحِمِ الَّتِی تَجُرُّهُ إِلَیْهَا. (وسائل الشیعة، ج26، ص63 و مستدرک الوسائل، ج17، ص154)
- وَ الَّذینَ آمَنُوا مِنْ بَعْدُ وَ هاجَرُوا وَ جاهَدُوا مَعَکُمْ فَأُولئِکَ مِنْکُمْ وَ أُولُوا الْأَرْحامِ بَعْضُهُمْ أَوْلى بِبَعْضٍ فی کِتابِ اللَّهِ إِنَّ اللَّهَ بِکُلِّ شَیْءٍ عَلیمٌ» (الانفال: 75)- النَّبِیُّ أَوْلى بِالْمُؤْمِنینَ مِنْ أَنْفُسِهِمْ وَ أَزْواجُهُ أُمَّهاتُهُمْ وَ أُولُوا الْأَرْحامِ بَعْضُهُمْ أَوْلى بِبَعْضٍ فی کِتابِ اللَّهِ مِنَ الْمُؤْمِنینَ وَ الْمُهاجِرینَ إِلاَّ أَنْ تَفْعَلُوا إِلى أَوْلِیائِکُمْ مَعْرُوفاً کانَ ذلِکَ فِی الْکِتابِ مَسْطُوراً.» (الاحزاب: 6)
قوله إِنَّ الَّذِینَ آمَنُوا وَ هاجَرُوا- وَ جاهَدُوا بِأَمْوالِهِمْ وَ أَنْفُسِهِمْ فِی سَبِیلِ اللَّهِ- وَ الَّذِینَ آوَوْا وَ نَصَرُوا أُولئِکَ بَعْضُهُمْ أَوْلِیاءُ بَعْضٍ فإن الحکم کان فی أول النبوة أن المواریث کانت على الأخوة لا على الولادة، فلما هاجر رسول الله ص إلى المدینة آخى بین المهاجرین و بین الأنصار فکان إذا مات الرجل یرثه أخوه فی الدین- و یأخذ المال و کان ما ترک له دون ورثته، فلما کان بعد بدر أنزل الله النَّبِیُّ أَوْلى بِالْمُؤْمِنِینَ مِنْ أَنْفُسِهِمْ وَ أَزْواجُهُ أُمَّهاتُهُمْ وَ أُولُوا الْأَرْحامِ بَعْضُهُمْ أَوْلى بِبَعْضٍ فِی کِتابِ اللَّهِ مِنَ الْمُؤْمِنِینَ وَ الْمُهاجِرِینَ إِلَّا أَنْ تَفْعَلُوا إِلى أَوْلِیائِکُمْ مَعْرُوفاً» فنسخت آیة الأخوة بقوله أُولُوا الْأَرْحامِ بَعْضُهُمْ أَوْلى بِبَعْضٍ» (تفسیر القمی، ج1، ص280)
إِنَّ النَّبِیَّ ص لَمَّا هَاجَرَ إِلَى الْمَدِینَةِ- آخَى بَیْنَ أَصْحَابِهِ الْمُهَاجِرِینَ وَ الْأَنْصَارِ- وَ جَعَلَ الْمَوَارِیثَ عَلَى الْأُخُوَّةِ فِی الدِّینِ لَا فِی مِیرَاثِ الْأَرْحَامِ وَ ذَلِکَ قَوْلُهُ الَّذِینَ آمَنُوا وَ هاجَرُوا وَ جاهَدُوا . فِی سَبِیلِ اللَّهِ . أُولئِکَ بَعْضُهُمْ أَوْلِیاءُ بَعْضٍ وَ الَّذِینَ آمَنُوا وَ لَمْ یُهاجِرُوا ما لَکُمْ مِنْ وَلایَتِهِمْ مِنْ شَیْءٍ حَتَّى یُهاجِرُوا فَأَخْرَجَ الْأَقَارِبَ مِنَ الْمِیرَاثِ وَ أَثْبَتَهُ لِأَهْلِ الْهِجْرَةِ وَ أَهْلِ الدِّینِ خَاصَّةً فَلَمَّا قَوِیَ الْإِسْلَامُ أَنْزَلَ اللَّهُ النَّبِیُّ أَوْلى بِالْمُؤْمِنِینَ مِنْ أَنْفُسِهِمْ وَ أَزْواجُهُ أُمَّهاتُهُمْ وَ أُولُوا الْأَرْحامِ بَعْضُهُمْ أَوْلى بِبَعْضٍ فِی کِتابِ اللَّهِ مِنَ الْمُؤْمِنِینَ وَ الْمُهاجِرِینَ إِلَّا أَنْ تَفْعَلُوا إِلى أَوْلِیائِکُمْ مَعْرُوفاً فَهَذَا مَعْنَى نَسْخِ الْمِیرَاثِ.» (وسائل الشیعة، ج26، ص 65)
عِدَّةٌ مِنْ أَصْحَابِنَا عَنْ أَحْمَدَ بْنِ مُحَمَّدِ بْنِ خَالِدٍ عَنْ أَبِیهِ عَنِ النَّضْرِ بْنِ سُوَیْدٍ عَنْ یَحْیَى الْحَلَبِیِّ عَنْ أَیُّوبَ بْنِ الْحُرِّ قَالَ سَمِعْتُ أَبَا عَبْدِ اللَّهِ ع یَقُولُ کُلُّ شَیْءٍ مَرْدُودٌ إِلَى الْکِتَابِ وَ السُّنَّةِ وَ کُلُّ حَدِیثٍ لَا یُوَافِقُ کِتَابَ اللَّهِ فَهُوَ زُخْرُفٌ. (الکافی ؛ دار الکتب الإسلامیة ؛ ج1 ؛ ص 69)
حَلَالُ مُحَمَّدٍ حَلَالٌ أَبَداً إِلَى یَوْمِ الْقِیَامَةِ وَ حَرَامُهُ حَرَامٌ أَبَداً إِلَى یَوْمِ الْقِیَامَةِ لَا یَکُونُ غَیْرُهُ وَ لَا یَجِیءُ غَیْرُهُ. (الکافی، ج1، ص58)
3. مخالفت با کتاب علی علیه السّلام
این هم از متواترات است که امام مهدی علیه السّلام بنا بر کتاب علی علیه السلام و صحیفهی جامعه حکم کرده و قوانین را بر پا میدارند.
با توجّه به روایات متعدّد، در کتاب علی علیه السلام و صحیفهی جامعه نیز، احکام ارث بر اساس نسب و سبب بیان شده است. به عنوان نمونه رجوع کنید به وسائل الشیعة، ج26، صص68 و 81 و 125 و 126 و 128 و 129 و 130 و 159 و 160 و 162 و 163 و 170 و 174 و 175 و 178 و 186 و 187 و 188 و 197 و 200 و 212 و مستدرک الوسائل، ج17، صص179 و 180 و .
پس چگونه ممکن است ایشان ارث را بر پایهای نهد که کتاب علی (ع) و صحیفهی جامعه خلاف آن را معتبر شمرده است، در حالی که مبنای حکومت ایشان همین کتاب است؟!
. قَالَ جَابِرٌ: قُلْتُ: یَا ابْنَ رَسُولِ اللَّهِ هَلْ بَعْدَ هَذِهِ الْمَعْرِفَةِ تَقْصِیرٌ، قَالَ: نَعَمْ، إِنْ قَصَّرَ فِی حُقُوقِ إِخْوَانِهِ وَ لَمْ یَشْرَکْهُمْ فِی کُلِّ أَمْرِهِمْ وَ اسْتَأْثَرَ بِحُطَامِ الدُّنْیَا دُونَهُمْ فَهُنَالِکَ یُسْلَبُ الْمَعْرِفَةَ . لِأَنَّ الْمُؤْمِنَ أَخُو الْمُؤْمِنِ لِأَبِیهِ وَ أُمِّهِ یَرِثُهُ وَ یَعْتَقِدُ مِنْهُ وَ هُوَ أَحَقُّ بِمِلْکِهِ مِنِ ابْنِهِ إِذَا کَانَ عَلَى مَذْهَبِهِ . قَالَ جَابِرٌ: فَقُلْتُ یَا ابْنَ رَسُولِ اللَّهِ فَمَا حَالُ جَابِرٍ، فِیمَا یُنْفِقُهُ عَلَى أَهْلِهِ وَ وُلْدِهِ وَ هُمْ لَا یَعْرِفُونَ الْحَقَّ وَ شَفَقَتِی عَلَیْهِمْ أَکْثَرُ مِنْ شَفَقَتِی عَلَى إِخْوَانِی وَ أَنَا مِنْهُمْ، قَالَ مَعَاذَ اللَّهِ مَا أَنْتَ مِنْهُمْ وَ لَا هُمْ مِنْکَ إِذَا کَانُوا لَا یَعْرِفُونَ هَذَا . فَمَنْ کَانَ مُقَصِّراً فَلَیْسَ یَلْزَمُکَ حَقُّهُ وَ مَنْ کَانَ بَالِغاً فَهُوَ أَخُوکَ لِأَبِیکَ وَ أُمِّکَ تَرِثُهُ وَ یَرِثُکَ وَ لَیْسَ شَیْءٌ أَحَقَّ مِنْ حَقِّ أَخِیکَ الْمُؤْمِنِ .» (الهدایة الکبری، صص231 و 232)
. قال جابر: قلت: یا ابن رسول اللّه، هل بعد ذلک شیء یقصّرهم؟ قال صلّى اللّه علیه: نعم، إذا قصّروا فی حقوق إخوانهم و لم یشارکوهم فی أموالهم و فی سرّ أمورهم و علانیتهم فاستبدلوا بحطام الدنیا دونهم فهنالک تسلب المعرفة . لأنّ المؤمن أخو المؤمن من أمّه و أبیه على هذا الأمر، لا ی أخاه إلّا و هو أحقّ بما یملکه، فإذا کان من أبیه و أمّه و لیس یعرف هذا فلیس له أن یملّکه شیئا و لا یورثه و لا یرثه .» (کتاب عتیق، صص130 و 131)
قال الصادق لبعض اصحابه الحاضرین: اعزل اهلک و قاسم اخاک المؤمن مالک فانعم فان العلم مشاع غیر مقسوم بین المؤمنین و کذلک قال الله فی کتابه الکریم: قل من حرّم زینة الله التی اخرج لعباده و الطیبات من الرزق قل هی للذین آمنوا فی الحیاة الدنیا خالصة یوم القیامة. و کذلک ورد عن جدّی رسول الله محمد انه قال: جمیع ما خلق الله فی الدنیا للمؤمنین مشاع غیر مقسوم و ما لأعداء الله فیه نصیب.» (الهفت و الاظلة، ص باب67، ص 198)
5. اشکال تفسیری در روایت دلائل الامامة
چنان که گذشت در روایت دلائل الامامة به این آیه استناد شده است: قَدْ أَفْلَحَ الْمُؤْمِنُونَ، فَإِذا نُفِخَ فِی الصُّورِ فَلا أَنْسابَ بَیْنَهُمْ یَوْمَئِذٍ وَ لا یَتَساءَلُونَ.»
بنا بر آن چه از ظاهر و سیاق آیه برمیآید و در روایات دیگر ذکر شده و میان مفسّرین مشهور است، این آیه دربارهی قیامت است و مؤیّد معتبری برای تطبیق آن بر قیام قائم علیه السلام نیافتیم؛ بلکه میتوان گفت بدیهی است که بعد از قیام قائم علیه السلام پیوندهای نسبی همچنان برقرار است؛ زیرا طبیعت زندگی اجتماعی در دنیا بر پایهی انساب نهاده شده و از بین رفتن آن در دنیا بیمعنا و ناممکن است. از روایات نیز حفظ انساب پس از ظهور امام علیه السلام برداشت میشود.
6. ناهمگون بودن روایت خصال
بار دیگر متن روایتِ خصال را مرور کنیم:
لَوْ قَدْ قَامَ الْقَائِمُ لَحَکَمَ بِثَلَاثٍ لَمْ یَحْکُمْ بِهَا أَحَدٌ قَبْلَهُ یَقْتُلُ الشَّیْخَ اَّانِیَ وَ یَقْتُلُ مَانِعَ اَّکَاةِ وَ یُوَرِّثُ الْأَخَ أَخَاهُ فِی الْأَظِلَّة. (الخصال، ج1، ص169)
دَمَانِ فِی الْإِسْلَامِ حَلَالٌ مِنَ اللَّهِ تَبَارَکَ وَ تَعَالَى لَا یَقْضِی فِیهِمَا أَحَدٌ حَتَّى یَبْعَثَ اللَّهُ عَزَّ وَ جَلَّ قَائِمَنَا أَهْلَ الْبَیْتِ فَإِذَا بَعَثَ اللَّهُ عَزَّ وَ جَلَّ قَائِمَنَا أَهْلَ الْبَیْتِ حَکَمَ فِیهِمَا بِحُکْمِ اللَّهِ عَزَّ وَ جَلَّ اَّانِی الْمُحْصَنُ یَرْجُمُهُ وَ مَانِعُ اَّکَاةِ یَضْرِبُ عُنُقَهُ. (من لا یحضره الفقیه، ج2، ص11)
نتیجه
با توجّه به آن چه گذشت این که حضرت مهدی (ع) میراث را بر پایهی برادری در عالم اظلّة قرار خواهد داد، سند معتبری ندارد؛ همسو با تعالیم غالیان است و با کتاب و سنّت و روایات متواتر دربارهی شیوهی حکومت امام مهدی (ع) سازگار نیست.
ملاصدرا نوشته است:
ان ماهیة الجسم و معناه، یعنی الجوهر القابل للابعاد له، انحاء من الوجود بعضها اخس و ادنى و بعضها أشرف و اعلى، فمن الجسم ما هو جسم هو ارض فقط او ماء فقط او هواء او نار، و منه ما هو جماد فیه العناصر الاربعة موجودة بوجود واحد جمعی کما حققناه، لکنه جماد فقط من غیر نمو و لا حسّ و لا حیاة و لا نطق، و منه ما هو جسم هو بعینه متغذ نام مولّد، فجسمیته اکمل من جسمیة الجمادات و المعادن، و منه ما هو مع ه جسما حافظ للصورة متغذیا نامیا مولدا حساسا ذو حیاة حسیة، و منه ما هو مع ه حیوانا ناطقا مدرکا للمعقولات، فیه ماهیات الاجسام السابقة موجودة بوجود واحد جمعی لا تضاد بینها فی هذا الوجود الجمعی، لها موجودة على وجه الطف و اشرف و هو وجود الانسان. ثم الانسان یوجد فی عوالم متعددة و بعضها اشرف و أعلى، فمن الانسان ما هو انسان طبیعی و منه ما هو انسان نفسانی و منه انسان عقلی. اما الانسان الطبیعی، فله اعضاء محسوسة متباینة فی الوضع، فلیس موضع العین موضع السمع و لا موضع الید موضع الرجل و لا شیء من الاعضاء فی موضع العضو الاخر. و اما الانسان النفسانی، فله اعضاء متمایزة لا یدرک شیء منها بالحسّ الظاهر، و انما یدرک بعین الخیال و الحس الباطن المشترک الذی هو بعینه یبصر و یسمع و یشم و یذوق و یلمس، و تلک الاعضاء غیر متخالفة الجهات و الاوضاع، بل لا وضع لها و لا جهة و لا یقع نحوها اشارة حسّیة، لانها لیست فی هذا العالم و جهاته، کالانسان الذی یراه الانسان فی النوم و النوم جزء من اجزاء الآخرة و شعبة منها، و لهذا قیل: النوم اخ الموت. و اما الانسان العقلی: فاعضاؤه ة و حواسه عقلیة، له بصر عقلی و سمع عقلی و ذوق و شم و لمس عقلیة. اما الذوق: فابیت عند ربی یطعمنی و یسقینی، و اما الشم: فانی لاجد نفس الرحمن من جانب الیمن، و اما اللمس: فوضع اللّه یده بکتفی الحدیث، و کذلک له ید عقلیة و قدم عقلی و وجه عقلی و جنب عقلی، و تلک الاعضاء و الحواس العقلیة کلها موجودة بوجود واحد عقلی، و هذا هو الانسان المخلوق على صورة الرحمن و هو خلیفة اللّه فی العالم العقلی مسجود الملائکة، و بعده الانسان النفسانی و بعده الطبیعی. فاذا تصورت هذه المعانی و انتقشت فی صفحة خاطرک علمت ان المعنى المسمّى بالجسم له انحاء من الوجود متفاوتة فی الشرف و الخسّة و العلو و الدنو من لدن ه طبیعیا الى ه عقلیا، فلیجز ان ی فی الوجود جسم إلهی لیس کمثله شیء و هو السمیع البصیر المسمّى بالاسماء الالهیة المنعوت بالنعوت الربانیة، على ان الواجب تعالى لا یجوز ان ی له فی ذاته فقد شیء من الاشیاء الوجودیة و لیس فی ذاته الاحدیة جهة ینافی جهة وجوب الوجود و لیس فیه سلب الا سلب الاعدام و النقائص. و أیضا وجوده علم بجمیع الاشیاء فجمیع الاشیاء موجودة فی هذا الشهود الالهی بوجود علمه الذی هو وجود ذاته و وجود اسمائه الحسنى و صفاته العلیاء بمعانیها الکثیرة الموجودة بوجود واحد قیومیّ صمدیّ. (شرح اصول کافی، ج۳، صص207 -205)
پاسخ همهی این تطویلات بیحاصل را شیخ طوسی -رحمه الله- در چند جمله مختصر و مفید داده است:
و قولهم انه جسم لا کالأجسام» مناقضة، لأنه نفی ما أثبت نفیه، لان قولهم جسم» یقتضی أن له طولا و عرضا و عمقا، فاذا قیل بعد ذلک لا کالأجسام» اقتضى نفی ذلک نفیه، فی مناقضة. و لیس قولنا شیء لا کالأشیاء» مناقضة، لأن قولنا شیء» لا یقتضی أکثر من أنه معلوم و لیس فیه حس؟، فاذا قلنا لا کالأشیاء المحدثة» لم یکن فی ذلک مناقضة. (الاقتصاد، ص39)
(ملاصدرا ابتدا جسم را جوهر دارای ابعاد تعریف کرده و جسمیت انسان را کاملتر از حیوان و جسمیت حیوان را کامل تر از نبات و جسمیت نبات را کامل تر از جماد دانسته است. بطلان این سخن روشن است زیرا برتری انسان بر حیوان به اعتبار تعقل است نه جسمیت. آن چه داخل در معنای جسمیت است؛ ابعاد داشتن است و جماد و نبات و حیوان و انسان، همگی از این حیث برابرند و هیچ یک جسم تر از دیگری نیست.
او قائل به وجود جسم خیالی و عقلانی و الهی شده است در حالی که ابتدا جسم را جوهر پذیرای ابعاد تعریف کرده است. عقل - به زعم او - و خداوند به عقیده ی همه ی مسلمین دارای ابعاد نیستند تا داخل در مفهوم جسم باشند. انسان را نیز جسم نامی حساس ناطق تعریف می کنند. عقل از این مفهوم خارج است بنابراین وجود انسان عقلی بی معنا است. بساطت انسان عقلی با تعریف انسان که جسمیت در آن نهفته است تناقض دارد.
صدرا خداوند را جسم الهی دانسته. کاربرد لفظ جسم برای خداوند درست نیست است. جسم یعنی جوهر دارای ابعاد و در مورد خداوند چنین معنایی تصور نمی شود. تعبیر صدرا (جسم إلهی لیس کمثله شیء و هو السمیع البصیر) در روایات کفر شمرده شده است.)
لَوْ لا تَسْتَغْفِرُونَ اللَّهَ لَعَلَّکُمْ تُرْحَمُونَ (النمل : 46)
چرا از خدا آمرزش نمیخواهید؛ شاید که رحمتتان کند؟!
شیخ صدوق (ره) از امام صادق (ع) روایت کرده است:
هر کس هنگام خوابیدن، صد بار استغفار کند؛ شب را میگذراند در حالی که همهی گناهانش مانند برگ درخت ریخته است و صبح در حالی برمیخیزد که گناهی بر او نیست.
[متن عربی و سند: أَبِی ره قَالَ حَدَّثَنِی سَعْدُ بْنُ عَبْدِ اللَّهِ عَنِ الْحُسَیْنِ بْنِ عَلِیٍّ عَنْ عِیسَى بْنِ هِشَامٍ عَنْ سَلَّامٍ الْحَنَّاطِ عَنْ أَبِی عَبْدِ اللَّهِ ع قَالَ: مَنِ اسْتَغْفَرَ اللَّهَ مِائَةَ مَرَّةٍ حِینَ یَنَامُ بَاتَ وَ قَدْ تَحَاتَّتِ الذُّنُوبُ کُلُّهَا عَنْهُ کَمَا تَتَحَاتُّ الْوَرَقُ مِنَ الشَّجَرِ وَ یُصْبِحُ وَ لَیْسَ عَلَیْهِ ذَنْبٌ. (ثواب الأعمال، ص164)]
- سفیان بن عیینة گفت: جابر بن یزید الجعفی را ترک کردم و از او چیزی نشنیدم؛ زیرا او میگفت: رسول خدا (ص) علی را فراخواند و آن چه [از خدا] تعلیم دیده بود به او آموخت؛ سپس علی، حسن را پیش خود خواند و آن چه [از رسول خدا] آموخته بود به او تعلیم داد؛ سپس حسن، حسین را خواند و آن چه [از پدرش] آموخته بود به او آموخت؛ سپس حسین پسرش [علی بن الحسین] را فراخواند و آن چه فراگرفته بود به او آموخت. سپس جابر این سخن را ادامه داد تا [پس از ذکر محمد بن علی] به جعفر بن محمّد رسید. سفیان گفت: به خاطر همین جابر را ترک کردم و از او حدیث نشنیدم.
و ذکر شهاب سمعت ابن عیینة یقول: ترکت جابراً الجعفی و ما سمعت منه. قال: دعا رسول الله (ص) علیا یعلّمه ما تعلمه ثم دعا علی الحسن فعلمه ما تعلم ثم دعا الحسن الحسین فعلمه ما تعلم ثم دعا ولده فعلمه ما تعلم حتی بلغ جعفر بن محمد. قال: ترکته لذلک و لم اسمع منه. (الکامل فی ضعفاء الرجال، ابن عدی الجرجانی، ج3، ص28)
- سفیان بن عیینة میگفت: از جابر بن یزید جعفی شنیدم که میگفت: علمی که در پیامبر (ص) بود به علی منتقل شد و سپس از علی به حسین [ظ: حسن] بن علی منتقل شد سپس این سخن را پیوسته ادامه داد تا به جعفر بن محمد رسید و گفت: و من جعفر بن محمد را دیدهام.
ثنا علی بن الحسن بن خلف بن قدید المصری ثنا عبیدالله بن یزید بن العوام قال: سمعت اسحاق بن مطهر یقول: سمعت الحمیدی یقول: سمعت سفیان یقول: سمعت جابرا الجعفی یقول: انتقل العلم الذی کان فی النبی (ص) الی علی ثم انتقل من علی الی الحسین بن علی ثم لم یزل حتی بلغ جعفر بن محمد قال : و قد رأیت جعفر بن محمد. (الکامل فی ضعفاء الرجال، ابن عدی الجرجانی، ج3، ص28)
أَخْبَرَنِی الْحُسَیْنُ بْنُ أَبِی الْحُسَیْنِ الْوَرَّاقُ، نا أَبُو الطَّیِّبِ مُحَمَّدُ بْنُ الْحُسَیْنِ التَّیْمُلِیُّ الْکُوفِیُّ، نا عَلِیُّ بْنُ الْعَبَّاسِ الْمَقَانِعِیُّ، نا جَعْفَرُ بْنُ مُحَمَّدِ اُّهْرِیُّ، نا حَسَنُ بْنُ حُسَیْنٍ، عَنْ سُفْیَانَ بْنِ إِبْرَاهِیمَ، عَنْ یَعْفُورَ بْنِ أَبِی یَعْفُورَ[1]، عَنْ جَعْفَرِ بْنِ مُحَمَّدٍ، قَالَ: عَلَیْکُمْ بِالْوَرَعِ وَالاجْتِهَادِ، وَصِدْقِ الْحَدِیثِ، وَأَدَاءِ الأَمَانَةِ، وَحُسْنِ الصُّحْبَةِ لِمَنْ صَحِبَکُمْ، فَإِنَّ ذَلِکَ مِنْ سُنَنِ الأَوَّابِینَ. (تلخیص المتشابه فی الرسم للخطیب البغدادی، ج 2، ص 822)
شما را سفارش میکنم به ورع (=پرهیزگاری)، اجتهاد (=عبادت بسیار)، راستگویی، امانتداری و خوشرفتاری با همنشینان؛ زیرا اینها از سنّتهای اوّابین (=توبهکنندگان عابد) است. [2]
[1] راوی نخست این حدیث یعفور بن ابی یعفور»، عبدی و کوفی و نام پدرش ابییعفور، وقدان است. (تلخیص المتشابه فی الرسم، ج2، ص822- تاج العروس، ج7، ص246) او برادر عبدالله بن ابی یعفور وقدان العبدی» شیخ نامدار شیعه و یار بزرگوار امام صادق (ع) است. (نک: رجال النجاشی، ص213- رجال الطوسی، ص230) ابویعفور و پسر دیگرش یونس» نیز از راویان مطرح در میان اهل سنت بودهاند. (نک: تاریخ الإسلام، ج8،ص328 و ج11، ص410) البته یونس نیز بیواسطه (الغیبة للنعمانی، ص306- مقاتل الطالبیین، ص300) یا از طریق برادرش عبدالله از امام صادق (ع) روایت کرده است. (کشف الغمة، ج2، ص197)
[2] عین این حدیث را ابوبصیر نیز از امام صادق (ع) روایت کرده است با این تفاوت که در آن به سجدهی طولانی» نیز توصیه شده است. (نک: تفسیر العیاشی، ج2، ص286- مشکاة الانوار، ص146- علل الشرائع، ج2، ص340)
جالب است که این سفارشهای پنجگانه (ورع، اجتهاد، صدق الحدیث، اداء الامانة، حسن الصحبة و طول السجود) ساختار بسیاری از نصائح امام صادق (ع) را تشکیل میدهد. (به عنوان نمونه نک: من لا یحضره الفقیه، ج2، ص274- الکافی، ج2، صص77 و 635- صفات الشیعة، ص28- تحف العقول، ص299- دعائم الإسلام، ج1، ص66)
تکرار این چینش در روایات، نشاندهندهی تأکید زیاد امام (ع) بر آنها است؛ تا جایی که میتوان گفت امام (ع) آن را به صورتِ شُعاری برای شیعه درآورده بود.
ملاصدرا نوشته است:
ان ماهیة الجسم و معناه، یعنی الجوهر القابل للابعاد له، انحاء من الوجود بعضها اخس و ادنى و بعضها أشرف و اعلى، فمن الجسم ما هو جسم هو ارض فقط او ماء فقط او هواء او نار، و منه ما هو جماد فیه العناصر الاربعة موجودة بوجود واحد جمعی کما حققناه، لکنه جماد فقط من غیر نمو و لا حسّ و لا حیاة و لا نطق، و منه ما هو جسم هو بعینه متغذ نام مولّد، فجسمیته اکمل من جسمیة الجمادات و المعادن، و منه ما هو مع ه جسما حافظ للصورة متغذیا نامیا مولدا حساسا ذو حیاة حسیة، و منه ما هو مع ه حیوانا ناطقا مدرکا للمعقولات، فیه ماهیات الاجسام السابقة موجودة بوجود واحد جمعی لا تضاد بینها فی هذا الوجود الجمعی، لها موجودة على وجه الطف و اشرف و هو وجود الانسان. ثم الانسان یوجد فی عوالم متعددة و بعضها اشرف و أعلى، فمن الانسان ما هو انسان طبیعی و منه ما هو انسان نفسانی و منه انسان عقلی. اما الانسان الطبیعی، فله اعضاء محسوسة متباینة فی الوضع، فلیس موضع العین موضع السمع و لا موضع الید موضع الرجل و لا شیء من الاعضاء فی موضع العضو الاخر. و اما الانسان النفسانی، فله اعضاء متمایزة لا یدرک شیء منها بالحسّ الظاهر، و انما یدرک بعین الخیال و الحس الباطن المشترک الذی هو بعینه یبصر و یسمع و یشم و یذوق و یلمس، و تلک الاعضاء غیر متخالفة الجهات و الاوضاع، بل لا وضع لها و لا جهة و لا یقع نحوها اشارة حسّیة، لانها لیست فی هذا العالم و جهاته، کالانسان الذی یراه الانسان فی النوم و النوم جزء من اجزاء الآخرة و شعبة منها، و لهذا قیل: النوم اخ الموت. و اما الانسان العقلی: فاعضاؤه ة و حواسه عقلیة، له بصر عقلی و سمع عقلی و ذوق و شم و لمس عقلیة. اما الذوق: فابیت عند ربی یطعمنی و یسقینی، و اما الشم: فانی لاجد نفس الرحمن من جانب الیمن، و اما اللمس: فوضع اللّه یده بکتفی الحدیث، و کذلک له ید عقلیة و قدم عقلی و وجه عقلی و جنب عقلی، و تلک الاعضاء و الحواس العقلیة کلها موجودة بوجود واحد عقلی، و هذا هو الانسان المخلوق على صورة الرحمن و هو خلیفة اللّه فی العالم العقلی مسجود الملائکة، و بعده الانسان النفسانی و بعده الطبیعی. فاذا تصورت هذه المعانی و انتقشت فی صفحة خاطرک علمت ان المعنى المسمّى بالجسم له انحاء من الوجود متفاوتة فی الشرف و الخسّة و العلو و الدنو من لدن ه طبیعیا الى ه عقلیا، فلیجز ان ی فی الوجود جسم إلهی لیس کمثله شیء و هو السمیع البصیر المسمّى بالاسماء الالهیة المنعوت بالنعوت الربانیة، على ان الواجب تعالى لا یجوز ان ی له فی ذاته فقد شیء من الاشیاء الوجودیة و لیس فی ذاته الاحدیة جهة ینافی جهة وجوب الوجود و لیس فیه سلب الا سلب الاعدام و النقائص. و أیضا وجوده علم بجمیع الاشیاء فجمیع الاشیاء موجودة فی هذا الشهود الالهی بوجود علمه الذی هو وجود ذاته و وجود اسمائه الحسنى و صفاته العلیاء بمعانیها الکثیرة الموجودة بوجود واحد قیومیّ صمدیّ. (شرح اصول کافی، ج۳، صص207 -205)
پاسخ همهی این تطویلات بیحاصل را شیخ طوسی -رحمه الله- در چند جمله مختصر و مفید داده است:
و قولهم انه جسم لا کالأجسام» مناقضة، لأنه نفی ما أثبت نفیه، لان قولهم جسم» یقتضی أن له طولا و عرضا و عمقا، فاذا قیل بعد ذلک لا کالأجسام» اقتضى نفی ذلک نفیه، فی مناقضة. و لیس قولنا شیء لا کالأشیاء» مناقضة، لأن قولنا شیء» لا یقتضی أکثر من أنه معلوم و لیس فیه حس؟، فاذا قلنا لا کالأشیاء المحدثة» لم یکن فی ذلک مناقضة. (الاقتصاد، ص39)
ملاصدرا ابتدا جسم را جوهر دارای ابعاد تعریف کرده و جسمیت انسان را کاملتر از حیوان و جسمیت حیوان را کامل تر از نبات و جسمیت نبات را کامل تر از جماد دانسته است. بطلان این سخن روشن است زیرا برتری انسان بر حیوان به اعتبار تعقل است نه جسمیت. آن چه داخل در معنای جسمیت است؛ ابعاد داشتن است و جماد و نبات و حیوان و انسان، همگی از این حیث برابرند و هیچ یک جسم تر از دیگری نیست.
او قائل به وجود جسم خیالی و عقلانی و الهی شده است در حالی که ابتدا جسم را جوهر پذیرای ابعاد تعریف کرده است. عقل - به زعم او - و خداوند به عقیده ی همه ی مسلمین دارای ابعاد نیستند تا داخل در مفهوم جسم باشند. انسان را نیز جسم نامی حساس ناطق تعریف می کنند. عقل از این مفهوم خارج است بنابراین وجود انسان عقلی بی معنا است. بساطت انسان عقلی با تعریف انسان که جسمیت در آن نهفته است تناقض دارد.
صدرا خداوند را جسم الهی دانسته. کاربرد لفظ جسم برای خداوند درست نیست است. جسم یعنی جوهر دارای ابعاد و در مورد خداوند چنین معنایی تصور نمی شود.
چنان که میدانیم در تاریخ شهادت امام حسن مجتبی (ع) اختلافاتی شده است و گروهی شهادت ایشان را در آخر ماه صفر و گروهی دیگر در هفتم صفر دانستهاند. گروه اوّل به منابع متقدّم مانند کافیِ کلینی استناد میکنند و گروه دوم به منابع متأخّر مانند الدروسِ شهید اوّل. به نظر میرسد این اختلاف ریشه در یک تصحیفِ ساده دارد. چنان که میدانیم در عربی از پایان ماه به سلخ» تعبیر میشود. در بعضی کتب مانند دلائل الامامة (ص59) از تاریخ وفات امام حسن (ع) با تعبیر سلخ صفر» -یعنی پایان ماه صفر- یاد شده است. سلخ» از نظر شکل ظاهری -در دستنویسها- بسیار شبیه سابع» است؛ از این رو سلخ صفر» به سابع صفر» تصحیف شده است.
مولوی مانند بیشتر مدّعیان عرفان عذاب خداوند و دوزخ جاویدان را این چنین به بازی گرفته است:
اهل دوزخ در دوزخ خوشتر باشند که اندر دنیا، زیرا در دوزخ از حق باخبر باشند و در دنیا بىخبرند از حقّ. و چیزى از خبر حقّ شیرینتر نباشد.» (فیه ما فیه، ص251، تصحیح بدیع امان فروزانفر، نشر نگاه، چاپ دوم)
مدّعیان عرفان برای اغوای ن از ترفندهایی شبیه ترفند مولوی استفاده میکنند:
بعد از آن فرمود که خدا را بندگانند که چون زنى را در چادر بینند، حکم کنند که نقاب بردار تا روى تو ببینیم که چه کسى و چه چیزى، که چون تو پوشیده بگذرى و تو را نبینم مرا تشویش خواهد بودن که این کى بود و چه کس بود؟ من آن نیستم که اگر روى تو را ببینیم بر تو فتنه شوم و بسته تو شوم. مرا خدا دیرست که از شما پاک و فارغ کرده است. از آن ایمنم که اگر شما را ببینم مرا تشویش و فتنه شوید. الّا اگر نبینم در تشویش باشم که چه کسى بود. به خلاف طایفه دیگر که اهل نفساند اگر ایشان روى شاهدان را باز بینند فتنه ایشان شوند و مشوّش گردند. پس در حقّ ایشان آن به که رو باز نکنند تا فتنه ایشان نگردد و در حقّ اهل دل آن به که رو باز کنند تا از فتنه برهند.» (فیه ما فیه، ص180، تصحیح بدیع امان فروزانفر، نشر نگاه، چاپ دوم)
از تعلیمات مولوی:
فرمود که شب و روز جنگ مىکنى و طالب تهذیب اخلاق زن مىباشى و نجاست زن را به خود پاک مىکنى. خود را درو پاک کنى بهتر است که او را در خود پاک کنى. خود را به وى تهذیب کن. سوى او رو و آنچه او گوید تسلیم کن، اگرچه نزد تو آن سخن محال باشد و غیرت را ترک کن اگرچه وصف رجال است و لیکن بدین وصف نیکو وصفهاى بد در تو مىآید. ایشان را همچو جامه دان که پلیدىهاى خود را دریشان پاک میکنى و تو پاک مىگردى. و اگر با نفس خود برنمىآیى از روى عقل با خویش تقریر ده که چنان انگارم که عقدى نرفته است، معشوقهاى است خراباتى هر گه که شهوت غالب مىشود، پیش وى مىروم.» به این طریق حمیّت را و حسد و غیرت را از خود دفع میکن تا هنگام آنک وراى این تقریر ترا لذّت مجاهده و تحمّل رو نماید و از محالات ایشان ترا حالها پدید شود. مىباید رنج کشیدن از دفع غیرت و حمیّت.
زن چه باشد؟ عالم چه باشد؟ اگر گویى و اگر نگویى، او خود همان است و کار خود نخواهد رها کردن. بلکه به گفتن اثر نکند و بتر شود. هر چند که زن را امر کنى که پنهان شو ورا دغدغه خود را نمودن بیشتر شود و خلق را از نهان شدن او رغبت به آن بیش گردد. پس تو نشستهاى و رغبت را از دو طرف زیادت مىکنى و میپندارى که اصلاح میکنى؟ آن خود عین فساد است. اگر او را گوهرى باشد که نخواهد که فعل بد کند، اگر منع کنى و نکنى او بر آن طبع نیک خود و سرشت پاک خود خواهد رفتن. فارغ باش و تشویش مخور. و اگر به عکس این باشد باز همچنان بر طریق خود خواهد رفتن. منع جز رغبت را افزون نمىکند على الحقیقة.
این مردمان مىگویند که ما شمس الدّین تبریزى را دیدیم، اى خواجه ما او را دیدیم.» اى غرخواهر، کجا دیدى؟ یکى که بر سر بام اشترى را نمىبیند مىگوید که من سوراخ سوزن را دیدم و رشته گذرانیدم.» (فیه ما فیه، صص103-105، تصحیح بدیع امان فروزانفر، نشر نگاه، چاپ دوم)
به خدا پناه میبریم از این سخنان فسادآور و تعالیم خلاف قرآن و سنّت.
گفت مغولان که اوّل درین ولایت آمدند عور و بودند، مرکب ایشان گاو بود و سلاحهاشان چوبین بود؛ این زمان محتشم و سیر گشتهاند و اسبان تازى هرچه بهتر و سلاحهاى خوب پیش ایشان است. فرمود که آن وقت که دل شکسته و ضعیف بودند و قوّتى نداشتند خدا ایشان را یارى داد و نیاز ایشان را قبول کرد. درین زمان که چنین محتشم و قوى شدند حق تعالى با ضعف خلق، ایشان را هلاک کند تا بدانند که آن عنایت حق بود و یارى حق بود که ایشان عالم را گرفتند، نه به زور و قوت بود. و ایشان اوّل در صحرایى بودند دور از خلق، بینوا و مسکین و و محتاج. مگر بعضى ازیشان به طریق تجارت در ولایت خوارزمشاه مىآمدند و خرید و فروختى مىکردند و کرباس مىخریدند جهت تنجامه خود. خوارزمشاه آن را منع مىکرد و تجّار ایشان را مىفرمود تا بکشند و از ایشان نیز خراج مىستد و بازرگانان را نمىگذاشت که آنجا بروند. تاتاران پیش پادشاه خود به تضرّع رفتند که هلاک شدیم. پادشاه ایشان ازیشان ده روز مهلت طلبید و رفت در بن غار و ده روز روزه داشت و خضوع و خشوع پیش گرفت. از حق تعالى ندایى آمد که قبول کردم زارى تو را بیرون آى هرجا که روى، منصور باشى.» آن بود چون بیرون آمدند به امر حق منصور شدند و عالم را گرفتند.» (فیه ما فیه، ص80، تصحیح بدیع امان فروزانفر، نشر نگاه، چاپ دوم)
مولوی:
راست میگوید همه نسبت به حقّ نیک است و به کمال است؛ امّا نسبت به ما نى. و پاکى و بىنمازى و نماز و کفر و اسلام و شرک و توحید، جمله به حقّ نیک است؛ امّا نسبت به ما زنى و ى و کفر و شرک بد است و توحید و نماز و خیرات نسبت به ما نیک است؛ امّا نسبت به حقّ جمله نیک است. چنانکه پادشاهى در ملک او زندان و دار و خلعت و مال و املاک و حشم و سور و شادى و طبل و علم باشد؛ امّا نسبت به پادشاه جمله نیک است، چنانکه خلعت، کمالِ ملک اوست و دار و کشتن و زندان همه کمال ملک اوست و نسبت به وى همه کمال است؛ امّا نسبت به خلق خلعت و دار کى یک باشد؟» (فیه ما فیه، ص44، تصحیح بدیع امان فروزانفر، نشر نگاه، چاپ دوم )
نیک بودن برای خدا، از دو معنا بیرون نیست:
1. سودمند بودن که خداوند از هر چیزی بینیاز است و سود و زیانی برایش متصوّر نیست!
2. پسندیده بودن که خداوند منزّه است از این که کار زشتی را بپسندد و از آن نهی کند!
هر دو وجه در آیهی زیر به زیبایی ردّ شده است:
إِنْ تَکْفُرُوا فَإِنَّ اللَّهَ غَنِیٌّ عَنْکُمْ وَ لا یَرْضى لِعِبادِهِ الْکُفْرَ وَ إِنْ تَشْکُرُوا یَرْضَهُ لَکُمْ» (امر : 7)
امّا تمثیلی که آورده کاملاً غلط و نابجا است؛ ی و و کفر را که با زندان و دارِ اعدام نباید مقایسه کرد! گناه بندگان خدا را باید با عصیان و قانونشکنی و جرائم رعیتِ سلطان مقایسه کرد و دوزخ و ملائکهی عذاب و کیفرهای دنیوی و اخروی را باید با زندان و دار و جلادِ سلطان قیاس کرد! بلی چنان که در ملک سلطان، زندان لازم است، در ملک خدا هم دوزخ لازم است؛ ولی کجا در ملک سلطان، ی و آدمکشی و آشوبگری نیکو است تا در ملک خدا نیکو باشد؟!
گردآوری اسناد عالی -یعنی سلسلهسندهایی که به نسبت، کوتاهتر بوده و با حلقههای کمتری به صاحب حدیث میرسد- چه در میان اهل سنّت و چه در میان شیعه مورد توجّه بوده است. در میان شیعه، دستِ کم 8 کتاب با عنوان قرب الاسناد» تألیف شده است. (نک: ثلاثیات الکافی و قرب الاسناد، ص23، امین ترمس العاملی، دارالحدیث الثقافیة) که یکی از آنها متعلّق به علی بن الحسین بن موسی بن بابویه قمی، پدرِ شیخ صدوق است. (رجال النجاشی، ص261- فهرست الطوسی، ص274- معالم العلماء، ص100) این کتاب مانندِ بیشتر آثار علی بن بابویه به دست ما نرسیده است. با این حال گزارشهای متأخّری دربارهی وجود این کتاب در دست است که بررسی آن لازم مینماید.
در الذّریعة مینویسد:
قرب الإسناد للشیخ الجلیل والد الصدوق الشیخ أبی الحسن علی بن حسین بن موسى بن بابویه القمی ، المتوفى سنة تناثر النجوم ، وهی فی ٣٢٩ یرویه عنه النجاشی بواسطة شیخه عباس بن عمر الکلوذانی. وهذا سند عال ، لأن النجاشی توفی ٤٥٠ وقد روى عن والد الصدوق بواسطة واحدة ، وصرح المولى المقدس المولى أحمد الأردبیلی ، فی حدیقة الشیعة فی ذکر أحوال الصادق ع بوجود قرب الإسناد هذا بخط المصنف عنده، وعدّه المیر محمد أشرف فی فضائل السادات الذی فرغ منه فی ١١٠٣ من الکتب التی ینقل عنها فی کتابه المذکور. (الذریعة، ج17، ص68)
آیا به راستی- چنان که از این گزارشها به نظر میرسد- کتابِ قرب الاسنادِ ابن بابویه تا اوائل قرن 12 در دسترس بوده است؟ برای پاسخ به این سؤال، هر یک از کتابهایی را که به حسبِ ادّعا از قربِ الاسنادِ ابن بابویه روایت کردهاند، بررسی میکنیم.
1. فضائل السادات
نویسنده این کتاب سید محمد اشرف بن عبدالحسیب بن احمد بن زین العابدین العاملی العلوی (م. 1145 ه.ق) است. (الذریعة، ج16، ص259)
برای بررسی این کتاب به تصویر 4 نسخه از آن که در کتابخانهی مجلس نگهداری میشود رجوع کردم:
بر اساس سه نسخهی نخست، تألیف کتاب در سال 1102 (برابر با اشرف تألیف») آغاز شده و در سال 1103 (برابر با زبدت مناقب السادات») پایان یافته است.
در بین نسخِ کتاب اختلافات و کاستی و فزونیهای بسیاری دیده میشود. تعیین این که اختلافات حاصل بازنگری و بازنویسی مؤلف است یا تصرّف و تغییر ناسخان، نیازمند بررسی و مقایسهی دقیق است.
نویسنده در انتهای کتاب فهرستی از منابع خود ارائه کرده که در نسخههای مختلف از نظر اجمال و تفصیل، بسیار متفاوت است. در نسخهی اول (ص486) کتاب قرب الأسناد لعلی بن بابویه» و در نسخهی دوم با عنوان کتاب قرب الاسنادِ والد الصدوق» در میان منابع کتاب ذکر شده است. در نسخهی سوم که بسیار متقدّمتر است و تنها 3 سال پس از تألیف، کتابت شده، ذکری از قرب الاسناد دیده نمیشود. در نسخهی چهارم نیز بخش زیادی از فهرست افتاده و از بین رفته و در بخش باقیمانده نیز نامِ قرب الاسناد نیامده است.
امّا اگر قرب الاسناد از منابع نویسنده است، در کدام بخش به آن استناد شده است؟
در ص229 از نسخه اوّل (چاپ سنگی) آمده است:
سند پنجاه و سیم- حدیث عیادة بنی هاشم فریضة: وجدت فی حرف العین من اصل عتیق من اصول اصحابنا تاریخه نیف و اربعمائة و لعله کتاب قرب الاسناد او کتاب الامامة و التبصرة من الحیرة لوالد الصدوق علی بن بابویه ما صورته هکذا حدثنا سهل بن احمد قال حدثنی محمد بن محمد بن الاشعث عن موسی بن اسماعیل بن موسی بن جعفر عن ابیه عن آبائه علیهم السلام قال قال رسول الله صلی الله علیه و آله عیادة بنی هاشم فریضة و زیارتهم سنة یعنی حضرت رسول صلی الله علیه و آله فرمودند که عیادت بنی هاشم فریضه و زیارت ایشان سنت است. و این حدیث در کتاب بحار الانوار در باب مدح الذریة الطیبة و ثواب صلتهم نیز وارد شده.
بیت:
شکل عیادت ار چه به صورت عبادت است
اما به نقطهای ز عبادت زیادت است
و در بعضی از کتب عامه نیز واقع است: قال عمر بن الخطاب لبیر بن العوام هل لک ان تعود الحسن بن علی فأنه مریض فکان ابیر تلکّأ علیه فقال له عمر اما علمت ان عیادة بنی هاشم فریضة و زیارتهم نافلة.»
در نسخه دوم (ص239) نیز این روایت با تصریح به نام قرب الاسناد نقل شده؛ امّا نه به روایت بحارالانوار اشاره شده و نه شعر بالا آمده است.
امّا در نسخهی سوم (ص170) که بسیار متقدّمتر است نه از قربالاسناد نام برده شده و نه به بحارالانوار اشاره شده و نه شعر بالا آمده و نه از روایت عمر بن الخطاب اثری هست! متن این نسخه چنین است:
سند پنجاه و سیم: وجدت فی حرف العین من اصل عتیق من اصول اصحابنا تاریخه نیف و اربعمائة و لعله لوالد الصدوق علی بن بابویه ما صورته هکذا حدثنا سهل بن احمد قال حدثنی محمد بن محمد بن الاشعث عن موسی بن اسماعیل بن موسی بن جعفر عن ابیه عن آبائه علیهم السلام قال قال رسول الله صلی الله علیه و آله عیادة بنی هاشم فریضة و زیارتهم سنة. یعنی حضرت رسول صلی الله علیه و آله فرمودند که عیادت بنی هاشم فریضه و زیارت ایشان سنت است. »
در نسخهی چهارم (ص221) نیز اصل روایت با همه توضیحاتش از قلم افتاده است!
نتیجه آن که نویسنده کتابی در دست داشته که تاریخش چهارصد و اندی بوده و احتمال میداده مؤلف آن ابن بابویه باشد. البته معلوم نیست که خود نویسنده اسمِ قرب الاسناد و الامامة و التبصرة را به عنوان احتمال افزوده یا ناسخان اضافه کردهاند؛ زیرا در نسخهی متقدّم اسم این دو کتاب نیامده است
از مشخّصاتی که نویسنده ارائه کرده، میتوان دریافت کتابی که در دست داشته، در واقع همان کتابِ جامع الاحادیث تألیف ابو محمّد جعفر بن احمد بن علی الفقیه القمّیّ است.
در جامع الاحادیث، روایات بر اساس حروف الفبا مرتّب شده و تنها حدیث اوّل هر باب با سند ذکر شده است. (جامع الاحادیث، ص65، تحقیق سید محمد حسینی نیشابوری، آستان قدس رضوی)
باب مربوط به حرف عین» در این کتاب با سند سهل دیباجی از اشعثیات آغاز میشود:
حدثنا سهل بن احمد قال حدثنی محمد بن محمد بن الاشعث عن موسی بن اسماعیل بن موسی بن جعفر عن ابیه عن آبائه علیهم السلام قال قال رسول الله صلی الله علیه و آله.» (جامع الاحادیث، ص111)
و حدیث دوازدهم این باب همان حدیث مورد نظر است: عیادة بنیهاشم فریضة و زیارتهم سنة. (جامع الاحادیث، ص113)
ناگفته نماند که علّامه مجلسی (ره) نیز روایتِ بالا را به الامامة و التبصرة نسبت داده است:
کِتَابُ الْإِمَامَةِ وَ التَّبْصِرَةِ، عَنْ سَهْلِ بْنِ أَحْمَدَ عَنْ مُحَمَّدِ بْنِ مُحَمَّدِ بْنِ الْأَشْعَثِ عَنْ مُوسَى بْنِ إِسْمَاعِیلَ بْنِ مُوسَى بْنِ جَعْفَرٍ عَنْ أَبِیهِ عَنْ آبَائِهِ ع قَالَ قَالَ رَسُولُ اللَّهِ ص عِیَادَةُ بَنِی هَاشِمٍ فَرِیضَةٌ وَ زِیَارَتُهُمْ سُنَّةٌ. (بحار الأنوار، ج93، ص234)
علّت آن است که در نسخهی علّامه، دو کتاب الامامة و التبصرة نوشته علی بن بابویه و کتاب جامع الاحادیث نوشتهی فقیه قمّی در یک مجلّد قرار گرفته و به سبب افتادگی اوّل و آخر جامع الاحادیث در این نسخه، بین احادیث دو کتاب خلط شده است. در این باره آقای سید محمد حسینی نیشابوری مصحح جامع الاحادیث توضیحات کافی ارائه کرده است. (جامع الاحادیث، ص38)
علامه مجلسی (ره) چون مقدّمهی کتاب جامع الاحادیث را در دست نداشته، نمیدانسته که روش مؤلف آن است که در هر باب تنها سند حدیث اوّل را ذکر میکند و بقیه احادیث را بدون سند میآورد؛ به همین دلیل سند حدیث اوّل باب عین، را به گمان این که متعلّق به همهی احادیث آن باب است؛ به احادیث دیگر نیز سرایت داده است. مؤلف فضائل السادات نیز همین اشتباه را تکرار کرده است.
خلاصهی کلام آن که معلوم نیست نویسندهی فضائل السادات به نام قرب الاسناد تصریح کرده یا این نام را ناسخان افزودهاند و در هر حال کتابی که احتمال داده شده قرب الاسنادِ ابن بابویه باشد، در حقیقت همان جامع الاحادیث فقیه قمّی است.
2. اصول العقائد و جامع الفوائد
نویسندهی این کتاب -که نسخهی خطی آن به شمارهی 208267 در کتابخانه مجلس نگهداری میشود- محمّد هادی پسر میرلوحی سبزواری است. در این کتاب (ص637) دو روایت به قرب الاسنادِ ابن بابویه نسبت داده شده است:
3. حدیقة الشیعة
در حدیقة الشیعة 4 گزارش از قرب الاسنادِ ابن بابویه دیده میشود. ما پیشتر با دلائل بسیار نشان دادهایم که انتساب حدیقة الشیعة به مقدّس اردبیلی مردود است و این کتاب در حقیقت تحریفشدهی کاشف الحقّ نوشتهی ملا معز الدین اردستانی است. همچنین نشان دادهایم که این تحریف به دستِ میرلوحی سبزواری صورت گرفته است. با توجه به این که در کاشف الحقّ هیچ یک از چهار گزارش حدیقة الشیعة دربارهی قرب الاسناد وجود ندارد، مسئولیّت جعل هر چهار گزارش بر عهدهی میرلوحی است. دو گزارش پسرش در اصول العقائد نیز مؤیّد این اتّهام است.
اکنون به صورت خلاصه دربارهی ارتباط این گزارشها با میرلوحی توضیح میدهیم:
گزارش اوّل:
و از آنها یکى آن است که على بن الحسین بن موسى ابن بابویه قمى رضى اللّه عنه در کتاب قرب الاسناد خود روایت مى کند از سعد بن عبد اللّه از محمد بن عبد الجبار از امام حسن عسکرى علیه السّلام که آن حضرت فرمود که پرسیدند از حضرت ابى عبد اللّه جعفر بن محمد الصادق علیه السّلام حال ابو هاشم کوفى و صوفى را، آن حضرت فرمود که انه فاسق العقیدة جدا و هو الذی ابتدع مذهبا یقال له التصوف و جعله مفرا لعقیدته الخبیثة و در بعضى از روایات است و على بن الحسین مذکور هم سند دیگر روایت کرده که آن حضرت فرمود و جعله مفرا لعقیدته الخبیثه و اکثر الملاحدة جنّة لعقائدهم الباطلة و آن کتاب شریف به خط مصنّف به دست این فقیر افتاده و در آنجا حدیث دیگر در باب این گروه مسطور است و از نماز جمعه از معصوم علیه السّلام سؤال کرده اند که اگر چه پیشتر آن را دیده بودم در کتاب زبدة البیان روشن تر از آن، سخن مى گفتم.» (حدیقة الشیعة، ص749)
دربارهی این گزارش نکات زیر قابل تأّمل است:
گزارش دوم
على بن الحسین بن موسى بن بابویه قمى در کتاب قرب الاسنادش روایت کرده از على بن ابراهیم بن هاشم از ابى هاشم جعفرى که گفت: سئل ابو محمد العسکرى عن المجنون، فقال علیه السّلام: ان کان موذیا فهو فى حکم السّباع و الا ففى حکم الأنعام؛ یعنى پرسیدند از امام حسن عسکرى علیه السّلام از حالت دیوانه؟ آن حضرت فرمود که اگر رنجاننده و آزار رساننده باشد در حکم درندگان باشد و الّا در حکم حیوانات خواهد بود.» (حدیقة الشیعة، ص768)
درباره گزارش بالا نیز نکات زیر درخور توجّه است:
باید تذکّر داد که میرلوحی عین این مضمون را در ادراء العاقلین و اخزاء المجانین آورده است:
. مثل این حدیث سنیان نیز روایت کردهاند و به صحت آن قایل شده و با وجود آن گول فریبندگان خورده؛ دیوانه را که از این عطیّهی عظمی بینصیب است قطب و ولی میشمارند و مرید و معتقد آن طور جانوری که در شمار چهارپایان است میشوند؛ اما شیعیان که در واقع عاقل ایشاناند اگر غافل نگردند به یقین میدانند که دیوانه در حکم بهائم و انعام است و اگر موذی و آزاررسان باشد در حساب دد و دام است و خسیستر از چرندگان و از قبیل سباع ضارّه و درندگانست و بعضی از بزرگان علمای ما دلایل نقلیه که مفید این مدعا است در برخی از کتابهای خود ذکر کردهاند و .» (ادراء العاقلین، نسخه خطی کتابخانه مرعشی)
میرلوحی چنان که در مقدّمهی کفایة المهتدی شرح داده، نزاع سختی با شخصی دیوانهنما -که از او با نام عبدالله متجنّن» یاد میکند- داشته است. او کتاب ادراء العاقلین و اخزاء المجانین را در همین خصوص نوشته است:
. و دلیل بر این مطلب، حکایت شیخ محمد علی مشهدی و عبدالله متجنّن عاقل را کافی است. و چون دیدند اهل روزگار که ملای مکار با یکی از عامیان کج سلیقه کج رفتار میل به عبدالله متجنن نموده و آن ملعون ساخته کفر گفتار را که کمتر است از جیفه و مردار و از سگ کافر تتار به ولایت و قطبیت ستود، عوام کالانعام فریب خوردند. و آن طور بدبخت فاسد عقیده [محیلی] را از اولیاء شمردند. و اگر خواهد که آن متجنن ملحد را بشناسد رساله ادراء العاقلین و اخزاء المجانین را که این کمترین نوشته بنظر در آورد. .» (کفایة المهتدی، نسخه خطی کتابخانه مجلس)
با در نظر داشتن این فضا به خوبی میتوان فهمید که چرا میرلوحی برای جعل روایت در مذمّت مجنون انگیزه کافی داشته است؛ چنان که میتوان میفهمید چرا فتوای بیاساس زیر را به شیخ مفید نسبت داده است:
. شیخ عالی درجه یعنی شیخ مفید علیه الرّحمة که استاد شیخ الطائفه است و در بعضی توقیعات که حضرت صاحب الامر علیه السلام به او فرستاده چنان که شیخ طبرسی در کتاب احتجاج ذکر فرموده او را برادر سدید خوانده، در بعضی از مؤلفات خود میفرماید که قد وجب اخراج المجانین من المساجد کما وجب ازالة النجاسة عنها .» (ادراء العاقلین، نسخه خطی کتابخانه مرعشی)
چرا باید شیخ مفید در بیان یک مسأله فقهی اخراج مجانین را به برطرف کردن نجاست تشبیه کند؟ این تأکید و تشدید در حقیقت به نزاع میرلوحی برای بیرون کردن شیخ محمدعلی مشهدی و عبدالله متجنن از مسجد و به حاشیه راندن آن دو برمیگردد.
گزارش سوم
و از آن حضرت مروى است که از رسول اللّه روایت فرمود که آن حضرت فرموده که انتظار الفرج عبادة و مثل این در کتاب احتجاج ابن بابویه و در کتاب قرب الاسناد پدرش على بن الحسین نیز مسطور است و موجب امیدوارى تمام شیعیان اهل بیت است که حضرت رسالت پناه صلّى اللّه علیه و آله فرموده که در آخر اّمان جماعتى باشند که انتظار فرج آل من مى کشیده باشند ثواب آنها با ثواب جمعى که با من در بدر و احد همراهى کردند برابر است.» (حدیقة الشیعة، ص698)
این متن در کتاب کاشف الحقّ نیز آمده است، با این تفاوت که در آن عبارت و در کتاب قرب الاسناد پدرش علی بن الحسین نیز» دیده نمیشود. این خود قرینهی دیگری است بر اصالت کاشف الحقّ و جعلی بودن حدیقة الشیعة. زیرا اگر فرض شود که حدیقة الشیعة اصیل است و در اصل کتاب نام قرب الاسناد وجود داشته، هیچ انگیزهای برای اردستانی متصوّر نیست که نام قرب الاسناد را حذف کرده باشد؛ امّا برعکس اگر کاشف الحقّ را اصیل فرض کنیم، میرلوحی انگیزهی روشنی برای افزودن نام قرب الاسناد داشته است. او میخواسته تا با تکرار نام قرب الاسناد و نقل روایات گوناگون از آن، باور به وجود چنین کتابی را محکم سازد تا خواننده روایات دیگری را که دربارهی حلّاج، ابوهاشم، تصوّف، جنون، نماز جمعه و. به این کتاب نسبت داده، بهتر بپذیرد.
گزارش چهارم
از آن جمله، یکى توقیعى است که به لعن حسین بن منصور حلاج بیرون آمده و نسخهی آن در کتاب قرب الاسناد على بن الحسین بن موسى بن بابویه مسطور است.» (حدیقة الشیعة، ص972)
پسر میرلوحی نیز چنان که گذشت در کتاب اصول العقائد و جامع الفوائد این روایت را مبسوطتر آورده است:
توقیع آخر: در کتاب قرب الاسناد مذکور است که وقتی حسین بن منصور حلاج دعوی وکالت آن حضرت نمود جمعی به خدمت حضرت صاحب الامر نوشتند که حسین بن منصور حلاج دعوی می نماید که وکیل شما است. توقیع از آن حضرت رسید که دروغ می گوید که خدا لعنت کند بر او.»
نتیجه و چکیده
مشخصات
از محمّد بن مسلم و زید شَحّام از امام صادق (ع) روایت شده است:
هر کس قبر حسین (ع) را با اشتیاق زیارت کند. زیر پرچم حسین (ع) خواهد بود تا وارد بهشت شود.
مَنْ أَتَى قَبْرَ الْحُسَیْنِ ع تَشَوُّقاً إِلَیْهِ. کَانَ تَحْتَ لِوَاءِ الْحُسَیْنِ ع حَتَّى یَدْخُلَ الْجَنَّةَ. (کامل ایارات، باب 56)
زمانی که امام صادق (ع) به دنیا آمد از واقعهی جانسوز کربلا تنها حدود بیست سال میگذشت و داغ بنیهاشم بسیار تازه بود. او کودکی و آغاز نوجوانی خود را در دامان پدربزرگش، امام سجّاد (ع) گذراند و به چشم خود، اندوه جانکاهی را که بر تمام وجود پدربزرگ سایه افکنده بود، میدید. از امام صادق (ع) در وصف گریههای پدربزرگش چنین روایت شده است:
. الْعَبَّاسُ بْنُ مَعْرُوفٍ عَنْ مُحَمَّدِ بْنِ سَهْلٍ النَّجْرَانِیِّ رَفَعَهُ إِلَى أَبِی عَبْدِ اللَّهِ الصَّادِقِ جَعْفَرِ بْنِ مُحَمَّدٍ ع قَالَ: الْبَکَّاءُونَ خَمْسَةٌ آدَمُ وَ یَعْقُوبُ وَ یُوسُفُ وَ فَاطِمَةُ بِنْتُ مُحَمَّدٍ ص وَ عَلِیُّ بْنُ الْحُسَیْنِ ع. وَ أَمَّا عَلِیُّ بْنُ الْحُسَیْنِ فَبَکَى عَلَى الْحُسَیْنِ ع عِشْرِینَ سَنَةً أَوْ أَرْبَعِینَ سَنَةً وَ مَا وُضِعَ بَیْنَ یَدَیْهِ طَعَامٌ إِلَّا بَکَى حَتَّى قَالَ لَهُ مَوْلًى لَهُ جُعِلْتُ فِدَاکَ یَا ابْنَ رَسُولِ اللَّهِ إِنِّی أَخَافُ عَلَیْکَ أَنْ تَکُونَ مِنَ الْهَالِکِینَ قَالَ إِنَّما أَشْکُوا بَثِّی وَ حُزْنِی إِلَى اللَّهِ وَ أَعْلَمُ مِنَ اللَّهِ ما لا تَعْلَمُونَ إِنِّی لَمْ أَذْکُرْ مَصْرَعَ بَنِی فَاطِمَةَ إِلَّا خَنَقَتْنِی لِذَلِکَ عَبْرَة. (به دو سند متفاوت از عباس بن معروف در الأمالی، ص140 و الخصال، ج1، ص272)
بسیارگریهکنندگان پنج نفرند: آدم (ع) و یعقوب (ع) و یوسف (ع) و فاطمه (س) دختر محمد -صلّی الله علیه و آله- و علی بن الحسین (ع). و امّا علی بن الحسین 20 سال یا 40 سال بر حسین (ع) گریست و هیچ گاه غذایی در پیش او نهاده نشد مگر آن که گریست؛ تا جایی که یکی از موالی او گفت: فدایت شوم ای پسر رسول خدا (ص) بر تو میترسم که هلاک شوی. [اشاره به آیه 85 سوره یوسف] امام پاسخ داد: از پریشانی و اندوه خود تنها به خدا شکوه میکنم و از جانب خدا چیزی میدانم که شما نمیدانید. [آیه 86 سوره یوسف] هیچ گاه به خاک افتادن فرزندان فاطمه را به یاد نمیآورم؛ مگر این که اشک گلویم را میفشارد.»
عیّاشی نیز بخشی از آن را با این سند روایت کرده است: عن محمد بن سهل البحرانی عن بعض أصحابنا عن أبی عبد الله ع قال.» (تفسیر العیاشی، ج2، ص188)
ابن قولویه همین روایت را با سند زیر آورده است:
حَدَّثَنِی أَبِی رَحِمَهُ اللَّهُ عَنْ جَمَاعَةِ مَشَایِخِی عَنْ سَعْدِ بْنِ عَبْدِ اللَّهِ عَنْ مُحَمَّدِ بْنِ الْحُسَیْنِ بْنِ أَبِی الْخَطَّابِ عَنْ أَبِی دَاوُدَ الْمُسْتَرِقِّ عَنْ بَعْضِ أَصْحَابِنَا عَنْ أَبِی عَبْدِ اللَّهِ ع قَالَ: بَکَى عَلِیُّ بْنُ الْحُسَیْنِ عَلَى أَبِیهِ حُسَیْنِ بْنِ عَلِیٍّ ص عِشْرِینَ سَنَةً أَوْ أَرْبَعِینَ سَنَةً وَ مَا وُضِعَ بَیْنَ یَدَیْهِ طَعَامٌ إِلَّا بَکَى عَلَى الْحُسَیْنِ حَتَّى قَالَ لَهُ مَوْلًى لَهُ جُعِلْتُ فِدَاکَ یَا ابْنَ رَسُولِ اللَّهِ إِنِّی أَخَافُ عَلَیْکَ أَنْ تَکُونَ مِنَ الْهَالِکِینَ قَالَ إِنَّما أَشْکُوا بَثِّی وَ حُزْنِی إِلَى اللَّهِ وَ أَعْلَمُ مِنَ اللَّهِ ما لا تَعْلَمُونَ إِنِّی لَمْ أَذْکُرْ مَصْرَعَ بَنِی فَاطِمَةَ إِلَّا خَنَقَتْنِی الْعَبْرَةُ لِذَلِکَ. (کامل ایارات، ص107)
چنان که میبینیم متن روایت ابن قولویه مانند متن روایت صدوق است و در هر دو سند نام راوی نخست مبهم مانده است.
راوی بین 20 سال و 40 سال در تردید بوده و با توجّه به این که واقعه کربلا در سال 61 رخ داده و امام سجّاد علیه السلام در حدود سال 95 یا پیش از آن از دنیا رفتهاند؛ مدّت عزاداری امام سجّاد (ع) بر پدرش حدود 30 سال بوده است.
کاربرد آیات سورهی یوسف در این گفتگو به منظور برقراری پیوند میان دو داستان و ایجاد تناظر میان حضرت یعقوب (ع) و امام سجّاد (ع) است. این ارتباط در روایت زیر آشکارتر است:
حَدَّثَنِی مُحَمَّدُ بْنُ جَعْفَرٍ الرَّزَّازُ عَنْ خَالِهِ مُحَمَّدِ بْنِ الْحُسَیْنِ بْنِ أَبِی الْخَطَّابِ اَّیَّاتِ عَنْ عَلِیِّ بْنِ أَسْبَاطٍ عَنْ إِسْمَاعِیلَ بْنِ مَنْصُورٍ عَنْ بَعْضِ أَصْحَابِنَا قَالَ: أَشْرَفَ مَوْلًى لِعَلِیِّ بْنِ الْحُسَیْنِ ع وَ هُوَ فِی سَقِیفَةٍ لَهُ سَاجِدٌ یَبْکِی فَقَالَ لَهُ یَا مَوْلَایَ یَا عَلِیَّ بْنَ الْحُسَیْنِ أَ مَا آنَ لِحُزْنِکَ أَنْ یَنْقَضِیَ فَرَفَعَ رَأْسَهُ إِلَیْهِ وَ قَالَ وَیْلَکَ أَوْ ثَکِلَتْکَ أُمُّکَ وَ اللَّهِ لَقَدْ شَکَا یَعْقُوبُ إِلَى رَبِّهِ فِی أَقَلَّ مِمَّا رَأَیْتَ حَتَّى قَالَ یا أَسَفى عَلى یُوسُفَ إنَّهُ فَقَدَ ابْناً وَاحِداً وَ أَنَا رَأَیْتُ أَبِی وَ جَمَاعَةَ أَهْلِ بَیْتِی یُذْبَحُونَ حَوْلِی قَالَ وَ کَانَ عَلِیُّ بْنُ الْحُسَیْنِ ع یَمِیلُ إِلَى وُلْدِ عَقِیلٍ فَقِیلَ لَهُ مَا بَالُکَ تَمِیلُ إِلَى بَنِی عَمِّکَ هَؤُلَاءِ دُونَ آلِ جَعْفَرٍ فَقَالَ إِنِّی أَذْکُرُ یَوْمَهُمْ مَعَ أَبِی عَبْدِ اللَّهِ الْحُسَیْنِ بْنِ عَلِیٍّ ع فَأَرِقُّ لَهُمْ. (کامل ایارات، ص107)
به نظر میرسد که هر دو روایت به گفتگوی واحدی اشاره دارند که هر یک جزئیاتی از آن را انتقال دادهاند. در این سند نیز نام راوی نخست مبهم است و در عین حال سند به امام صادق (ع) منتهی نمیشود.
از میان اهل سنّت نیز، ابن ابیالدنیا این گفتگو را از طریق حسین بن عبدالرحمن از ابیحمزة محمد بن یعقوب بن سوّار از امام جعفر بن محمّد صادق (ع) برای ما حفظ کرده است:
سُئِلَ عَلِیُّ بْنُ الْحُسَیْنِ بْنِ عَلِیِّ بْنِ أَبِی طَالِبٍ رَضِیَ اللَّهُ عَنْهُ عَنْ کَثْرَةِ بُکَائِهِ، فَقَالَ: لَا تَلُومُونِی ؛ فَإِنَّ یَعْقُوبَ عَلَیْهِ السَّلَامُ فَقَدَ سَبْطًا مِنَ وَلَدِهِ، فَبَکَى حَتَّى ابْیَضَّتْ عَیْنَاهُ وَلَمْ یَعْلَمْ أَنَّهُ مَاتَ، وَنَظَرْتُ أَنَا إِلَى أَرْبَعَةَ عَشَرَ رَجُلًا مِنْ أَهْلِ بَیْتِی ذُبِحُوا فِی غَدَاةٍ وَاحِدَةٍ، فَتَرَوْنَ حُزْنَهُمْ یَذْهَبُ مِنْ قَلْبِی أَبَدًا؟ (المجالسة و الجواهر للدینوری، ج3، ص76- تاریخ دمشق، ج41، ص386- تهذیب الکمال، ج 20، ص399- کشف الغمة فی معرفة الأئمة، ج2، ص102)
از علی بن الحسین [امام سجّاد علیه السّلام] دربارهی بسیار گریستنش پرسیدند. فرمود: مرا سرزنش نکنید؛ زیرا یعقوب علیه السّلام تنها یکی از فرزندانش را از دست داد و آن قدر گریست که چشمانش سپید شد؛ در حالی که به مرگ او نیز یقین نداشت؛ امّا من چهارده مرد از خاندانم را [به چشم خود دیدم] که در یک روز ذبح شدند؛ پس آیا گمان میکنید که هیچ گاه غمشان از دلم برود؟!
ابونعیم همین روایت را از عبدالله بن محمّد بن عبید از حسین بن عبدالرحمن از ابوحمزه ثمالی از امام صادق (ع) روایت کرده است. (حلیة الاولیاء، ج3، ص138) عبدالله بن محمد بن عبید همان ابوبکر بن ابی الدنیا است و ابوحمزه ثمالی» ظاهراً تحریفشدهی ابوحمزة محمد بن یعقوب بن سوّار» است.
ابن نما این روایت را با کمی تغییر آورده است:
قَالَ أَبُو حَمْزَةَ الثُّمَالِیُ سُئِلَ ع عَنْ کَثْرَةِ بُکَائِهِ فَقَالَ إِنَّ یَعْقُوبَ فَقَدَ سِبْطاً مِنْ أَوْلَادِهِ فَبَکَى عَلَیْهِ حَتَّى ابْیَضَّتْ عَیْناهُ وَ ابْنُهُ حَیٌّ فِی الدُّنْیَا وَ لَمْ یَعْلَمْ أَنَّهُ مَاتَ وَ قَدْ نَظَرْتُ إِلَى أَبِی وَ سَبْعَةَ عَشَرَ مِنْ أَهْلِ بَیْتِی قُتِلُوا فِی سَاعَةٍ وَاحِدَةٍ فَتَرَوْنَ حُزْنَهُمْ یَذْهَبُ مِنْ قَلْبِی. (مثیر الأحزان، ص115)
چنان که گفتیم که ابوحمزة ثمالی تحریفشدهی ابوحمزة محمد بن یعقوب بن سوّار است. در نقل ابن نما تغییرات مهمّ دیگری نیز رخ داده است:
این تغییرات هر چند عمدی و اجتهادی به نظر میرسد آن را به روایت زیر نزدیک ساخته است:
حَدَّثَنَا الْمُظَفَّرُ بْنُ جَعْفَرِ بْنِ الْمُظَفَّرِ بْنِ الْعَلَوِیِ السَّمَرْقَنْدِیُّ رَضِیَ اللَّهُ عَنْهُ حَدَّثَنَا جَعْفَرُ بْنُ مُحَمَّدِ بْنِ مَسْعُودٍ الْعَیَّاشِیُّ عَنْ أَبِیهِ قَالَ حَدَّثَنَا عَبْدُ اللَّهِ بْنُ مُحَمَّدِ بْنِ خَالِدٍ الطَّیَالِسِیُّ قَالَ حَدَّثَنِی أَبِی عَنْ مُحَمَّدِ بْنِ زِیَادٍ الْأَزْدِیِّ عَنْ حَمْزَةَ بْنِ حُمْرَانَ عَنْ أَبِیهِ حُمْرَانَ بْنِ أَعْیَنَ عَنْ أَبِی جَعْفَرٍ مُحَمَّدِ بْنِ عَلِیٍّ الْبَاقِرِ ع قَالَ: کَانَ عَلِیُّ بْنُ الْحُسَیْنِ ع یُصَلِّی فِی الْیَوْمِ وَ اللَّیْلَةِ أَلْفَ رَکْعَةٍ. وَ لَقَدْ کَانَ بَکَى عَلَى أَبِیهِ الْحُسَیْنِ ع عِشْرِینَ سَنَةً وَ مَا وُضِعَ بَیْنَ یَدَیْهِ طَعَامٌ إِلَّا بَکَى حَتَّى قَالَ لَهُ مَوْلًى لَهُ یَا ابْنَ رَسُولِ اللَّهِ أَ مَا آنَ لِحُزْنِکَ أَنْ یَنْقَضِیَ فَقَالَ لَهُ وَیْحَکَ إِنَّ یَعْقُوبَ النَّبِیَّ ع کَانَ لَهُ اثْنَا عَشَرَ ابْناً فَغَیَّبَ اللَّهُ عَنْهُ وَاحِداً مِنْهُمْ فَابْیَضَّتْ عَیْنَاهُ مِنْ کَثْرَةِ بُکَائِهِ عَلَیْهِ وَ شَابَ رَأْسُهُ مِنَ الْحُزْنِ وَ احْدَوْدَبَ ظَهْرُهُ مِنَ الْغَمِّ وَ کَانَ ابْنُهُ حَیّاً فِی الدُّنْیَا وَ أَنَا نَظَرْتُ إِلَى أَبِی وَ أَخِی وَ عَمِّی وَ سَبْعَةَ عَشَرَ مِنْ أَهْلِ بَیْتِی مَقْتُولِینَ حَوْلِی فَکَیْفَ یَنْقَضِی حُزْنِی. (الخصال، ج2، ص517)
در این نقل طولانی -که تنها بخشی از آن آورده شد- بر خلاف روایات پیشین تردید میان عدد 20 سال و 40 سال دیده نمیشود و راوی تنها عدد 20 را ذکر کرده است.
سند این روایت -بر خلاف روایات پیشین- بدون واسطهی امام صادق (ع) به امام باقر (ع) رسیده است. در جای خود نشان دادهایم که در این سند خلط رخ داده و متن روایت ناشی از ترکیب چندین حدیث است. در واقع هر یک از فقرات این روایت طولانی، حدیث مستقلّی است که به طریق جداگانه نقل شده ولی در یکی از طبقات سند با هم خلط و ترکیب شده و با سند واحد از امام باقر (ع) روایت شده است. در این باره در مقالهی دیگر توضیح دادهایم.
حلوانی با کمی تفاوت مینویسد:
وَ کَانَ إِذَا صَلَّى یَبْرُزُ إِلَى مَکَانٍ خَشِنٍ، فَیَتَحَفَّى وَ یَتَحَسَّرُ وَ یُصَلِّی فِیهِ وَ کَانَ کَثِیرَ الْبُکَاءِ، قَالَ: فَخَرَجَ یَوْماً فِی حَرٍّ شَدِیدٍ إِلَى الْجَبَّانِ لِیُصَلِّیَ فِیهِ فَتَبِعَهُ مَوْلًى لَهُ، فَوَجَدَهُ سَاجِداً عَلَى الْحِجَارَةِ وَ هِیَ خَشِنَةٌ حَارَّةٌ- وَ هُوَ یَبْکِی، فَجَلَسَ مَوْلَاهُ حَتَّى فَرَغَ، فَرَفَعَ رَأْسَهُ وَ کَأَنَّهُ غَمَسَ رَأْسَهُ وَ وَجْهَهُ فِی الْمَاءِ مِنْ کَثْرَةِ الدُّمُوعِ فَقَالَ لَهُ مَوْلَاهُ: یَا سَیِّدِی أَ مَا آنَ لِحُزْنِکَ أَنْ یَنْقَضِیَ؟ فَقَالَ [لَهُ] عَلَیْهِ السَّلَامُ: وَیْحَکَ إِنَّ یَعْقُوبَ بْنَ إِسْحَاقَ بْنِ إِبْرَاهِیمَ کَانَ نَبِیَّ ابْنَ نَبِیٍّ ابْنِ نَبِیٍّ، وَ کَانَ لَهُ اثْنَا عَشَرَ ابْناً، فَغَیَّبَ اللَّهُ عَنْهُ وَاحِداً مِنْهُمْ، فَذَهَبَ بَصَرُهُ مِنْ کَثْرَةِ بُکَائِهِ عَلَیْهِ وَ احْدَوْدَبَ ظَهْرُهُ مِنَ الْحُزْنِ، وَ شَابَ رَأْسُهُ مِنَ الْحُزْنِ، وَ کَانَ ابْنُهُ حَیّاً. وَ أَنَا نَظَرْتُ إِلَى أَبِی وَ أَخِی وَ عَمِّی وَ سَبْعَةَ عَشَرَ مِنْ وُلْدِهِمْ مُقَتَّلِینَ صَرْعَى فَکَیْفَ یَنْقَضِی حُزْنِی؟! (نزهة الناظر و تنبیه الخاطر، ص94)
روایت دیلمی به روایت حلوانی بسیار نزدیک و در عین حال اندکی متفاوت؛ مثلاً در پایانش آمده است:
. وَ کَانَ ابْنُهُ حَیّاً یَرْجُو لِقَاءَهُ وَ أَنَا رَأَیْتُ أَبِی وَ أَخِی وَ أَعْمَامِی وَ بَنِی عَمِّی ثَمَانِیَةَ عَشَرَ مُقَتَّلِینَ صَرْعَى تَسْفِی عَلَیْهِمُ الرِّیحُ فَکَیْفَ یَنْقَضِی حُزْنِی وَ تَرْقَأُ عَبْرَتِی. (أعلام الدین فی صفات المؤمنین، ص300)
امّا سیّد بن طاوس جزئیّات دیگری به این داستان افزوده که منبع آن برای ما معلوم نیست:
وَ حَدَّثَ مَوْلًى لَهُ أَنَّهُ بَرَزَ یَوْماً إِلَى الصَّحْرَاءِ قَالَ فَتَبِعْتُهُ فَوَجَدْتُهُ قَدْ سَجَدَ عَلَى حِجَارَةٍ خَشِنَةٍ فَوَقَفْتُ وَ أَنَا أَسْمَعُ شَهِیقَهُ وَ بُکَاءَهُ وَ أَحْصَیْتُ عَلَیْهِ أَلْفَ مَرَّةٍ یَقُولُ: لَا إِلَهَ إِلَّا اللَّهُ حَقّاً حَقّاً لَا إِلَهَ إِلَّا اللَّهُ تَعَبُّداً وَ رِقّاً لَا إِلَهَ إِلَّا اللَّهُ إِیمَاناً وَ تَصْدِیقاً وَ صِدْقاً ثُمَّ رَفَعَ رَأْسَهُ مِنْ سُجُودِهِ وَ إِنَّ لِحْیَتَهُ وَ وَجْهَهُ قَدْ غُمِرَا بِالْمَاءِ مِنْ دُمُوعِ عَیْنَیْهِ فَقُلْتُ یَا سَیِّدِی أَ مَا آنَ لِحُزْنِکَ أَنْ یَنْقَضِیَ وَ لِبُکَائِکَ أَنْ یَقِلَّ فَقَالَ لِی وَیْحَکَ إِنَّ یَعْقُوبَ بْنَ إِسْحَاقَ بْنِ إِبْرَاهِیمَ کَانَ نَبِیّاً ابْنَ نَبِیٍّ لَهُ اثْنَا عَشَرَ ابْناً فَغَیَّبَ اللَّهُ وَاحِداً مِنْهُمْ فَشَابَ رَأْسُهُ مِنَ الْحُزْنِ وَ احْدَوْدَبَ ظَهْرُهُ مِنَ الْغَمِّ وَ ذَهَبَ بَصَرُهُ مِنَ الْبُکَاءِ وَ ابْنُهُ حَیٌّ فِی دَارِ الدُّنْیَا وَ أَنَا رَأَیْتُ أَبِی وَ أَخِی وَ سَبْعَةَ عَشَرَ مِنْ أَهْلِ بَیْتِی صَرْعَى مَقْتُولِینَ فَکَیْفَ یَنْقَضِی حُزْنِی وَ یَقِلُّ بُکَائِی. (اللهوف، ص209 - مسکن الفؤاد للشهید الثانی، ص101)
بنا بر آن چه گذشت، هر گاه برای امام غذا میآوردند، خاطرات تلخ گذشته برایش زنده میشد و به یاد پدر و یاران قدیمِ خود میگریست. ابن شهرآشوب در توصیف این حالات مینویسد:
وَ قِیلَ إِنَّهُ بَکَى حَتَّى خِیفَ عَلَى عَیْنَیْهِ. وَ کَانَ إِذَا أَخَذَ إِنَاءً یَشْرَبُ مَاءً بَکَى حَتَّى یَمْلَأَهَا دَمْعاً فَقِیلَ لَهُ فِی ذَلِکَ فَقَالَ وَ کَیْفَ لَا أَبْکِی وَ قَدْ مُنِعَ أَبِی مِنَ الْمَاءِ الَّذِی کَانَ مُطْلَقاً لِلسِّبَاعِ وَ الْوُحُوشِ. وَ قِیلَ لَهُ إِنَّکَ لَتَبْکِی دَهْرَکَ فَلَوْ قَتَلْتَ نَفْسَکَ لَمَا زِدْتَ عَلَى هَذَا فَقَالَ نَفْسِی قَتَلْتُهَا وَ عَلَیْهَا أَبْکِی. (مناقب آل أبی طالب، ج4، ص166)
ابن نما نیز مینویسد:
فَقَدْ رُوِّیتُ عَنْ وَالِدِی رَحْمَةُ اللَّهِ عَلَیْهِ أَنَّ زَیْنَ الْعَابِدِینَ ع کَانَ مَعَ حِلْمِهِ الَّذِی لَا تُوصَفُ بِهِ الرَّوَاسِی وَ صَبْرِهِ الَّذِی لَا یَبْلُغُهُ الْخِلُّ الْمُوَاسِی شَدِید الْجَزَعِ وَ الشَّکْوَى لِهَذِهِ الْمُصِیبَةِ وَ الْبَلْوَى بَکَى أَرْبَعِینَ سَنَةً بِدَمْعٍ مَسْفُوحٍ وَ قَلْبٍ مَقْرُوحٍ یَقْطَعُ نَهَارَهُ بِصِیَامِهِ وَ لَیْلَهُ بِقِیَامِهِ فَإِذَا أُحْضِرَ الطَّعَامُ لِإِفْطَارِهِ ذَکَرَ قَتْلَاهُ وَ قَالَ وَا کَرْبَاهْ وَ یُکَرِّرُ ذَلِکَ وَ یَقُولُ قُتِلَ ابْنُ رَسُولِ اللَّهِ جَائِعاً قُتِلَ ابْنُ رَسُولِ اللَّهِ عَطْشَاناً حَتَّى یَبُلَّ بِالدَّمْعِ ثِیَابُهُ. (مثیر الأحزان، ص115)
ابن طاووس همین مضامین را به امام صادق (ع) نسبت داده است:
فَرُوِیَ عَنِ الصَّادِقِ ع أَنَّهُ قَالَ: إِنَّ زَیْنَ الْعَابِدِینَ ع بَکَى عَلَى أَبِیهِ أَرْبَعِینَ سَنَةً صَائِماً نَهَارَهُ وَ قَائِماً لَیْلَهُ فَإِذَا حَضَرَ الْإِفْطَارُ جَاءَ غُلَامُهُ بِطَعَامِهِ وَ شَرَابِهِ فَیَضَعُهُ بَیْنَ یَدَیْهِ فَیَقُولُ کُلْ یَا مَوْلَایَ فَیَقُولُ قُتِلَ ابْنُ رَسُولِ اللَّهِ ع جَائِعاً قُتِلَ ابْنُ رَسُولِ اللَّهِ ع عَطْشَاناً فَلَا یَزَالُ یُکَرِّرُ ذَلِکَ وَ یَبْکِی حَتَّى یَبْتَلَّ طَعَامُهُ مِنْ دُمُوعِهِ ثُمَّ یُمْزَجُ شَرَابُهُ بِدُمُوعِهِ فَلَمْ یَزَلْ کَذَلِکَ حَتَّى لَحِقَ بِاللَّهِ عَزَّ وَ جَلَّ. (اللهوف، ص209)
همو مینویسد:
. ثُمَّ وَضَعَ رَأْسَ الْحُسَیْنِ ع بَیْنَ یَدَیْهِ وَ أَجْلَسَ النِّسَاءَ خَلفَهُ لِئَلَّا یَنْظُرنَ إِلَیْهِ فَرَآهُ عَلِیُّ بْنُ الْحُسَیْنِ ع فَلَمْ یَأْکُلِ الرُّءُوسَ بَعْدَ ذَلِکَ أَبَداً. (اللهوف، ص178 و با قدری اختلاف لفظی در مثیر الأحزان، ص99)
هر چند سند گزارش ابن شهرآشوب و ابن نما و ابن طاووس چندان روشن نیست؛ امّا طبیعی و نزدیک به واقع به نظر میرسد. جان امام سجّاد (ع) از یادآوری مصائب گذشته میسوخت و نداشتن یارِ غمخوار بر شعلهی این آتش میافزود. او خود را غریب میدید زیرا از دست دادن عزیزان، غربت و تنهایی است.» این جملهای است که از خودِ او وایت شده است:
حدثنا أبو الحسین محمد بن محمد بن عبد اللّه قال ثنا أبو بکر بن الانبارى قال ثنا احمد بن الصلت قال ثنا قاسم بن ابراهیم العلوى قال حدثنى أبى عن جعفر بن محمد عن أبیه، قال قال على بن الحسین: فقد الأحبة غربة. (حلیة الاولیاء، ج3، ص134)
هنگامی که امام سجّاد (ع) از غربتِ از دست دادن عزیزان، میگوید، قبل از هر چیز مصیبتِ عاشورا در پیش چشم مجسّم میشود؛ روزی که در آن عزیزترین عزیزانش، پدرش امام حسین (ع)، عمویش عبّاس، برادرانش علی و عبدالله شیرخوار و بهترین عموها و عموزادگان و خویشان و یارانش را از دست داد. البتّه در نهج البلاغة و غررالحکم این جمله از حکمتهای امیرالمؤمنین شمرده شده است که شاید علّت آن یکی بودن نام علی بن الحسین (ع) و جدّش علی بن ابی طالب (ع) باشد. البتّه این فرض نیز متصوّر است که امام سجّاد آن را از امیرالمؤمنین روایت کرده باشد.
امام سجّاد (ع) در زندگانی خود کمتر میخندیدند؛ چنان که از سعید بن مسیّب روایت کردهاند:
ما رأیت قط أفضل من علی بن الحسین. و ما رأیته قط إلا مقتُّ نفسی، ما رأیته ضاحکا یوما قط. (تاریخ الیعقوبى،ج2، ص303)
هرگز کسی برتر از علی بن الحسین ندیدهام و هیچ گاه او را ندیدم مگر آن که بر خود خشم گرفتم [یعنی در برابر او احساس حقارت و عقبماندگی کردم] و هیچ گاه او را خندان ندیدم.
روایت زیر نیز به عمر بن علی بن الحسین منسوب است:
أَخْبَرَنَا أَبُو الْمُفَضَّلِ قَالَ أَبُو عَبْدِ اللَّهِ جَعْفَرُ بْنُ مُحَمَّدٍ الْعَلَوِیُّ قَالَ حَدَّثَنَا عَلِیُّ بْنُ الْحَسَنِ بْنِ عَلِیِّ بْنِ عُمَرَ بْنِ عَلِیٍّ [بن الحسین عن حسین بن زید عن عمّه عمر بن علی] عَنْ أَبِیهِ عَلِیِّ بْنِ الْحُسَیْنِ قَالَ کَانَ یَقُولُ ص ادْعُوا لِیَ ابْنِیَ الْبَاقِرَ وَ قُلْتُ لِابْنِیَ الْبَاقِرِ یَعْنِی مُحَمَّداً فَقُلْتُ لَهُ یَا أَبَةِ وَ لِمَ سَمَّیْتَهُ الْبَاقِرَ قَالَ فَتَبَسَّمَ وَ مَا رَأَیْتُهُ تَبَسَّمَ قَبْلَ ذَلِکَ ثُمَّ سَجَدَ لِلَّهِ تَعَالَى طَوِیلًا فَسَمِعْتُهُ یَقُولُ فِی سُجُودِهِ اللَّهُمَّ لَکَ الْحَمْدُ سَیِّدِی عَلَى مَا أَنْعَمْتَ بِهِ عَلَیْنَا أَهْلَ الْبَیْتِ یُعِیدُ ذَلِکَ مِرَاراً ثُمَّ قَالَ یَا بُنَیَّ إِنَّ الْإِمَامَةَ فِی وُلْدِهِ إِلَى أَنْ یَقُومَ قَائِمُنَا ع فَیَمْلَأَهَا قِسْطاً وَ عَدْلًا وَ إِنَّهُ الْإِمَامُ أَبُو الْأَئِمَّةِ مَعْدِنُ الْحِلْمِ وَ مَوْضِعُ الْعِلْمِ یَبْقُرُهُ بَقْراً وَ اللَّهِ لَهُوَ أَشْبَهُ النَّاسِ بِرَسُولِ اللَّهِ ص قُلْتُ فَکَمِ الْأَئِمَّةُ بَعْدَهُ قَالَ سَبْعَةٌ وَ مِنْهُمُ الْمَهْدِیُّ الَّذِی یَقُومُ بِالدِّینِ فِی آخِرِ اَّمَانِ. (کفایة الأثر، ص237)
این که پسر امام -با وجود مدت زیادی که در کنار پدر گذرانده و در شرایط و حالات مختلف با او بوده است- از لبخند پدر تعجّب کرده و بگوید پیش از آن هرگز پدرش را متبّسم ندیده است، نشانهی اندوهی عمیق و ماندگار است. البتّه پیرامون سند این حدیث- مانند بسیاری از اسناد کفایة الاثر- تردیدهای جدّی وجود دارد. با این حال -حتّی با فرض نامعتبر بودن روایت- نمیتوان اهمّیّت آن را در شناخت تلقّی مشهور از روحیّات امام نادیده گرفت.
گزارش دیگری که به ما کمک میکند، تصویر بهتری از وضعیّت روحی امام داشته باشیم، روایت شیخ صدوق است:
قال أخْبَرَنِی أَبُو جَعْفَرٍ مُحَمَّدُ بْنُ عَلِیِّ بْنِ الْحُسَیْنِ قَالَ حَدَّثَنَا مُحَمَّدُ بْنُ عَلِیٍّ مَاجِیلَوَیْهِ قَالَ حَدَّثَنَا عَلِیُّ بْنُ إِبْرَاهِیمَ عَنْ أَبِیهِ عَنْ مُحَمَّدِ بْنِ أَبِی عُمَیْرٍ عَنْ مُعَاوِیَةَ بْنِ عَمَّارٍ عَنْ أَبِی عَبْدِ اللَّهِ ع قَالَ: کَانَ بِالْمَدِینَةِ رَجُلٌ بَطَّالٌ یُضْحِکُ أَهْلَ الْمَدِینَةِ مِنْ کَلَامِهِ فَقَالَ یَوْماً لَهُمْ قَدْ أَعْیَانِی هَذَا الرَّجُلُ یَعْنِی عَلِیَّ بْنَ الْحُسَیْنِ ع فَمَا یُضْحِکُهُ مِنِّی شَیْءٌ وَ لَا بُدَّ مِنْ أَنْ أَحْتَالَ فِی أَنْ أضْحِکَهُ قَالَ فَمَرَّ عَلِیُّ بْنُ الْحُسَیْنِ ع ذَاتَ یَوْمٍ وَ مَعَهُ مَوْلَیَانِ لَهُ فَجَاءَ ذَلِکَ الرَّجُلُ الْبَطَّالُ حَتَّى انْتَزَعَ رِدَاءَهُ مِنْ ظَهْرِهِ وَ اتَّبَعَهُ الْمَوْلَیَانِ فَاسْتَرْجَعَا الرِّدَاءَ مِنْهُ وَ أَلْقَیَاهُ عَلَیْهِ وَ هُوَ مُخْبِتٌ [محتب] لَا یَرْفَعُ طَرْفَهُ مِنَ الْأَرْضِ ثُمَّ قَالَ لِمَوْلَیَیْهِ مَا هَذَا فَقَالا لَهُ رَجُلٌ بَطَّالٌ یُضْحِکُ أَهْلَ الْمَدِینَةِ وَ یَسْتَطْعِمُ مِنْهُمْ بِذَلِکَ قَالَ فَقُولَا لَهُ یَا وَیْحَکَ إِنَّ لِلَّهِ یَوْماً یَخْسَرُ فِیهِ الْبَطَّالُونَ. (الأمالی للمفید، ص219 و با قدری تفاوت در سند و متن در أمالی الصدوق، ص220)
این مرد طنّاز که همهی مردم را میخنداند بارها با امام سجّاد (ع) روبرو شده بود و نتوانسته بود او را بخنداند. البتّه شکّی نیست که غلبهی خوف خدا و یاد مرگ از اسباب حزن امام بوده (شرح الأخبار فی فضائل الأئمة الأطهار علیهم السلام، ج3، صص256 و272) و او را از خندهی بیهوده دور میداشته؛ چنان که از خودِ او روایت شده است: من ضحک ضحکة، مجّ مجّة من العلم.» (حلیة الاولیاء، ج3، ص134) امّا علّت دیگرش خاطرات تلخ گذشته بوده که شاید او را تا حدّی با دیگر اولیاء معصوم خداوند، متفاوت مینموده است. روایت یعقوبی در این باره مینویسد:
و وجه برأس عبید الله بن زیاد إلى علی بن الحسین إلى المدینة مع رجل من قومه، و قال له: قف بباب علی بن الحسین، فإذا رأیت أبوابه قد فتحت و دخل الناس، فذاک الوقت الذی یوضع فیه طعامه، فأدخل إلیه. فجاء الرسول إلى باب علی بن الحسین، فلما فتحت أبوابه، و دخل الناس للطعام، نادى بأعلى صوته: یا أهل بیت النبوة، و معدن الرسالة، و مهبط الملائکة، و منزل الوحی! أنا رسول المختار بن أبی عبید معی رأس عبید الله بن زیاد، فلم تبق فی شیء من دور بنی هاشم امرأة إلا صرخت، و دخل الرسول، فأخرج الرأس، فلما رآه علی بن الحسین قال: أبعده الله إلى النار. و روى بعضهم أن علی بن الحسین لم یر ضاحکا یوما قط، منذ قتل أبوه، إلا فی ذلک الیوم، و إنه کان له إبل تحمل الفاکهة من الشام، فلما أتی برأس عبید الله بن زیاد أمر بتلک الفاکهة، ففرقت فی أهل المدینة و امتشطت نساء آل رسول الله، و اختضبن، و ما امتشطت امرأة و لا اختضبت منذ قتل الحسین بن علی. (تاریخ الیعقوبى، ج2، ص259)
عبدالله بن میمون المکّیّ القدّاح از اصحاب مشهورِ امام صادق (ع) و راویان پرکارِ ایشان است. با وجود اطّلاعات پراکنده و روایات بسیاری که از او در منابع فریقین موجود است، تبیین جایگاهش با دشواریهایی روبرو است. در این مقاله سعی داریم با نشان دادن گرایشهای کلامی ابن میمون، راه شناخت او را هموارتر سازیم.
مطالعهی احادیث عبدالله بن میمون نشان میدهد که او در روایتِ خود محورهای کلّی خاصّی مدّنظر داشته که یکی از مهمّترین آنها مبارزه با قدریّه» است. قدریّه گروهی بودند که با تأکید بیش از حدّ بر اختیار انسان و استطاعتِ او، جایگاه قضاء و قدر را پایین آورده و دیدگاه مورد قبولِ بیشتر مسلمانان را نفی میکردند. در بیشتر متون کهن -به ویژه غالبِ روایات امامی- اصطلاح قدریّه به همین معنا (منکران قدر) به کار رفته است؛ با این حال بسیاری از متکلّمان امامی با اثرپذیری از معتزله، کوشیدهاند تا قدریه را به عکس معنا کرده و آن را بر جبریّه منطبق سازند.
آن چه از روایات عبدالله بن میمون بر جای مانده، از درگیری جدّی او با قدریّه پرده بر میدارد. مثلاً ابوالقاسم لالکائی (متوفّی418) روایتی از عبدالله بن میون از مجاهد از ابن عبّاس آورده که بنا بر آن عیادت منکران قدر و نمازگزاردن بر جنازهی آنها ممنوع است:
أَخْبَرَنَا مُحَمَّد بْنِ علیّ بن عَبْدِ اللَّهِ بْنِ مَهْدِیٍّ الأَنْبَارِیُّ، قَالَ: ثنا عُثْمَانُ بْنُ مُحَمَّدِ بْنِ هَارُونَ، قَالَ: ثنا أَحْمَدُ بْنُ شَیْبَانَ، قَالَ: ثنا عَبْدُ اللَّهِ بْنُ مَیْمُونٍ ، عَنْ رَجَاءٍ بْن الْحَارِثِ، عَنْ مُجَاهِدٍ، عَنِ ابْنِ عَبَّاسٍ، قَالَ: قَالَ رَسُولُ اللَّهِ: الْمُکَذِّبَةُ بِالْقَدَرِ إِنْ مَرِضُوا فَلا تَعُودُوهُمْ، وَإِنْ مَاتُوا فَلا تُصَلُّوا عَلَیْهِمْ. (شرح أصول اعتقاد أهل السنة، ج4، ص709 و 768)
ابوالحسن خلعی (متوفی492) همین حدیث را با اضافهای که در آن منکرانِ قدر به مجوس تشبیه شدهاند، روایت کرده است:
أَخْبَرَنَا أَبُو مُحَمَّدٍ عَبْدُ الرَّحْمَنِ بْنُ عُمَرَ بْنِ مُحَمَّدِ بْنِ سَعِیدِ بْنِ النَّحَّاسِ، قِرَاءَةً عَلَیْهِ، وَأَنَا أَسْمَعُ، قَالَ: أَخْبَرَنَا أَبُو عَمْرٍو عُثْمَانُ بْنُ مُحَمَّدِ بْنِ أَحْمَدَ بْنِ مُحَمَّدِ بْنِ هَارُونَ بْنِ وَرْدَانَ السَّمَرْقَنْدِیُّ، قَالَ: حَدَّثَنَا أَبُو عَبْدِ الْمُؤْمِنِ أَحْمَدُ بْنُ شَیْبَانَ الرَّمْلِیُّ، قَالَ: حَدَّثَنَا عَبْدُ اللَّهِ بْنُ مَیْمُونٍ الْقَدَّاحُ، عَنْ رَجَاءِ بْنِ أَبِی الْحَارِثِ، عَنْ مُجَاهِدٍ، عَنْ ابْنِ عَبَّاسٍ، قَالَ: قَالَ رَسُولُ اللَّهِ لِکُلِّ أُمَّةٍ مَجُوسٌ، وَمَجُوسُ هَذِهِ الْأُمَّةِ الْمُکَذِّبَةُ بِالْقَدَرِ، فَإِنْ مَرِضُوا فَلَا تَعُودُوهُمْ، وَإِنْ مَاتُوا فَلَا تُصَلُّوا عَلَیْهِمْ. (الفوائد المنتقاة الحسان من الصحاح و الغرائب المعروفة بالخلعیات [الجزء التاسع]، ص191، الدار العثمانیة بعمّان الأردن )
شیخ صدوق (متوفّی 381) روایت دیگری از عبدالله بن میمون از امام صادق (ع) آورده که بنا بر آن منکرِ قدر، نزد خدا و همهی پیامبران (ع) ملعون است:
حَدَّثَنَا حَمْزَةُ بْنُ مُحَمَّدِ بْنِ أَحْمَدَ الْعَلَوِیُّ رَضِیَ اللَّهُ عَنْهُ قَالَ حَدَّثَنَا أَحْمَدُ بْنُ مُحَمَّدِ بْنِ سَعِیدٍ الْهَمْدَانِیُّ قَالَ حَدَّثَنَا یَحْیَى بْنُ الْحَسَنِ بْنِ جَعْفَرٍ قَالَ حَدَّثَنَا مُحَمَّدُ بْنُ مَیْمُونٍ الْخَزَّازُ قَالَ حَدَّثَنَا عَبْدُ اللَّهِ بْنُ مَیْمُونٍ عَنْ جَعْفَرِ بْنِ مُحَمَّدٍ عَنْ أَبِیهِ عَنْ عَلِیِّ بْنِ الْحُسَیْنِ ع قَالَ قَالَ رَسُولُ اللَّهِ ص سِتَّةٌ لَعَنَهُمُ اللَّهُ وَ کُلُّ نَبِیٍّ مُجَابٍ اَّائِدُ فِی کِتَابِ اللَّهِ وَ الْمُکَذِّبُ بِقَدَرِ اللَّهِ وَ التَّارِکُ لِسُنَّتِی وَ الْمُسْتَحِلُّ مِنْ عِتْرَتِی مَا حَرَّمَ اللَّهُ وَ الْمُتَسَلِّطُ بِالْجَبَرُوتِ لِیُذِلَّ مَنْ أَعَزَّهُ اللَّهُ وَ یُعِزَّ مَنْ أَذَلَّهُ اللَّهُ وَ الْمُسْتَأْثِرُ بِفَیْءِ الْمُسْلِمِینَ الْمُسْتَحِلُّ لَهُ. (الخصال، ج1، ص338)
در روایت دیگری از عبدالله بن میمون از امام صادق (ع) باور به قَدَر از شروط ایمان شمرده شده است:
حَدَّثَنَا أَبُو الْخَطَّابِ زِیَادُ بْنُ یَحْیَى الْبَصْرِیُّ، حَدَّثَنَا عَبْدُ اللَّهِ بْنُ مَیْمُونٍ ، عَنْ جَعْفَرِ بْنِ مُحَمَّدٍ، عَنْ أَبِیهِ، عَنْ جَابِرِ بْنِ عَبْدِ اللَّهِ، قَالَ: قَالَ رَسُولُ اللَّهِ لَا یُؤْمِنُ عَبْدٌ حَتَّى یُؤْمِنَ بِالْقَدَرِ خَیْرِهِ وَشَرِّهِ حَتَّى یَعْلَمَ أَنَّ مَا أَصَابَهُ لَمْ یَکُنْ لِیُخْطِئَهُ، وَأَنَّ مَا أَخْطَأَهُ لَمْ یَکُنْ لِیُصِیبَهُ، قَالَ أَبُو عِیسَى: وَفِی الْبَابِ عَنْ عُبَادَةَ، وَجَابِرٍ، وَعَبْدِ اللَّهِ بْنِ عَمْرٍو، وَهَذَا حَدِیثٌ غَرِیبٌ لَا نَعْرِفُهُ، إِلَّا مِنْ حَدِیثِ عَبْدِ اللَّهِ بْنِ مَیْمُونٍ، وَعَبْدُ اللَّهِ بْنُ مَیْمُونٍ مُنْکَرُ الْحَدِیثِ. (جامع الترمذی، ج2، ص553)
این روایت را لالکائی از طریق احمد بن شیبان از عبدالله بن میمون (شرح أصول اعتقاد أهل السنة، ج4، ص750) و طبری در صریح السنة از طریق زیاد بن یحیی و عبیدالله بن محمد الفریابی از عبدالله بن میمون و عبدالرحمن بن ابی شریح الانصاری (متوفی 391) در المائة الشریحیة و ابوطاهر المخلص (متوفی393) در مجالس خود و ابن عدیّ در الکامل و مزّی در تهذیب الکمال از طریق عبدالوهاب بن فلیح المقرئ از عبدالله بن میمون روایت کردهاند.
البته کلینی نیز حدیث مشابهی از زراره و صفوانِ جمّال از امام صادق (ع) روایت کرده (الکافی، ج2، ص58) ولی در آن تعبیر یؤمن بالقدر خیره و شرّه» نیامده است.
روایت دیگری از عبدالله بن میمون در توحیدِ صدوق، منکر قدر را شایستهی مرگ نشان میدهد:
حَدَّثَنَا مُحَمَّدُ بْنُ الْحَسَنِ بْنِ أَحْمَدَ بْنِ الْوَلِیدِ رَحِمَهُ اللَّهُ قَالَ حَدَّثَنَا مُحَمَّدُ بْنُ الْحَسَنِ الصَّفَّارُ عَنْ جَعْفَرِ بْنِ مُحَمَّدِ بْنِ عَبْدِ اللَّهِ عَنْ عَبْدِ اللَّهِ بْنِ مَیْمُونٍ الْقَدَّاحِ عَنْ جَعْفَرِ بْنِ مُحَمَّدٍ عَنْ أَبِیهِ ع قَالَ: قِیلَ لِعَلِیٍّ ع إِنَّ رَجُلًا یَتَکَلَّمُ فِی الْمَشِیَّةِ فَقَالَ ادْعُهُ لِی قَالَ فَدُعِیَ لَهُ فَقَالَ یَا عَبْدَ اللَّهِ خَلَقَکَ اللَّهُ لِمَا شَاءَ أَوْ لِمَا شِئْتَ قَالَ لِمَا شَاءَ قَالَ فَیُمْرِضُکَ إِذَا شَاءَ أَوْ إِذَا شِئْتَ قَالَ إِذَا شَاءَ قَالَ فَیَشْفِیکَ إِذَا شَاءَ أَوْ إِذَا شِئْتَ قَالَ إِذَا شَاءَ قَالَ فَیُدْخِلُکَ حَیْثُ شَاءَ أَوْ حَیْثُ شِئْتَ قَالَ حَیْثُ شَاءَ قَالَ فَقَالَ عَلِیٌّ ع لَهُ لَوْ قُلْتَ غَیْرَ هَذَا لَضَرَبْتُ الَّذِی فِیهِ عَیْنَاکَ. (التوحید، ص337)
لالکائی، خلعی و قوام السنة اصفهانی (متوفی 535) همین حدیث را با اضافاتی از احمد بن شیبان از عبدالله بن میمون روایت کردهاند. (شرح أصول اعتقاد أهل السنة، ج4، ص782- الفوائد المنتقاة الحسان [الجزء الخامس عشر]، ص345- الحجة فی بیان المحجة، ج2، ص24)
شیخ صدوق به سند پیشین، روایت دیگری از عبدالله بن میمون آورده که محور آن تأکید بر قدر و حاکمیّت مشیّت خداوند است:
وَ بِهَذَا الْإِسْنَادِ قَالَ: دَخَلَ عَلَى أَبِی عَبْدِ اللَّهِ ع أَوْ أَبِی جَعْفَرٍ ع رَجُلٌ مِنْ أَتْبَاعِ بَنِی أُمَیَّةَ فَخِفْنَا عَلَیْهِ فَقُلْنَا لَهُ لَوْ تَوَارَیْتَ وَ قُلْنَا لَیْسَ هُوَ هَاهُنَا قَالَ بَلِ ائْذَنُوا لَهُ فَإِنَّ رَسُولَ اللَّهِ ص قَالَ إِنَّ اللَّهَ عَزَّ وَ جَلَّ عِنْدَ لِسَانِ کُلِّ قَائِلٍ وَ یَدِ کُلِّ بَاسِطٍ فَهَذَا الْقَائِلُ لَا یَسْتَطِیعُ أَنْ یَقُولَ إِلَّا مَا شَاءَ اللَّهُ وَ هَذَا الْبَاسِطُ لَا یَسْتَطِیعُ أَنْ یَبْسُطَ یَدَهُ إِلَّا بِمَا شَاءَ اللَّهُ فَدَخَلَ عَلَیْهِ فَسَأَلَهُ عَنْ أَشْیَاءَ وَ آمَنَ بِهَا وَ ذَهَبَ. (التوحید، ص337 و با اندکی اختلاف در مشکاة الانوار، ص15)
گزارش بسیار جالب دیگر، روایت ابن میمون از زید بن علی است:
عن عبد الله بن میمون القداح قال: سمعت زید بن علی یقول یا معشر من یحبنا لا ینصرنا من الناس أحد، فإن الناس لو یستطیعوا أن یحبونا لأحبونا و الله لأحبتنا أشد خزانة من الذهب و الفضة، إن الله خلق ما هو خالق ثم جعلهم أظلة، ثم تلا هذه الآیة وَ لِلَّهِ یَسْجُدُ مَنْ فِی السَّماواتِ وَ الْأَرْضِ طَوْعاً وَ کَرْهاً الآیة، ثم أخذ میثاقنا و میثاق شیعتنا، فلا ینقص منها واحد، و لا یزداد فینا واحد. (تفسیر العیاشی، ج2، ص207)
بنابر این روایت، زید بن علی با نفی استطاعت و تأکید بر از پیش معلوم بودن شیعیان، میکوشد امید دوستان خود را از یاری و همراهی مردم در نبرد با دشمن قطع کند. البته نزدیک به این لفظ و مضمون به امام سجّاد و امام باقر نیز نسبت داده شده است. (نک: المحاسن، ج1، ص203- بصائر الدرجات، ج1، ص18 و مصادر متعدّد دیگر)
روایت دیگری از ابن میمون نیز در دست است که بر از پیش معلوم بودنِ مؤمنان و کافران و کم و زیاد نشدن آنان، تأکید میکند:
این حدیث از طریق احمد بن شیبان نیز از عبدالله بن میمون روایت شده است. (نک: شرح أصول اعتقاد أهل السنة، ج4، ص672- دلائل النبوة لقوام السنة، ص192)
بنا بر این حدیث که از این پس، آن را حدیث دیوان سعداء و اشقیاء» مینامیم نام همهی بهشتیان و دوزخیان در دو دفتر یا دیوان جداگانه نوشته و به پیامبر داده شده است.
نکتهی قابل تأمل آن که محمّد بن عیسی، همین حدیث را با متنی یکسان ولی سندی متفاوت از ابن میمون روایت کرده است. بنابر روایت محمّد بن عیسی، ابن میمون این حدیث را از امام صادق (ع) از پدرش امام باقر (ع) نقل کرده است. (نک: قرب الإسناد، ص24) این احتمال وجود دارد که عبدالله بن میمون حدیث را از هر دو طریق نقل کرده باشد یا این که حدیث ابن عمر را بر امام صادق (ع) عرضه داشته و پس از تأیید امام صادق (ع) به ایشان نسبت داده باشد. البته احتمال خلط و تعویض اسناد نیز وجود دارد.
احمد بن محمّد بن خالد برقی، پیرامون این حدیث، گزارش جالبی آورده که در پژوهش ما بسیار حائز اهمّیّت است:
عَنْهُ عَنِ النَّضْرِ بْنِ سُوَیْدٍ عَنْ یَحْیَى بْنِ عِمْرَانَ الْحَلَبِیِّ عَنْ مُعَلًّى أَبِی عُثْمَانَ عَنْ عَلِیِّ بْنِ حَنْظَلَةَ عَنْ أَبِی عَبْدِ اللَّهِ ع قَالَ: اخْتَصَمَ رَجُلَانِ بِالْمَدِینَةِ قَدَرِیٌّ وَ رَجُلٌ مِنْ أَهْلِ مَکَّةَ فَجَعَلَا أَبَا عَبْدِ اللَّهِ ع بَیْنَهُمَا فَأَتَیَاهُ فَذَکَرَا کَلَامَهُمَا فَقَالَ إِنْ شِئْتُمَا أَخْبَرْتُکُمَا بِقَوْلِ رَسُولِ اللَّهِ ص فَقَالا قَدْ شِئْنَا فَقَالَ قَامَ رَسُولُ اللَّهِ ص فَصَعِدَ الْمِنْبَرَ فَحَمِدَ اللَّهَ وَ أَثْنَى عَلَیْهِ ثُمَّ قَالَ کِتَابٌ کَتَبَهُ اللَّهُ بِیَمِینِهِ وَ کِلْتَا یَدَیْهِ یَمِینٌ فِیهِ أَسْمَاءُ أَهْلِ الْجَنَّةِ بِأَسْمَائِهِمْ وَ أَسْمَاءِ آبَائِهِمْ وَ عَشَائِرِهِمْ مُجْمَلٌ عَلَیْهِمْ لَا یَزِیدُ فِیهِمْ رَجُلًا وَ لَا یَنْقُصُ مِنْهُمْ أَحَداً أَبَداً وَ کِتَابٌ کَتَبَهُ اللَّهُ فِیهِ أَسْمَاءَ أَهْلِ النَّارِ بِأَسْمَائِهِمْ وَ أَسْمَاءِ آبَائِهِمْ وَ عَشَائِرِهِمْ مُجْمَلٌ عَلَیْهِمْ لَا یَزِیدُ فِیهِمْ رَجُلًا وَ لَا یَنْقُصُ مِنْهُمْ رَجُلًا وَ قَدْ یَسْلُکُ بِالسَّعِیدِ فِی طَرِیقِ الْأَشْقِیَاءِ ثُمَّ یَقُولُ النَّاسُ کَأَنَّهُ مِنْهُمْ مَا أَشْبَهَهُ بِهِمْ بَلْ هُوَ مِنْهُمْ ثُمَّ تَدَارَکَهُ السَّعَادَةُ وَ قَدْ یَسْلُکُ بِالشَّقِیِّ طَرِیقَ السُّعَدَاءِ حَتَّى یَقُولَ النَّاسُ مَا أَشْبَهَهُ بِهِمْ بَلْ هُوَ مِنْهُمْ ثُمَّ یَتَدَارَکُهُ الشَّقَاءُ مَنْ کَتَبَهُ اللَّهُ سَعِیداً وَ لَوْ لَمْ یَبْقَ مِنَ الدُّنْیَا شَیْءٌ إِلَّا فُوَاقَ نَاقَةٍ خَتَمَ اللَّهُ لَهُ بِالسَّعَادَة. (المحاسن، ج1، ص280)
کلینی و صدوق نیز بخشی از این حدیث را از برقی روایت کردهاند. (الکافی، ج1، ص154- التوحید، ص357)
بنا بر این گزارش مردی از اهل مکّه در مدینه با مردی قَدَریّ (=منکر قدر) بحث و نزاع میکند. آن دو امام صادق (ع) را در میان خود حکم قرار میدهند. امام صادق (ع) با استناد به روایتِ دیوان به نفع آن مرد مکّی حکم میکند و مرد قدریّ مغلوب میشود.
بسیار محتمل است که مقصود از مرد مکّیّ در حدیث بالا همان عبدالله بن میمون مکّی باشد زیرا:
اوّلاً با توجّه به این که آن دو مرد امام صادق (ع) را داورِ خود قرار دادهاند؛ به نظر میرسد هر دو یا دستِ کم یکی از آنان شیعه بوده و یا ارادت و آشنایی خاصّی با امام صادق (ع) داشته است. اگر بپذیریم که آن مرد مکّی که امام را داور قرار داده و امام به نفع او حکم داده، از شیعیان و ارادتمندان امام بوده است؛ آن گاه احتمال این که همان عبدالله بن میمون باشد بسیار زیاد است؛ زیرا به گفتهی خود ابن میمون همکیشانش در مکّه بسیار اندک بوده و شمارشان از 4 تن فراتر نمیرفته است:
حَدَّثَنِی حَمْدَوَیْهِ، عَنْ أَیُّوبَ بْنِ نُوحٍ، عَنْ صَفْوَانَ بْنِ یَحْیَى، عَنْ أَبِی خَالِدٍ، عَنْ عَبْدِ اللَّهِ بْنِ مَیْمُونٍ، عَنْ أَبِی جَعْفَرٍ (ع) قَالَ یَا ابْنَ مَیْمُونٍ کَمْ أَنْتُمْ بِمَکَّةَ قُلْتُ نَحْنُ أَرْبَعَةٌ، قَالَ إِنَّکُمْ نُورٌ فِی ظُلُمَاتِ الْأَرْضِ. (رجال الکشی، ص245)
ثانیاً این حدیث به این شکل تقریباً از متفرّدات ابن میمون است و تنها او است که آن را از امام صادق (ع) و عبیدالله بن عمر روایت کرده است.
ثالثاً چنان که در مقالهی حاضر در پی اثبات آن هستیم، مبارزه با قدریّه از دغدغههای مهمّ عبدالله بن میمون مکّی بوده است. بنابراین بحث و منازعه با مردی قَدَریّ در مدینه کاملاً با روحیّات و عقاید و روش ابن میمون سازگار است.
نکتهی جالب دیگری که در حدیثِ دیوان دیده میشود تأکید بر عاقبت به خیری و خاتمهی عمل است. چنان که گذشت در پایان حدیث آمده است:
ثُمَّ قَالَ رَسُولُ اللَّهِ: الْعَمَلُ بِخَوَاتِیمِهِ، الْعَمَلُ بِخَوَاتِیمِهِ ثَلاثًا.
این همان چیزی است که در روایت دیگری از ابن میمون نیز مورد تأکید قرار گرفته است:
عَنْهُ عَنِ ابْنِ فَضَّالٍ عَنْ عَبْدِ اللَّهِ بْنِ مَیْمُونٍ الْقَدَّاحِ عَنْ أَبِی عَبْدِ اللَّهِ ع عَنْ أَبِیهِ ع قَالَ: کَانَ إِذَا وَدَّعَ رَسُولُ اللَّهِ ص رَجُلًا قَالَ أَسْتَوْدِعُ اللَّهَ دِینَکَ وَ أَمَانَتَکَ وَ خَوَاتِیمَ عَمَلِکَ وَ وَجَّهَکَ لِلْخَیْرِ حَیْثُ مَا تَوَجَّهْتَ وَ رَزَقَکَ وَ زَوَّدَکَ التَّقْوَى وَ غَفَرَ لَکَ الذُّنُوبَ. (المحاسن، ج2، ص354)
حدیثِ ضدِّ قدری دیگری که از عبدالله بن میمون روایت شده، وصایای پیامبر به فضل بن عبّاس است:
وَ رَوَى أَحْمَدُ بْنُ إِسْحَاقَ بْنِ سَعْدٍ عن عَبْدِ اللَّهِ بْنِ مَیْمُونٍ عَنِ الصَّادِقِ جَعْفَرِ بْنِ مُحَمَّدٍ عَنْ أَبِیهِ ع قَالَ قَالَ الْفَضْلُ بْنُ الْعَبَّاسِ أُهْدِیَ إِلَى رَسُولِ اللَّهِ ص بَغْلَةٌ أَهْدَاهَا لَهُ کِسْرَى أَوْ قَیْصَرُ فَرَکِبَهَا النَّبِیُّ ص بِجُلٍّ مِنْ شَعْرٍ وَ أَرْدَفَنِی خَلْفَهُ ثُمَّ قَالَ لِی یَا غُلَامُ احْفَظِ اللَّهَ یَحْفَظْکَ وَ احْفَظِ اللَّهَ تَجِدْهُ أَمَامَکَ- تَعَرَّفْ إِلَى اللَّهِ عَزَّ وَ جَلَّ فِی الرَّخَاءِ- یَعْرِفْکَ فِی الشِّدَّةِ إِذَا سَأَلْتَ فَاسْأَلِ اللَّهَ وَ إِذَا اسْتَعَنْتَ فَاسْتَعِنْ بِاللَّهِ عَزَّ وَ جَلَّ فَقَدْ مَضَى الْقَلَمُ بِمَا هُوَ کَائِنٌ فَلَوْ جَهَدَ النَّاسُ أَنْ یَنْفَعُوکَ بِأَمْرٍ لَمْ یَکْتُبْهُ اللَّهُ لَکَ لَمْ یَقْدِرُوا عَلَیْهِ وَ لَوْ جَهَدُوا أَنْ یَضُرُّوکَ بِأَمْرٍ لَمْ یَکْتُبْهُ اللَّهُ عَلَیْکَ لَمْ یَقْدِرُوا عَلَیْهِ فَإِنِ اسْتَطَعْتَ أَنْ تَعْمَلَ بِالصَّبْرِ مَعَ الْیَقِینِ فَافْعَلْ فَإِنْ لَمْ تَسْتَطِعْ فَاصْبِرْ فَإِنَّ فِی الصَّبْرِ عَلَى مَا تَکْرَهُ خَیْراً کَثِیراً وَ اعْلَمْ أَنَّ النَّصْرَ مَعَ الصَّبْرِ وَ أَنَّ الْفَرَجَ مَعَ الْکَرْبِ وَ أَنَّ مَعَ الْعُسْرِ یُسْراً إِنَّ مَعَ الْعُسْرِ یُسْراً. (من لا یحضره الفقیه، ج4، ص412)
در حالی که احمد بن اسحاق بن سعد الاشعری، این حدیث را از ابن میمون از امام صادق (ع) از امام باقر (ع) روایت کرده است؛ احمد بن شیبان الرّملی همین حدیث را از ابن میمون از عبدالله بن میمون از شهاب بن خراش از عبدالملک بن عمیر از ابن عبّاس نقل کرده است. (نک: المستدرک علی الصحیحین، ج3، ص623- معالم التنزیل، ج2، ص203- ترتیب الامالی الخمیسیة، ج2، ص260- الجزء الخامس من الافراد لإبن شاهین، ص286)
ناگفته نماند که این حدیث از فضیل بن یسار از امام باقر (ع) درباره فضل بن عبّاس (امالی طوسی، ص675) و از علی بن ابی علی اللهبی از امام صادق (ع) از امام باقر (ع) دربارهی عبدالله بن جعفر و به چند طریق دیگر دربارهی ابن عبّاس نقل شده است. (السنة لإبن ابی عاصم، ج1، ص137، جُزْءُ ابْنِ عَمْشَلِیقَ، ج1، ص15) در حدیثِ بلندِ وصایای پیامبر به ابوذر نیز همین کلمات خطاب به ابوذر گنجانده شده که اعتبار و اصالت آن جدّاً محلّ تردید است. (الأمالی للطوسی، ص536)
از آیاتی که در برابر قدریّه به آن استناد میشود، آیات 23 و 24 سورهی کهف است که در آن بر گفتن ان شاء الله» تأکید شده است. اتّفاقاً عبدالله بن میمون تفسیر و شأن نزول این آیه را نیز از امام صادق (ع) روایت کرده است:
و رَوَى حَمَّادُ بْنُ عِیسَى عَنْ عَبْدِ اللَّهِ بْنِ مَیْمُونٍ عَنْ أَبِی عَبْدِ اللَّهِ ع قَالَ لِلْعَبْدِ أَنْ یَسْتَثْنِیَ مَا بَیْنَهُ وَ بَیْنَ أَرْبَعِینَ یَوْماً إِذَا نَسِیَ إِنَّ رَسُولَ اللَّهِ ص أَتَاهُ نَاسٌ مِنَ الْیَهُودِ فَسَأَلُوهُ عَنْ أَشْیَاءَ فَقَالَ لَهُمْ تَعَالَوْا غَداً أُحَدِّثْکُمْ وَ لَمْ یَسْتَثْنِ فَاحْتَبَسَ جَبْرَئِیلُ ع عَنْهُ أَرْبَعِینَ یَوْماً ثُمَّ أَتَاهُ فَقَالَ وَ لا تَقُولَنَّ لِشَیْءٍ إِنِّی فاعِلٌ ذلِکَ غَداً إِلَّا أَنْ یَشاءَ اللَّهُ وَ اذْکُرْ رَبَّکَ إِذا نَسِیت. (من لا یحضره الفقیه، ج3، ص362)
اشعری، کلینی، عیّاشی و طوسی نیز این حدیث را از حمّاد بن عیسی یا جعفر بن محمّد اشعری از ابن میمون روایت کردهاند. (النوادر للأشعری، ص55- الکافی، ج7، ص448- تفسیر العیاشی، ج2، صص324 و 325- تهذیب الأحکام، ج8، ص281)
روایت زیر نیز در راستای دیدگاه عمومی ابن میمون دربارهی قضاء و قدر تحلیل میشود:
وَ عَنْهُ [یعنی محمّد بن عیسی]، عَنْ عَبْدِ اللَّهِ بْنِ مَیْمُونٍ الْقَدَّاحِ، عَنْ جَعْفَرٍ، عَنْ أَبِیهِ قَالَ: جَاءَ رَجُلٌ إِلَى عَلِیٍّ عَلَیْهِ السَّلَامُ فَقَالَ: جَعَلَنِیَ اللَّهُ فِدَاکَ، إِنِّی لَأُحِبُّکُمْ أَهْلَ الْبَیْتِ. قَالَ: وَ کَانَ فِیهِ لِینٌ. قَالَ: فَأَثْنَى عَلَیْهِ عِدَّةٌ. فَقَالَ لَهُ: کَذَبْتَ، مَا یُحِبُّنَا مُخَنَّثٌ، وَ لَا دَیُّوثٌ، وَ لَا وَلَدُ زِنًا، وَ لَا مَنْ حَمَلَتْ بِهِ أُمُّهُ فِی حَیْضِهَا. قَالَ: فَذَهَبَ الرَّجُلُ، فَلَمَّا کَانَ یَوْمُ صِفِّینَ قُتِلَ مَعَ مُعَاوِیَةَ. (قرب الإسناد، ص25)
بنابر آن چه گذشت، روایات متعدّدی از ابن میمون در دست است که صریحاً موضعِ ضدّقدری او را نشان میدهد. احادیث دیگری نیز وجود دارد که اگر چه صریح نیست ولی ظاهراً با موضع ابن میمون بیارتباط نیست؛ مانند:
. عَنْ جَعْفَرِ بْنِ مُحَمَّدٍ عَنْ عَبْدِ اللَّهِ بْنِ مَیْمُونٍ الْقَدَّاحِ عَنْ أَبِی عَبْدِ اللَّهِ عَنْ أَبِیهِ ع قَالَ: جَاءَ رَجُلٌ إِلَى أَبِی ص فَقَالَ یَا ابْنَ رَسُولِ اللَّهِ إِنِّی قَدِ ابْتُلِیتُ بِبَلَاءٍ فَادْعُ اللَّهَ لِی فَقَالَ قِیلَ لَهُ إِنَّهُ یُؤْتَى فِی دُبُرِهِ فَقَالَ مَا أَبْلَى اللَّهُ أَحَداً بِهَذَا الْبَلَاءِ وَ لَهُ فِیهِ حَاجَةٌ ثُمَّ قَالَ قَالَ أَبِی قَالَ اللَّهُ عَزَّ وَ جَلَّ وَ عِزَّتِی وَ جَلَالِی لَا یَقْعُدُ عَلَى إِسْتَبْرَقِهَا وَ حَرِیرِهَا مَنْ یُؤْتَى فِی دُبُرِهِ. (المحاسن، ج1، ص112- ثواب الأعمال و عقاب الأعمال، ص266)
. عَنِ الْحَسَنِ بْنِ عَلِیِّ بْنِ فَضَّالٍ عَنْ عَبْدِ اللَّهِ بْنِ مَیْمُونٍ الْقَدَّاحِ عَنْ أَبِی عَبْدِ اللَّهِ ع قَالَ: مَا أُبَالِی إِذَا اسْتَخَرْتُ اللَّهَ عَلَى أَیِّ طَرَفَیَ وَقَعْتُ وَ کَانَ أَبِی یُعَلِّمُنِی الِاسْتِخَارَةَ کَمَا یُعَلِّمَنِی السُّوَرَ مِنَ الْقُرْآن. (فتح الأبواب بین ذوی الألباب و بین رب الأرباب، ص147)
. جَعْفَرِ بْنِ مُحَمَّدٍ عَنِ ابْنِ الْقَدَّاحِ عَنْ أَبِی عَبْدِ اللَّهِ ع قَالَ: إِنَّ لِلَّهِ عَزَّ وَ جَلَّ ضَنَائِنَ مِنْ خَلْقِهِ یَغْذُوهُمْ بِنِعْمَتِهِ وَ یَحْبُوهُمْ بِعَافِیَتِهِ وَ یُدْخِلُهُمُ الْجَنَّةَ بِرَحْمَتِهِ تَمُرُّ بِهِمُ الْبَلَایَا وَ الْفِتَنُ لَا تَضُرُّهُمْ شَیْئاً. (الکافی، ج2، ص462)
. عَنْ حَمَّادِ بْنِ عِیسَى عَنْ عَبْدِ اللَّهِ بْنِ مَیْمُونٍ عَنْ أَبِی عَبْدِ اللَّهِ ع أَنَّ عَلِیّاً ص کَانَ یَقُولُ إِذَا أَصْبَحَ سُبْحَانَ اللَّهِ الْمَلِکِ الْقُدُّوسِ ثَلَاثاً اللَّهُمَّ إِنِّی أَعُوذُ بِکَ مِنْ زَوَالِ نِعْمَتِکَ وَ مِنْ تَحْوِیلِ عَافِیَتِکَ وَ مِنْ فَجْأَةِ نَقِمَتِکَ وَ مِنْ دَرَکِ الشَّقَاءِ وَ مِنْ شَرِّ مَا سَبَقَ فِی اللَّیْلِ اللَّهُمَّ إِنِّی أَسْأَلُکَ بِعِزَّةِ مُلْکِکَ وَ شِدَّةِ قُوَّتِکَ وَ بِعَظِیمِ سُلْطَانِکَ وَ بِقُدْرَتِکَ عَلَى خَلْقِکَ ثُمَّ سَلْ حَاجَتَکَ. (الکافی، ج2، ص527)
. عَنْ جَعْفَرِ بْنِ مُحَمَّدٍ عَنْ عَبْدِ اللَّهِ بْنِ مَیْمُونٍ الْقَدَّاحِ عَنْ جَعْفَرٍ عَنْ أَبِیهِ قَالَ قَالَ أَمِیرُ الْمُؤْمِنِینَ عَلِیُّ بْنُ أَب
1. أخْبَرَنَا الْبَرْقَانِیُّ، قَالَ: سَمِعْتُ أَبَا الْقَاسِمِ الآبَنْدُونِیَّ، یَقُولُ: قَرَأْتُ عَلَى أَحْمَدَ بْنِ طَاهِرِ بْنِ عَبْدِ الرَّحْمَنِ بْنِ إِسْحَاقَ أَبِی الْحَسَنِ الْبَغْدَادِیِّ بِهَا حَدَّثَکُمْ بِشْرُ بْنُ مَطَرٍ، قَالَ: حَدَّثَنَا سُفْیَانُ بْنُ عُیَیْنَةَ، قَالَ: ابْتَاعَ جَعْفَرُ بْنُ مُحَمَّدٍ مِنْ رَجُلٍ فَمَاکَسَهُ، فَقُلْتُ: تُمَاکِسُ وَأَنْتَ ابْنُ عَمِّ رَسُولِ الله فَقَالَ: حَدَّثَنِی أَبِی، عَنْ جَدِّی، عَنْ عَلِیٍّ، عَنِ النَّبِیِّ (ص) قَالَ: الْمَغْبُونُ لا مَحْمُود وَلا مَأْجُور. (تاریخ بغداد، ج5، ص346)
از سفیان بن عیینة روایت شده است که گفت: جعفر بن محمّد (ع) از کسی چیزی خرید و در معامله چانه زد. [با تعجّب و از روی سرزنش] به او گفتم: تو پسر عموی رسول خدایی [مقصود از عمو، ابوطالب است] و با این حال چانه میزنی؟ گفت: پدرم از جدم از علی بن ابی طالب از رسول خدا (ص) روایت کرد که فرمود: المغبون لا محمود و لا مأجور [یعنی کسی که گول بخورد و سرش کلاه برود نه سزاوار ستایش است و سزاوار پاداش.]
2. عدة مِنْ أَصْحَابِنَا عَنْ أَحْمَدَ بْنِ مُحَمَّدٍ عَنِ الْحَسَنِ بْنِ عَلِیٍّ عَنْ رَجُلٍ یُسَمَّى سَوَادَةَ قَالَ: کُنَّا جَمَاعَةً بِمِنًى فَعَزَّتِ الْأَضَاحِیُّ فَنَظَرْنَا فَإِذَا أَبُو عَبْدِ اللَّهِ ع وَاقِفٌ عَلَى قَطِیعٍ یُسَاوِمُ بِغَنَمٍ وَ یُمَاکِسُهُمْ مِکَاساً شَدِیداً فَوَقَفْنَا نَنْتَظِرُ فَلَمَّا فَرَغَ أَقْبَلَ عَلَیْنَا فَقَالَ أَظُنُّکُمْ قَدْ تَعَجَّبْتُمْ مِنْ مِکَاسِی فَقُلْنَا نَعَمْ فَقَالَ إِنَّ الْمَغْبُونَ لَا مَحْمُودٌ وَ لَا مَأْجُور. (الکافی، ج4، ص496)
از سوادة روایت شده است که گفت: به همراه گروهی در منی بودیم. قربانی کمیاب و گران شده بود. دیدیم ابوعبدالله (امام صادق علیه السلام) بر سر گلهای ایستاده و برای گوسفندی نرخ تعیین میکند و بسیار چانه میزند. منتظر ایستادیم. هنگامی که خریدش تمام شد به ما رو کرد و فرمود: گمان میکنم از چانه زدن من تعجّب کردهاید؟! گفتیم: آری. فرمود: إنّ المغبون لا محمود و لا مأجور. [کسی که بر سرش کلاه برود نه سزاوار ستایش است و نه سزاوار پاداش.]
3. عدة من أصحابنا عن سهل بن زیاد عن علی بن أسباط عن علی بن أبی عبد الله عن الحسین بن یزید قال: سمعت أبا عبد الله ع یقول و قد قال له أبو حنیفة عجب الناس منک أمس و أنت بعرفة تماکس ببدنک أشد مکاسا ی قال فقال له أبو عبد الله ع و ما لله من الرضا أن أغبن فی مالی قال فقال أبو حنیفة لا و الله ما لله فی هذا من الرضا قلیل و لا کثیر و ما نجیئک بشیء إلا جئتنا بما لا مخرج لنا منه. (الکافی، ج4، ص546)
روایت شده است که ابوحنیفة به امام صادق (ع) گفت: دیروز، در عرفه مردم از کار تو تعجب کرده بودند که بر سر نرخ شتر قربانی تا جایی که میشد چانه میزدی. امام فرمود: در این که بر سرم کلاه برود و در مالم ضرر کنم چه رضای خدایی است؟! ابوحنیفة گفت: نه به خدا سوگند در این هیچ رضای خدایی نیست؛ نه کم و نه زیاد! و ما هیچ اشکالی به تو نمیکنیم مگر آن که پاسخی میدهی که راه فرار نداریم.
4. أَخْبَرَنَاهُ أَبُو الْقَاسِمِ بْنُ السَّمَرْقَنْدِیِّ، وَأَبُو الْمَحَاسِنِ بْنُ الطَّبَرِیِّ، قَالا: أَنَا أَبُو الْحُسَیْنِ بْنُ النَّقُّورِ، أَنَا عِیسَى بْنُ عَلِیٍّ، أَنَا عَبْدُ اللَّهِ بْنُ مُحَمَّدٍ، نَا کَامِلُ بْنُ طَلْحَةَ، نَا أَبُو هِشَامٍ الْقَنَّادُ الْبَصْرِیُّ، قَالَ: کُنْتُ أَحْمِلُ الْمَتَاعَ مِنَ الْبَصْرَةِ إِلَى الْحُسَیْنِ بْنِ عَلِیِّ ابْنِ أَبِی طَالِبٍ، فَکَانَ یُمَاکِسُنِی فِیهِ، فَلَعَلِّی لا أَقُومُ مِنْ عِنْدهُ حَتَّى یهَبَ عَامَّتَهُ، فَقُلْتُ: یَا ابْنَ رَسُولِ اللَّهِ، أَجِیئُکَ بِالْمَتَاعِ مِنَ الْبَصْرَةِ تُمَاکِسُنِی فِیهِ، فَلَعَلِّی لا أَقُومُ مِنْ عِنْدِکَ حَتَّى تَهَبَ عَامَّتَهُ، فَقَالَ: إِنَّ أَبِی حَدَّثَنِی یَرْفَعُ الْحَدِیثَ إِلَى النَّبِیِّ (ص) أَنَّهُ قَالَ: الْمَغْبُونُ لا مَحْمُودٌ، وَلا مَأْجُورٌ.قال أبو القاسم البغوی: هکذا حدثنا بهذا الحدیث، عن أبی هشام القناد، قال: کنت أحمل المتاع إلى الْحُسَیْن بْن عَلِیّ ابْن أبی طالب، فیماکسنی فیه. ویقال: إنه وهم من کامل، روى غیره عن هذا الشیخ، فقال: کنت أحمل المتاع إلى عَلِیّ بْن الْحُسَیْن. والله أعلم. ورواه أبو سعید الحسن بْن عَلِیّ العدوی، عن کامل، وزاد فیه: عَلِیّ ابْن أبی طالب إلا أنه جعله من روایة الحسن لا الْحُسَیْن، وقد تقدم فی ترجمة الحسن. (تاریخ دمشق، ج14، ص112)
از ابوهشام قنّاد بصری روایت شده است که گفت: از بصره برای حسین بن علی [یا حسن بن علی یا علی بن الحسین به اختلاف روایات] کالا میبردم و در قیمت آن با من چانه میزد؛ ولی گاه میشد که هنوز از نزد او برنخاستهام همهی آن اجناس را بخشش میکرد! یک بار به او گفتم: ای پسر رسول خدا (ص) از بصره برای تو کالا میآورم و در قیمت آن چانه میزنی؛ ولی گاه هنوز از کنار تو برنخاستهام همهی آن را انفاق میکنی! پاسخ داد: پدرم برای من از رسول خدا (ص) روایت کرد که فرمود: المغبون لا محمود و لا مأجور. [کسی که در معامله فریب بخورد و ضرر کند نه ستایش میشود و نه پاداش میبرد]
تطهیر شریعت یا تزویر و خدیعت؟!!
صوفی نهاد دام و سر حقّه باز کرد.»
بسم الله الرّحمن الرّحیم
در تاریخ 26 دی ماه 1398 آقای محمد حسن وکیلی به کمک جمعی دیگر از پیروان علّامه طهرانی در مشهد مقدّس همایشی با عنوان گرامیداشت شهید اوّل برگزار و در حضور جمعی از اساتید فلسفه و عرفان مانند آقای خسروپناه از سه کتاب جدید خود رونمایی کرد. یکی از این سه کتاب، کتاب تطهیر الشریعة عن حدیقة الشیعة» است. این کتاب 520 صفحه دارد که تقریباً 200 صفحه آن کپیبرداری از وبلاگ آثار است. متأسّفانه آقای محمد حسن وکیلی بدون اجازه و اطّلاع نویسندهی وبلاگ آثار دست به انتشار این حجم گسترده زدهاند که غیرمتعارف بوده و طبق قانون حمایت از حقوق مؤلّفین جرم است.
عجیبتر آن که در حدود نیمی از این حجم گسترده، بدون ارجاع به وبلاگ آثار و در حکم سرقت علمی و انتحال است.
متأسفانه آقای وکیلی با ایجاد تحریف در برخی عبارات وبلاگ سعی کردهاند، مرجع اصلی را مخفی کرده و متن را به خود نسبت دهند.
وبلاگ آثار اقدام این مدعیان عرفان و اخلاق را محکوم کرده و پیگیریهای لازم را انجام خواهد داد.
تا سیه روی شود هر که در او غشّ باشد.»
بسم الله الرّحمن الرّحیم
متأسفانه جریان وابسته به آقای محمد حسن وکیلی -طبق معمول- به جای عذرخواهی و پذیرش خیانت خود، اتّهامات را روانهی این وبلاگ کردهاند؛ لذا بنا داریم مستندات این خیانت علمی را در وبلاگ ارائه کنیم. در صورتی که آقای وکیلی و دوستانشان بر این رفتار زشت خود پافشاری کنند، ناچار خواهیم بود که از طریق دادخواست قانونی و در دادگاه ویژهی ت قضیّه را حلّ و فصل کنیم.
به عنوان مقدّمه باید گفت:
آقای محمّدحسن وکیلی در کتابِ تطهیر الشریعة» حدود 200 صفحه از وبلاگ آثار کپی کرده و نزدیک به 40% این کتاب متعلّق به وبلاگ آثار است!
و نیز گفتیم که بخش زیادی از این صفحات بدون ارجاع به وبلاگ آثار و در حکم سرقت علمی است که در آینده این موارد را نشان خواهیم داد. حتّی اگر فرضاً آقای وکیلی تمام 200 صفحه را با ارجاع کامل از وبلاگ آثار نقل میکرد؛ کار او غیراخلاقی بود.
بنابر ماده 1 قانون حمایت حقوق مؤلفان و مصنفان و هنرمندان، به مؤلف و مصنف و هنرمند "پدیدآورنده" و به آن چه از راه دانش یا هنر و یا ابتکار آنان پدید میآید بدون در نظر گرفتن طریقه یا روشی که در بیان و یا ظهور و یا ایجاد آن به کار رفته "اثر" اطلاق میشود.»
بنابر ماده 2 این قانون کتاب و رساله و جزوه و نمایشنامه و هر نوشته دیگر علمی و فنی و ادبی و هنری.» از آثار مورد حمایت این قانون است.
بنابر ماده 3 این قانون، حقوق پدیدآورنده شامل حق انحصاری نشر و پخش و عرضه و اجرای اثر و حق بهرهبرداری مادی و معنوی از نام و اثر او است.»
با توجّه به این 3 مادّه حقّ نشرِ آن چه در وبلاگ آثار نوشته شده، تنها به نویسنده وبلاگ آثار تعلّق دارد.
همچنین بنابر مادّه 23 این قانون هر کس تمام یا قسمتی از اثر دیگری را که مورد حمایت این قانون است به نام خود یا به نام پدیدآورنده بدون اجازه او و یا عالماً عامداً بهنام شخص دیگری غیر از پدیدآورنده نشر یا پخش یا عرضه کند به حبس تأدیبی از شش ماه تا 3 سال محکوم خواهد شد.»
قانونگذار همچنین برای جلوگیری از سوءاستفاده از ارجاع و استناد» در مادّه 7 این قانون حدود متعارف» را قید کرده است:
نقل از اثرهایی که انتشار یافته است و استناد به آنها به مقاصد ادبی و علمی و فنی و آموزشی و تربیتی و به صورت انتقاد و تقریظ با ذکرمأخذ در حدود متعارف مجاز است.»
بدیهی است که کپی کردن حدود 200 صفحه که حدود 40% کلّ کتاب آقای وکیلی را در برمیگیرد؛ با هیچ معیاری در حدود متعارف» جای نمیگیرد؛ و گر نه هر کسی میتوانست با کم و زیاد کردن چند صفحه از یک اثر و اشاره به نویسندهی اصلی، اقدام به چاپ و نشر آن کند. این در حالی است که ایشان استناد تقریباً نیمی از مطالب به وبلاگ آثار را مخفی کردهاند که موارد آن اعلام خواهد شد.
از سوی دیگر بنا بر مادّه 19 این قانون هر گونه تغییر یا تحریف در اثرهای مورد حمایت این قانون و نشر آن بدون اجازه پدیدآورنده ممنوع است.» و متأسّفانه ایشان مرتکب تغییر و تحریف در مطالب وبلاگ آثار شدهاند که موارد آن نشان داده خواهد شد.
جالب آن که مقتدای ایشان، آقای سید محمد حسین طهرانی مینویسد:
به نظر حقیر حقّ التألیف حقّی است ثابت و مشروع؛ به جهت آن که عرف آن را معروف میشمارد و از بین بردن و تصرّف در آن را بدون اذن مؤلف منکر میداند.» (جنگ خطّی، شماره 15، ص61)
آقای وکیلی در حالی به چاپ و نشر مطالب وبلاگ آثار اقدام کرده است که نویسنده این وبلاگ به اتّکاء حمایت مالیِ جمعی از دانشدوستان، در صددِ تکمیل، چاپ و نشرِ این مطالب بوده و بخشی از مسیر را طیّ کرده است که متأسّفانه به دلیل اقدام بیاجازه و غیرقانونی ایشان، این روند دچار خلل شده و طبعاً آقای وکیلی مسئول خسارت پیشآمده است.
نمیدانیم با وجود هموار بودن راه ارتباط، ایشان چگونه به خود اجازه داده بدون کوچکترین اطّلاع و هماهنگی به چاپ این حجم گسترده از مطالب وبلاگ آثار اقدام کند؟! جالبتر آن که ایشان خود را نویسندهی کتابی برشمرده که نزدیک به 40% آن کپیبرداری از وبلاگ آثار است و حتّی زحمت تایپ متن نیز بر عهدهی نویسندهی وبلاگ آثار بوده است!! البته بخش زیادی از 60% دیگر کتاب نیز حاصل کار محقّقان دیگر بوده و در آن بخش نیز کپیبرداری گسترده مشهود است. عجیبتر از همه آن که ایشان برای رونمایی از چنین کتابی، همایش برپا کرده و با افتخار از اساتید مشهور دعوت به عمل آورده است!
ایشان همچنین با سوءاستفاده از تحقیقات وبلاگ آثار؛ آن را در راستای ترویج صوفیگری به کار گرفته و به همراه مقدّماتی در دفاع از تصوّف به چاپ رساندهاند؛ در حالی که تحقیقات وبلاگ آثار در چارچوب مقابله با صوفیگری و با هدف عمق بخشیدن به نقد تصوّف صورت گرفته است.
در نوشتههای بعدی به صورت سلسلهوار به ذکر مصادیق سرقت علمی -یعنی مواردی که آقای وکیلی بدون ارجاع از وبلاگ آثار رونویسی کردهاند- خواهیم پرداخت.
سایت ابن عربی» زحمت کشیده و بخشی از اسناد سرقت علمی آقای محمد حسن وکیلی از وبلاگ آثار را جمع آوری کرده و انتشار داده است. در آدرس زیر بخشی از این مدارک را مشاهده میکنید:
http://www.ebnearabi.com/6619/سرقت-علمی-محمد-حسن-وکیلی-انتحال.html
علی بن إبراهیم عن أبیه عن ابن أبی عمیر عن عمر بن أذینة عن زرارة قال: إن رجلا أتى أبا عبد الله ع فقال إنی لا أحسن أن أعمل عملا بیدی و لا أحسن أن أتجر و أنا محارف محتاج فقال اعمل فاحمل على رأسک و استغن عن الناس فإن رسول الله ص قد حمل حجرا على عاتقه فوضعه فی حائط له من حیطانه و إن الحجر لفی مکانه و لا یدرى کم عمقه… (الکافی ؛ ج5 ؛ ص76)
مردى خدمت امام صادق (ع) رسید و گفت: من نه بلدم کار دستی انجام دهم و نه بلدم تجارت و داد و ستد کنم. بیچاره و نیازمندم. حضرت فرمود: کار کن. حمالی کن؛ بر سر خود بار جابجا کن و از مردم بینیاز شو؛ چنان که رسول خدا (ص) سنگ بزرگی بر دوش خود گذاشت و به یکی از باغهایش برد. آن سنگ هنوز آن جا است و معلوم نیست چقدر عمق دارد.
آقای محمدحسن وکیلی أخیراً کتابی منتشر کردهاند به نام تطهیر الشریعة عن حدیقة الشیعة». از این کتاب در همایشی در 26 دی ماه 1398 رونمایی شد. عمدهی این کتاب حاصل کپیبرداری از آثار دیگران است و البته بخشی از آن هم که کپی نیست، از موضوع اصلی کتاب خارج است.
بخش اصلی کتاب -که شامل مطالب جدید و نو است- تماماً از وبلاگ آثار کپی شده است. کپیبرداری ایشان از وبلاگ آثار سه گونه است: بخش زیادی را بدون هیچ گونه ارجاع از وبلاگ آثار کپی کردهاند که در واقع مصداق سرقت علمی و انتحال است. بخشی را با ارجاع مبهم، ناقص و تدلیسگونه کپی کردهاند که این بخش نیز به انتحال و سرقت علمی ملحق میشود. بخشی را نیز اگر چه ارجاع دادهاند؛ امّا به دلیل حجم گسترده، مصداق نشر بدون اجازه و تضییع حقّ تألیف است.
از آن جا که ایشان پس از افشاگری وبلاگ آثار، به جای عذرخواهی، با فریبکاری و دعاوی غیرواقعی جدید، وبلاگ آثار را به دروغگویی و تهمتپراکنی متّهم کردند، در این نوشتار، به صورت فهرستوار به مقایسهی کتاب تطهیرالشریعة و تحقیقات وبلاگ آثار پرداختهایم:
1. بخشی از فهرست مطالب را عیناً از وبلاگ آثار کپیبرداری کردهاند و مثلا در مورد زیر در ص9 حتّی ترتیب شمارهها را اصلاح نکردهاند:
19. توضیحی درباره کتاب انیس المؤمنین
الف. کفایة المهتدی
ب. ابیات المختار
3. قحطبة بن شبیب» پسر شبیب خارجی»؟!»
2. در ص 44 پاورقی از آدرس http://alasar.blog.ir/1397/02/04/Nosakh کپیبرداری شده است. در پانویس شماره 1 نوشتهاند: علاوه بر این که آغاز و انجام آن افتادگی دارد تاریخ کتابت و کاتب آن نیز نامعلوم است.» در حالی که معلوم نبودن تاریخ کتابت و نام کاتب به دلیل افتادن آغاز و انجام کتاب بوده و نکته اضافی و جدیدی نیست! در متن وبلاگ آمده: ابتدا و انتهای نسخه افتاده و نه تاریخ کتابت و نه کاتب آن معلوم نیست.» که در واقع جمله عطفی دوم، توضیح همان جملهی اول است؛ اما ایشان متوجه این نکتهی ساده نشده و آن را نکتهی جدیدی پنداشته و لذا در پاورقی با عبارت علاوه بر.» آورده است!
پانویس شماره 2 نیز با اندکی تغییر از همان آدرس کپی شده است.
3. ص94 کتاب که بیشترش از آدرس http://alasar.blog.ir/1397/01/13/pasikhani کپی شده است. عجب آن که ایشان هیچ اشارهای نمیکنند که مطلب را از وبلاگ آثار برداشتهاند؛ ولی در پاورقی مینویسند: در تصحیح آقای حسن زاده به این تفاوت اشاره نشده است.» پس چرا منبع خود را مخفی کرده و نگفتهاند که این تفاوت را از طریق وبلاگ آثار دانستهاند؛ خصوصاً که در مقدمه هم اعتراف کردهاند که به نسخهی کاشف الحق رجوع قابل توجّهی نداشتهاند؟!
4. در صص99 و 100 بخش نمونه سوم: داستان عبدالله بن علی» به کلّی از آدرس http://alasar.blog.ir/1397/01/13/pasikhani کپیبرداری شده، بیآن که هیچ ارجاعی داده شود.
5. ص137 کتاب بدون هیچ ارجاعی از بخش نظرات وبلاگ آثار به آدرس http://alasar.blog.ir/1397/03/22/Ehqaq کپیبرداری شده است. البته نویسنده اندکی در آن تصرّف کرده و ترتیب و بعضی کلمات را تغییر داده است.
6. از ص144 تا ص157 را تقریباً به طور کامل از آدرس http://alasar.blog.ir/1396/12/23/Hadiqah-makhdum ؛ برداشتهاند ولی با ایجاد تغییر ظاهر مطالب، منبع اصلی خود را مخفی کرده و هیچ ارجاعی ندادهاند. خوشبختانه در این بخش ردّپاهای زیادی از سرقت علمی برجای گذاشتهاند که به برخی از آنها اشاره میشود:
- در ص145 مطلبی از سعید نفیسی نقل کردهاند که عیناً کپیبرداری شده از آدرس مذکور است؛ زیرا دقیقاً متن نقل قول را از همان جا آغاز کردهاند که در وبلاگ آثار آغاز شده و به همان جا پایان بردهاند که در وبلاگ آثار پایان یافته است و دقیقاً از همان جا تقطیع کرده و نقطه چین گذاشتهاند که در وبلاگ آثار تقطیع و نقطهچین شده و در نهایت هم ارجاع را دقیقاً مطابق ارجاع وبلاگ آثار آوردهاند! توضیح آن که وبلاگ آثار از شیوههای رایج ارجاع استفاده نمیکند و از روش اختصاصی خود بهره میگیرد که آقای وکیلی عیناً همان را بدون توجه کپی کردهاند!
- در بخش شاهد اول: حاجی خلیفه و اسماعیل پاشا» تمام مباحث مأخوذ از وبلاگ آثار است. حتّی بحث دربارهی اختلاف نسخهی دار احیاء التراث العربی با نسخه سنگی مصری و نسخه لندن که در وبلاگ آثار آمده، بدون هیچ ارجاعی تکرار شده است. عجب آن که دو عکسی هم که در آخر کتاب به عنوان تصویر نسخه مصری و نسخه لندن آوردهاند عیناً از وبلاگ آثار برداشته و حتّی تقطیع و خط کشیهای نویسنده وبلاگ آثار دیده میشود. حتّی مطالبی که از هدیة العارفین نقل کردهاند تماماً کپیبرداری از وبلاگ آثار است؛ چون آغاز، پایان، محل تقطیع و نقطهچین و نحوهی ارجاع دقیقاً مطابق وبلاگ آثار است.
- در بخش شاهد دوم: حسن بن محمد بورینی» در ص150 آن چه از تراجم الاعیان نقل کرده است، دقیقاً کپیبرداری شده از وبلاگ آثار است؛ زیرا با وجود طولانی بودن نقل قول و تقطیعات بسیار، تمام نقطهچینها، آغاز، پایان و حتّی ارجاع دقیقاً مطابق وبلاگ آثار است.
- در ص151 علاوه بر کل محتوا، بخشی از الفاظ وبلاگ آثار در آدرس مذکور عیناً منتقل شده است:
. دو سال در طرابلس و سه سال در مکه قاضی بوده و غیر آن سفرهای طولانی و متعدد نیز داشته و مدتها در شهرهای مختلف اقامت کرده است.»
- باز در بخش شاهد سوم» آن چه از اسکندربیگ نقل کرده، از نظر متن، آغاز، پایان و نحوه ارجاع دقیقاً مطابق وبلاگ آثار است.
- بخش شاهد پنجم» و شاهد ششم» نیز بسط مطالبی است که در آدرس مذکور آمده است و جالب آن که تعبیر به نقل از» در پاورقی ص156 که در ارجاعات این کتاب تقریباً منحصر به فرد است؛ از اثرات کپیبرداری از وبلاگ آثار و تغییر و اخفاءِ منبع است.
- باز در بخش شاهد هفتم» علاوه بر برداشت محتوا از عین عبارات وبلاگ آثار استفاده شده است:
مصائب النواصب در سال 995 قمری و در زمان حیات میرزا مخدوم تألیف شده است. قاضی نورالله شوشتری در سال 995 قمری کتاب مصائب النواصب را در ردّ نواقض الروافض، اثرِ میرزا مخدوم نگاشته و در پایان کتاب خود به تاریخ کتابت آن تصریح میکند: قد وقع الفراغ عن تسویده لمؤلفه الفقیر الی الله الغنی نورالله بن شریف الحسینی المرعشی الشوشتری اصلح الله باله و حقق آماله فی سبعة عشر ایام بلیالیها من شهر رجب المرجب المنتظم فی سلک شهور سنة خمس و تسعین تسعمائة هجریة و الحمدلله علی توفیق الاتمام.»»
مقایسه این متن با آدرس مذکور نشان میدهد که دقیقاً از آن جا کپی شده و علاوه بر آن ارجاعات در پاورقی نیز عیناً کپیبرداری از ارجاعات آدرس مذکور است.
با وجود این که در تمام این بخشها آقای وکیلی هیچ نامی از منبع اصلی خود یعنی وبلاگ آثار نمیبرد؛ در ص160 مینویسد: برای تبیین بیشتر چند نمونه از متن عبارات کتاب مصائب النواصب را که یکی از محققان جمعآوری کرده و دال بر حیات میرمخدوم است نقل میکنیم.» و سپس تا ص164 عین عبارات وبلاگ آثار را نقل کرده و ارجاع داده است.
سؤال این جا است که در حالی که عموم مطالب پیشین نیز برگرفته از وبلاگ آثار بوده؛ چرا ایشان به گونهای وانمود کرده است که تنها این توضیح اضافی چندصفحهای که فقط جمعآوری نمونهها است، از وبلاگ آثار است؟!
7. در صفحات 164 و 165 نیز بحث شبهه اول: تاریخ رحلت فرزند میرزا مخدوم» تماماً کپیبرداری از آدرس مذکور است؛ اما هیچ ارجاعی داده نشده است. همهی ارجاعات و توضیحات موجود در پاورقی نیز عیناً از آدرس مذکور برداشته شده بیآن که ارجاعی داده شود.
8. در ص208 و ص209 بحث داستان عمرو بن لیث» به کلّی برگرفته از آدرس http://alasar.blog.ir/1397/03/20/amrleyth میباشد. علاوه بر مقایسهی محتوا، شاهد لفظی روشنی نیز وجود دارد. پانویس شماره 2 در پاورقی ص209 عیناً از آدرس مذکور کپیبرداری شده است:در کتاب روضهی خلد حکایات نادرستی.» به طور کلی مطالبی که در پاورقیهای کتاب آمده اعم از ارجاعات و توضیحات، هیچ یک به منبع اصلی یعنی وبلاگ آثار ارجاع داده نشده است.
9. در صفحات 216 تا 218 نیز مطالب را از آدرس http://alasar.blog.ir/1397/01/04/forat برداشتهاند. البته در ص216 مینویسند: در این مورد نیز گفتهی یکی از محققان را با تغییراتی میآوریم.» اما مقصود خود را از یکی از محققان» -که در واقع همان نویسنده وبلاگ آثار است مشخص نمیکنند. ظاهراً چون در آدرس مذکور ارجاعاتی در نقد علامه طهرانی و صوفیه وجود دارد و آقای وکیلی مدافع سرسخت علامه طهرانی و صوفیه است؛ ناچار متن را تغییر داده و نخواسته مأخذ اصلی را به خواننده معرّفی کند.
10. درصفحات 272 و 273 محتوای بخش تکفیر اهل سنّت» را از آدرس http://alasar.blog.ir/1397/02/21/takfir گرفته؛ امّا هیچ اشارهای به منبع اصلی خود نکردهاند. این کپیبرداری در تعابیر و الفاظ نیز نمود پیدا کرده و حتّی عباراتی را که به مجمع الفائدة نسبت دادهاند؛ صرفاً کپیبرداری از وبلاگ آثار است؛ چرا که تقطیع و برش آن و نیز نحوهی ارجاع کاملاً مطابق وبلاگ آثار است.
11. بخش دشمنی میرلوحی با مجلسیین» یعنی از صفحات 293 تا 300 تماماً از آدرس http://alasar.blog.ir/1397/02/27/hesadat گرفته شده ولی هیچ ارجاعی داده نشده است.
در این صفحات غالباً متن وبلاگ بدون تغییر منتقل شده است. بیشترین تغییرات مربوط به مقدّمهی این بخش است که از مقدّمه متن وبلاگ گرفته شده؛ ولی الفاظش تغییر کرده است. با این حال در همین مقدّمه نیز کپیبرداری لفظی مشهود است. مثلاً متن وبلاگ این گونه آغاز شده: ناله و نفرین، تظلم و گلایه، اظهار دغدغه، حسرت و درد.» که در ص293 کتاب تطهیرالشریعة عین این عبارات دیده میشود! حتّی آن چه در ص293 از حاجی نوری نقل شده -با توجه به نحوه تقطیع- ، برگرفته از وبلاگ آثار است.
در ادامه در بخش 1. اتهام آوازه خوانی به مجلسی اول» در صفحات 294 و 295 متنی طولانی از اواخر کفایة المهتدی» نقل میکند. این در حالی است که آقای وکیلی خود به این متن دسترسی نداشته و صرفاً از وبلاگ آثار کپی کرده است. این کپیبرداری حتّی در علائم نگارشی نیز نمودار است! نویسندهی وبلاگ آثار با مراجعه به صفحات 244 و 245 نسخهی خطّی کفایة المهتدی به شماره 14724 در کتابخانهی مجلس این متن را شخصاً تایپ کرده است؛ ولی آقای وکیلی بدون صداقت لازم، منبع واسطهی خود را حذف کرده و چون نویسندهی وبلاگ آثار، آدرس دقیق نسخه و صفحات آن را ذکر نکرده و صرفاً به عبارت اواخر کفایة المهتدی» ارجاع داده است؛ آقای وکیلی نیز به همین مقدار بسنده کرده و مستقیماً به اواخر کفایة المهتدی» ارجاع دادهاند!
در ص295 نوشتهاند: چگونه می توان این تهمت های عجیب و غریب را دربارهی علامه بزرگی چون محمّدتقیّ مجلسی باور کرد؟! کسی که خود از مخالفان غناء و طرب است!.» در این جا آقای وکیلی تعبیر شیخ بزرگی» را که در وبلاگ آثار برای مجلسی اوّل به کار رفته، درخور مقام ایشان ندانسته و آن را اندک پنداشته و لذا به علامهی بزرگی» تغییر داده است! غافل از این که بحث وبلاگ اصلاً ربطی به شخصیت و تقوای فردی و میزان دانش مجلسی اوّل نداشته؛ بلکه ناظر به موقعیّت اجتماعی او بوده است. یعنی کسی که در میان متشرّعان آن روزگار، به شیخوخیّت شناخته میشده، ممکن نیست تا این حد تظاهر به انواع فسق داشته باشد و این ربطی به علّامه بودن یا نبودن ندارد!
ادامه مطلب در همین صفحه و صفحات بعد و حتّی پاورقیها و ارجاعات این صفحات تماماً از وبلاگ آثار است. ایشان حتّی زحمت ِ تغییر شیوه ارجاعدهی و یکدست کردن آنها را نکشیده و هر چه در وبلاگ بوده عیناً آورده است! در ص297 متنی را که نویسندهی وبلاگ آثار شخصاً از روی نسخهی خطّی رسالهی مناظرة السید و العالم، تایپ کرده با توضیحات و مباحث و ارجاعات وبلاگ عیناً کپی کرده و هیچ تذکّری نداده است!
12. عمدهی بخش میرلوحی و ابومسلمخوانی» یعنی از صفحات 304 تا 317 نیز کپیبرداری از وبلاگ آثار است. در ص301 پس از بیان برداشتی کوتاه از مطالب وبلاگ آثار به کتابِ صفویه در عرصه دین، فرهنگ و ت» ارجاع داده که ارجاعی است مبهم و غیردقیق.
در صفحات 304 و 305 بخشی از متن وبلاگ آثار به آدرس http://alasar.blog.ir/1397/01/13/pasikhani را کپی کرده و با کمال تعجّب در پاورقی ص305 نوشته است: در تصحیح آقای حسنزاده متأسفانه به این مطلب اشاره نشده.»! شگفتا که ایشان چنان تأسّف میخورد که گویی خودش این مطلب را دریافته؛ در حالی که ایشان هیچ مراجعهای نداشته و تمام مطلب از وبلاگ آثار است.
بخش نام پدر ابومسلم» از صفحات 305 تا 307 نیز از آدرس مذکور کپی شده است.
بخش حدیثی در مذمت ابومسلم» از صفحات 307 تا 317 نیز تماماً از آدرس مذکور کپی شده است.
13. در صفحات 317 تا 326 نیز اثرپذیری کتاب از یکی از نوشتههای وبلاگ آثار به آدرس http://alasar.blog.ir/1397/01/04/abolfotuh
آشکار است. اگر چه آقای وکیلی کوشیده تا این اثرپذیری را مخفی کند؛ امّا در این کوشش چندان موفّق نبوده است. علاوه بر سیر کلّی مطالب و محتوای آن که آشکارا برگرفته از وبلاگ آثار است؛ شواهد لفظی و ظاهری نیز دیده میشود. مثلاً در صص324 و 325 متنی از روضات الجنات آورده، که مواضع تقطیع و نقطهچین کردن آن به خوبی نشان میدهد که از وبلاگ آثار کپی شده است.
امّا جالبتر آن که در صص325 و 326 متنی از پسر میرلوحی نقل کرده که آغازش چنین است:
از جمله بزرگان علمای سنی روایت در این باب کرده.»
و در پاورقی آن را به کفایة المهتدی، ص87» ارجاع داده است.
این در حالی است که در آدرس مذکور متن مورد نظر چنین آمده است:
از جمله علمای سنّی که در این باب حدیث نقل کرده.»
چنان که میبینیم متنی که تطهیر الشریعة نقل کرده با مصدری که به آن ارجاع داده مطابق نیست! علّت، آن است که آقای وکیلی این متن را در واقع از وبلاگ آثار (آدرس مذکور) کپی کرده است. نویسندهی وبلاگ آثار مستقیماً به نسخهی اصول العقائد در کتابخانهی مجلس رجوع کرده و متن را مطابق آن تایپ کرده است. آقای وکیلی این متن را از همین وبلاگ کپی کرده؛ ولی برای مخفی کردن مصدر واقعی، به مقدمهی کفایة المهتدی ارجاع داده است؛ غافل از آن که نقل این دو منبع -به علت اختلاف نسخ- متفاوت بوده است.
14. فصل ادبیات و اصطلاحات میرلوحی» از صفحه 334 تا صفحه 340 به کلّی از روی وبلاگ آثار به آدرس http://alasar.blog.ir/1397/01/10/zarraqiyah کپیبرداری شده و کوچکترین ارجاعی داده نشده است.
در ص335 جملهی البتۀ صوفیه نیز تحت عنوان عامّ اهل بدعت قرار می گیرند.» به البته برخی از صوفیه نیز تحت عنوان عام اهل بدعت قرار میگیرند.» تحریف شده است. از آن جا که آقای وکیلی خود صوفی و مدافع سرسخت صوفیه است؛ ناچار عبارت عام وبلاگ آثار را -که صوفیه را به کلی تخطئه میکند- تحریف کرده است. تحریفات لفظی دیگری نیز دیده میشود که ذکر آن موجب تطویل است.
15. فصل میرلوحی و غنا و موسیقی» از ص340 تا ص343 نیز تماماً رونویسی از وبلاگ آثار (http://alasar.blog.ir/1397/01/13/pasikhani) است؛ بدون هیچ ارجاعی.
16. فصل میرلوحی و کتابهای جعلی» از ص343 تا ص347 نیز کپی برداری از وبلاگ آثار است؛ بدون هیچ ارجاع. صفحات 343 تا 345 را از آدرس (http://alasar.blog.ir/1397/01/10/zarraqiyah ) رونویسی کرده است. صفحات 345 تا 347 را نیز از آدرس (http://alasar.blog.ir/1397/01/08/jonun) کپی کرده است.
17. فصل میرلوحی و مجانین و مخالفان سادات» از ص347 تا ص356 نیز از آدرس http://alasar.blog.ir/1397/01/08/jonun کپیبرداری شده ولی ارجاع داده نشده است.
جالب آن که در پاورقی ص349 آمده: تاریخ جهانآرای عباسی، ص662. ایران در زمان شاه صفی و شاه عباس دوم [حدیقةالشیعة ششم و هفتم خلد برین]، ص620»
این در حالی است که در متن وبلاگ آثار آمده: حدیقهی ششم و هفتم خلد برین» از آن جا که آقای وکیلی فقط کپیبرداری کرده و اطّلاعی از منابع نداشته است، این را با حدیقةالشیعة اشتباه گرفته و حدیقهی ششم وهفتم» را به حدیقةالشیعة ششم و هفتم» تحریف کرده است!!
در بخشهای دیگر نیز گاه حذف یا تحریفاتی در لفظ صورت گرفته است.
18. فصل میرلوحی و رشوه» از صفحه 356 تا صفحه 364 نیز از آدرس http://alasar.blog.ir/1397/01/07/reshwe کپی برداری شده است بدون هیچ ارجاعی.
19.فصل میرلوحی و اقسام صوفی» از ص364 تا ص367 نیز از http://alasar.blog.ir/1397/01/13/pasikhani کپی شده است بدون هیچ ارجاعی.
20. فصل شگردهای جعل احادیث در کتب زنجیرهای میرلوحی» (صفحات 367 تا 370) نیز تماما کپیبرداری بدون ارجاع از وبلاگ آثار است.
در این بخش شگردهای میرلوحی در 4 شماره شرح داده شده است.
شماره1 نکتهی خاص و اضافی ندارد و حاصل برداشت کلی از شمارههای بعدی و مجموع مطالب وبلاگ است.
شماره2 از آدرس http://alasar.blog.ir/1397/01/10/zarraqiyah کپی شده است.
شماره3 (صفحات 367 تا 370) به کلّی از آدرس http://alasar.blog.ir/1397/01/07/sabk کپی شده است.
عجب آن که در این قسمت در ص368 نوشتهاند: همین طور بعضی احتمال دادهاند نسبتی که به شیخ مفید در ادراءالعاقلین داده است از همین دست باشد.» در وبلاگ آثار این احتمال چنین مطرح شده است: احتمال میرود که این نسبت به شیخ مفید نیز مانند موارد قبل برساخته باشد.» آقای وکیلی با تغییر دادن عبارات چنین وانمود کردهاند که مطالب قبل و بعد از ایشان است و تنها این احتمال از بعضی» است! در حالی که تمام مطالب قبل و بعد و از جمله همین احتمال از همان بعضی» یعنی نویسنده وبلاگ آثار است! آیا این تغییرات عمدی را میتوان بر سهو حمل کرد و با امانت و صداقت جمع نمود؟
شمارهی 4 (ص370) نیز از آدرس http://alasar.blog.ir/1397/01/08/jonun کپی شده است.
21. همهی فصل توضیحی دربارهی کتاب انیس المؤمنین» (صفحات 381 تا 392) نیز بدون هیچ اشارهای از وبلاگ آثار http://alasar.blog.ir/1397/01/10/zarraqiyah) ) کپی شده است. در این بخش بیدقتی آقای وکیلی در کپیبرداری موجب شده تا ترتیب شمارهها به هم بخورد! شماره 3 پس از الف و ب آمده است؛ در حالی که هیچ شمارهی 1 و 2ای قبل از آن نیست! علت آن است که در متن وبلاگ قبل از شمارهی 3، شماره 1 و 2 هم آمده و الف و ب زیرمجموعهی شماره 2 بوده است. آقای وکیلی بدون توجه، بخشی از متن را کپی کردهاند؛ بیآن که شمارهگذاری را مطابق کپیبرداری خود تغییر دهند!
22. بیشتر تصاویر پایان کتاب (صفحات 501 تا 505) از وبلاگ آثار گرفته شده است. در این تصاویر حتّی خطوطی که نویسندهی وبلاگ آثار بر برخی تصاویر کشیده یا برشی که صورت داده، دیده میشود! حتّی تصویر نسخه تبصرة المؤمنین در ص500 نیز اگر چه در ص55 کتاب به آقای رحیم قاسمی مدیر کانال بزم قدسیان نسبت داده شده، در اصل متعلّق به وبلاگ آثار است که پیش از کانال بزم قدسیان، در کانال ذکری نیز منتشر شده است. خطکشی نویسندهی وبلاگ آثار بر این تصویر هم دیده میشود!
23. در بخش فهرست کتب (ص507) نیز بسیاری از کتب ذکرشده (اعم از خطی و چاپی) در واقع منابعی است که نویسندهی وبلاگ آثار به آنها رجوع کرده است؛ نه مؤلف تطهیر الشریعة. اگر چه نام این فهرست، فهرست کتب» است، نه فهرست منابع»؛ اما تنظیم آن به گونهای است که وانمود شده مؤلف کتاب به عنوان منبع به این کتابها رجوع کرده است.
1. صص97 و 98 کتاب با عنوان نمونه دوم: داستان ابومسلم» عیناً از آدرس http://alasar.blog.ir/1397/01/13/pasikhani کپیبرداری شده است. آقای وکیلی در پاورقی ص97 نوشته است: در توضیح این قسمت از عبارات وبلاگ آثار استفاده شده است.»
از این جمله چنین برداشت میشود که آقای وکیلی خود به نتایج این بخش دست یافته و تنها در بیان نتایج پیشیافتهی خود از عبارات وبلاگ آثار استفاده کردهاند؛ چنان که هم در مقدّمهی کتاب و هم در مصاحبهی خود پیرامون کتاب تطهیرالشریعة و هم در مواضع دیگری از کتاب این ادّعا را صریحاً یا تلویحاً تکرار کردهاند.
این در حالی است که نتایج این بخش، بسیار دقیق و جزئی و حاصل رجوع نویسندهی وبلاگ آثار به نسخهی چاپی و خطّی شواهدالنبوة، نسخهی خطّی کاشف الحقّ و نسخهی چاپی حدیقة الشیعة و مقایسه ریزبینانهی آنها با هم است. این که آقای وکیلی نیز دقیقاً همین مسیر ریز و جزئی را پیموده باشد و اتّفاقاً متوجه همان نکات باریک شده باشد؛ اتفاقی نادر و بسیار دور از عادت است؛ خصوصاً که ایشان به اعتراف خودش در مقدّمه کتاب، مراجعه چندانی به نسخ خطی نداشته است. (نک: ص26)
لذا میبینیم در پاورقی ص98 نیز به عکسی در آخر کتاب ارجاع میدهند که از طریق وبلاگ آثار به آن دست یافتهاند!
متأسفانه ایشان به رغم ذکر منبع، قواعد نقل قول را هم رعایت نکرده و به جای آن که کلّ مطلب را با قرار دادن در گیومه یا فاصله دادن از حاشیه (چنان که در جاهای دیگر کتاب چنین شیوهای دارند) از نوشتههای خود متمایز کنند، آن را به عنوان فصلی از کتاب خود آوردهاند.
2. از ص102 تا ص136 تماماً از وبلاگ آثار کپیبرداری شده و البته در پاورقی ص136 به وبلاگ آثار ارجاع دادهند. این که 34 صفحه پیدرپی از جای دیگری کپیبرداری شود، تعجببرانگیز و خارج از عرف است.
3. از ص160 تا ص164 کپیبرداری از وبلاگ آثار است با ارجاع. البته در این جا نیز قواعد نقل قول رعایت نشده، و متنی را که از وبلاگ آثار نقل کردهاند، از نوشتههای خود متمایز نکردهاند؛ بر خلاف رویهای که در دیگر نقل قولها دارند.
4. صص166 تا 185 یعنی 19 صفحه عیناً از وبلاگ آثار برداشته شده و در پاورقی ارجاع داده شده است. البته در این بخش نیز قواعد نقل قول را زیر پا گذاشتهاند. در صص168 و 169 بخش شبههی چهارم: عبارات مصائب النواصب» از قواعد نقل قول پیروی نمیکند.
5. از ص187 تا ص191 از وبلاگ آثار کپیبرداری شده و ارجاع داده شده است.
6. از ص193 تا ص205 یعنی 12 صفحه پیدرپی از وبلاگ آثار رونویسی و ارجاع داده شده است.
7. در صفحات 226 تا 229 بخش شاهد چهارم: داستان جعلی سفر ابن حمزه» به طور کامل از وبلاگ آثار به آدرس http://alasar.blog.ir/1397/01/04/abolfotuh گرفته شده است. حتّی پاورقیها نیز برگرفته از وبلاگ آثار است. امّا آقای وکیلی تنها در اواخر این بخش (دلیل سوم) در پاورقی چنین ارجاع میدهد:
1. رک. صفویه در عرصه دین فرهنگ و ت، ج1، ص423 و ج2، ص791. سفرنامهی شاردن، ج4، صص1511 و 1536 و 1556 و 1559 و 1569. بخشی از دلائل این بخش از سایت http://alasar.blog.ir/1397/01/04/abolfotuh گرفته شده است.»
اوّلاً آقای وکیلی بر خلاف ادّعای خود تمام دلائل این بخش را از وبلاگ آثار گرفته و هیچ نوآوری نداشته است. خوب است ایشان بفرمایند کدام دلیل را از خود افزودهاند که ادّعا کردهاند تنها بخشی از دلائل این بخش از سایت الآثار گرفته شده است.»؟!
ثانیاً چرا در میا
شبی دختر شاه عباس به حجرهی میرداماد -که در مدرسه طلبگی میکرده است- پناه میآورد و تا صبح در آن جا میخوابد. میرداماد برای آن که هوای نفس بر او غلبه نکند، انگشتانش را روی چراغ میسوزاند. شاه عباس وقتی از ماجرا مطّلع میشود، دخترش را به ازدواج او درمیآورد و از این رو به میرداماد» مشهور میشود»!
این داستان را بارها با جزئیّات متفاوت شنیدهایم. در سریال تنهایی لیلا» که در سال 1394 از شبکه 3 سیما پخش میشد؛ از این داستان الگو گرفته شده بود. در این سریال، پسری جوان به نام محمّد» که متولی امامزاده بود، و دختری فرنگرفته و پولدار به نام لیلا» جایگزین شخصیت میرداماد» و دختر شاه عباس» شده بودند.
اشکال تاریخی داستان
بر خلاف آن چه در این داستان ادّعا میشود، میرداماد، لقب خود را از پدرش به ارث برده است. علّت شهرت پدرش به داماد» نیز آن است که دامادِ شیخ علی کرکی بوده است. (نک: ریاض العلماء، ج5، ص42 و 43 ؛ تعلیقة أمل الآمل ؛ ص250) بدیهی است که اگر رابطهی سببی مهمّی میان شاه عباس و میرداماد وجود داشت، در کتب تاریخ و تراجم انعکاس مییافت؛ در حالی که نه تنها هیچ قرینهای وجود ندارد؛ بلکه میرزا عبدالله افندی به صراحت آن را ردّ کرده است:
. فان احدى بنتی الشیخ علی الکرکی کانت تحت الامیرزا السید حسن والد الامیر السید حسین المجتهد و الاخرى تحت والد السید الداماد هذا، و قد حصل منها السید الداماد، و لذلک یعرف الامیر باقر المذکور بالداماد، لا بمعنى أنه صهر و لا بمعنى أنه هو بنفسه داماد الشیخ علی أعنى صهره کما قد یظن، بل والده. فالسید الامیر محمد باقر الداماد من باب الاضافة لا التوصیف، و لذلک ترى السید الداماد حین یحکی عن الشیخ علی الکرکی المذکور یعبر عنه بالجد القمقام، یعنی جده الامی و بما أوضحنا ظهر بطلان حسبان المراد بالداماد هو صهر السلطان، و کذا ظن نفسه صهرا.» (ریاض العلماء، ج3، ص132)
پس این که در اعیان الشیعة (ج6، ص365) آمده: . و الداماد الصهر بلغة الفرس لأنه کان صهر الشاه.» خالی از تحقیق است و لذا در جای دیگر از همین کتاب تصحیح شده است: . الداماد بالفارسیة الصهر و لقب بذلک لأن أباه کان صهر الشیخ علی بن عبد العال الکرکی و لقب هو بذلک بعد أبیه.» (أعیان الشیعة، ج9، ص189)
وانگهی میرداماد متوفای 1041 هجری قمری است (ریاض العلماء، ج5، ص40 و أعیان الشیعة، ج9، ص189) و ظاهرا در نیمهی دوم قرن دهم هجری به دنیا آمده است. از نخبة المقال نقل است که میلاد او در 969 هجری بوده است. سید مهدی رجائی، محقق تعلیقات میرداماد بر رجال کشی مینویسد: لم یذکر فی التراجم تاریخ ولادته، و الذی یستبین لی من التتبع فی تاریخ اجازاته أن ولادته کان حوالی سنة 960» (اختیار معرفة الرجال، مؤسسة آل البیت، ص32) از آن جا که گفتهاند میرداماد هنگام وفات حدود هشتاد سال داشته، احتمالاَ ولادت او در دههی 60 از قرن دهم واقع شده است. شاه عباس نیز در سال 978 به دنیا آمده و در سال 1038 از دنیا رفته است. (لغت نامه دهخدا، ذیل عباس اول) بر این اساس سنّ میرداماد ظاهراً بیشتر از شاه عبّاس بوده و این با فضای داستان سازگار نیست.
سابقه تاریخی داستان
داستان میرداماد نیز مانند بسیاری از حکایات دیگر، پیشینهای کهن دارد که در زمانها و مکانهای گوناگون، به روزرسانی شده و روایات متفاوت و جدیدی از آن ارائه شده است.
الف. داستان طلبهی فاسی
ابن عجیبة (متوفی 1224 ه.ق) -که از اهل مراکش بوده- داستان زیر را از کتابِ محمد بن القاسم الرصّاع (متوفی 894) نقل کرده است:
ذکر الرصاع فى کتاب التحفة: أن بعض الطلبة کان ساکنا فى مدرسة فاس، فخرجت امرأة ذات یوم إلى الحمام بابنتها، فتلفّت البنت و بقیت کذلک إلى اللیل، فرأت بابا خلفه ضوء، فأتت إلیه، فوجدت فیه رجلا ینظر فى کتاب، فقالت: إن لم یکن الخیر عند هذا فلا ی عند أحد. فقرعت الباب، فخرج الرجل فذکرت له قصتها، و أنها خافت على نفسها. فرأى أنه تعیّن علیه حفظها، فأدخلها و جعل حصیرا بینه و بینها، و بقی کذلک ینظر فى کتابه، فإذا بالشیطان زین له عمله، فحفظه اللّه ببرکة العلم، فأخذ المصباح، و جعل یحرک أصابعه واحدا بعد واحد حتى أحرقها، و البنت تنظر إلیه و تتعجب، ثم خرج ینظر إلى اللیل فوجده ما زال، فأحرق أصابع الید الأخرى، ثم لاح الضوء، فقال: اخرجى، فخرجت إلى دارها سالمة، فذکرت القضیة لوالدیها، فأتى أبوها إلى مجلس العلم، و ذکر القصة للشیخ، فقال للحاضرین: أخرجوا أیدیکم و أمنوا على دعائى لهذا الرجل، فأخرجوا أیدیهم، و بقی رجل، فعلم الشیخ أنه صاحب القضیة، فناداه، فأخبره، فذکر أنه زوجه الأب منها. ه. مختصرا.» (البحر المدید، ج2، ص590)
ابوعبدالله محمد بن القاسم الرصّاع (متوفی 894 ه.ق) از علما، مدرسان و خطبای تونس و امام جماعت مسجد زیتونة بوده و چندین کتاب تألیف کرده که یکی از آنها تحفة الاخیار فی الشمائل النبویة نام دارد. (نک: الأعلام، ج7، ص5) احتمالاً ابن عجیبة داستان بالا را از همین کتاب نقل کرده است. همچنین کتاب دیگری دارد به نام تذکرة المحبین فی شرح اسماء سید المرسلین، که در برخی مخطوطات تحفة المحبین» نیز نامیده شده است.
به هر حال چنان که میبینیم سالها پیش از آن که میرداماد به دنیا آید، این داستان در غرب جهان اسلام به طلبهای در مدرسه فاس (از بلاد مغرب) نسبت داده میشده است. حتّی آن بخش از داستان که به دعا کردن شیخ و آمین گفتن حاضران» پرداخته است؛ عیناً در بعضی نقلهای داستان میرداماد شنیده شده است. این نشان میدهد که داستان منسوب به میرداماد ریشهای بسیار قدیمیتر دارد.
ب. روایت هارون بن خارجة
در مجموعهای روایی که با عنوان نوادر علی بن اسباط» شناخته میشود، آمده است:
عن هارون بن خارجه، عن أبی عبد الله علیه السلام، قال: کان عابد من بنی إسرائیل، فطرقته امرأة باللیل، فقالت له: أضفنی، فقال: امرأة مع رجل لا یستقیم، قالت: إنی أخاف أن یأکلنی السبع، فتأثم، فخرج فأدخلها، قال: و القندیل بیده فذهب یصعد به، فقالت له: أدخلتنی من النور إلى الظلمة، قال: فرد القندیل، فما لبث أن جاءته الشهوة، فلما خشی على نفسه قرب خنصره إلى النار، فلم یزل کلما جاءته الشهوة أدخل إصبعه النار، حتى أحرق خمس أصابع، فلما أصبح، قال: اخرجی، فبئست الضیفة کنت لی.» (الأصول الستة عشر، ص348، نشر دارالحدیث- بحار الأنوار، ج67، ص401)
دربارهی این مجموعه منسوب به علی بن اسباط و این که چه مقدار از آن متعلّق به خود او است، سخن بسیار است؛ امّا اجمالاً این نقل نشان میدهد که هم داستان میرداماد و هم داستان طلبهی فاسی ریشه در حکایتی بسیار کهنتر دارد. در روزگاری که داستان طلبهی فاسی و سپس داستان میرداماد پرداخته شده است، دیگر عابد بنی اسرائیل» نماد آشنایی برای مردم نبوده است. برای به روزرسانی داستان، چه گزینهای بهتر از یک طلبهی جوان» بوده است؟ افزودن برخی شاخ و برگها مانند ازدواج یک طلبهی ساده با دختر شاه» و ترفند شیخ برای یافتن آن طلبه» باعث دلپذیرتر شدن داستان میشده است.
ج. روایت وهب بن منبّه
احمد بن حنبل داستان عابد بنی اسرائیل» را با جزئیّات متفاوت و شاخ و برگهای بیشتری روایت کرده است:
حَدَّثَنَا إِبْرَاهِیمُ بْنُ خَالِدٍ، حَدَّثَنَا أُمَیَّةُ بْنُ شِبْلٍ، عَنْ عَبْدِ اللَّهِ بْنِ وَهْبٍ، لا أَعْلَمُهُ إِلا ذَکَرَهُ عَنْ أَبِیهِ شَکَّ أَبُو مُحَمَّدٍ إِنَّ عَابِدًا مِنْ بَنِی إِسْرَائِیلَ کَانَ فِی صَوْمَعَةٍ یَتَعَبَّدُ، فَإِذَا نَفَرٌ مِنَ الْغُوَاةِ قَالُوا: لَوْ أَنَّا اسْتَنْزَلَنَاهُ بِشَیْءٍ ! فَذَهَبُوا إِلَى امْرَأَةٍ بَغِیٍّ، فَقَالُوا لَهَا: تَعَرَّضِی لَهُ قَالَ: فَجَاءَتْهُ فِی لَیْلَةٍ مُظْلِمَةٍ مَطِیرَةٍ، فَقَالَتْ: یَا عَبْدَ اللَّهِ، آوِنِی إِلَیْکَ وَهُوَ قَائِمٌ یُصَلِّی، وَمِصْبَاحُهُ ثَاقِبٌ، فَلَمْ یَلْتَفِتْ إِلَیْهَا، فَقَالَتْ: یَا عَبْدَ اللَّهِ، الظُّلْمَةَ، وَالْغَیْثَ! آوِنِی إِلَیْکَ. قَالَ: فَلَمْ تَزَلْ بِهِ حَتَّى أَدْخَلَهَا إِلَیْهِ، فَاضْطَجَعَتْ، وَهُوَ قَائِمٌ یُصَلِّی، فَجَعَلَتْ تَتَقَلَّبُ، وَتُرِیَهُ مَحَاسِنَ خَلْقِهَا، حَتَّى دَعَتْهُ نَفْسُهُ إِلَیْهَا، فَقَالَ: لا وَاللَّهِ، حَتَّى أَنْظُرَ کَیْفَ صَبْرُکَ عَلَى النَّارِ، فَدَنَا مِنَ الْمِصْبَاحِ فَوَضَعَ إِصْبَعًا مِنْ أَصَابِعِهِ فِیهِ، حَتَّى احْتَرَقَتْ قَالَ: ثُمَّ رَجَعَ إِلَى مُصَلاهُ، فَدَعَتْهُ نَفْسُهُ أَیْضًا، فَعَادَ إِلَى الْمِصْبَاحِ، فَوَضَعَ إِصْبَعَهُ أَیْضًا حَتَّى احْتَرَقَتْ. قَالَ: ثُمَّ رَجَعَ إِلَى مُصَلاهُ، فَدَعَتْهُ نَفْسُهُ أَیْضًا، فَلَمْ یَرُعْهُ وَهُوَ یَعُودُ إِلَى الْمِصْبَاحِ حَتَّى احْتَرَقَتْ أَصَابِعُهُ، وَهِیَ تَنْظُرُ إِلَیْهِ، فَصَعِقَتْ، فَمَاتَتْ قَالَ: فَلَمَّا أَصْبَحُوا، غَدَوْا لِیَنْظُرُوا مَا صَنَعَتْ. قَالَ: فَإِذَا هِیَ مَیْتَةٌ. قَالَ: فَقَالُوا: یَا عَدُوَّ اللَّهِ، یَا مُرَائِی، وَقَعَتْ عَلَیْهَا، ثُمَّ قَتَلْتَهَا. قَالَ: فَذَهَبُوا بِهِ إِلَى مَلَکِهِمْ، وَشَهِدُوا عَلَیْهِ، فَأَمَرَ بِقَتْلِهِ ! قَالَ: دَعُونِی حَتَّى أُصَلِّیَ رَکْعَتَیْنِ. قَالَ: فَصَلَّى، ثُمَّ دَعَا ؛ فَقَالَ: أَیْ رَبِّ، إِنِّی أَعْلَمُ أَنَّکَ لَمْ تَکُنْ لِتُؤَاخِذَنِی بِمَا لَمْ أَکُنْ أَفْعَلُ، وَلَکِنْ أَسْأَلُکَ أَنْ لا أَکُونَ عَارًا عَلَى الْقُرَّاءِ بَعْدِی. قَالَ: فَرَدَّ اللَّهُ عَلَیْهَا نَفْسَهَا، فَقَالَتِ: انْظُرُوا إِلَى یَدِهِ، ثُمَّ عَادَتْ مَیْتَةً. (اهد، ج1، ص153)
این داستان را ابوزکریا یحیی بن معاذ الرازی (متوفی 258 ه.ق) در جواهر التصوف (ص55) از کتاب اهدِ احمد بن حنبل و نیز ابن جوزی (متوفی 597 ه.ق.) در کتاب التبصرة بدون ذکر سند و نیز همو در المنتظم (ج2، ص182) و ذم الهوی (ج1، ص249) به سند خود از احمد بن ابی نصر از ابراهیم بن احمد روایت کردهاند.
ابومحمّد ابراهیم بن خالد و أمیة بن شبل هر دو اهل صنعاء یمن بودهاند. البته گفته شده ابراهیم، امیة را ندیده و احادیثش از او سماع نیست. (نک: المراسیل لابن ابی حاتم، ج1، ص17) مراد از عبدالله بن وهب نیز همشهری دیگرشان، عبدالله بن وهب بن منبّه الصنعانی است. چنان که در خودِ روایت آمده، ابومحمّد ابراهیم بن خالد گمان دارد که عبدالله بن وهب این روایت را از پدرش نقل کرده است؛ بنابراین احتمالاً منشأ اصلی روایت، وهب بن منبّه» است. از این رو ابن قیّم الجوزیة در کتاب روضة المحبین و نزهة المشتاقین (ج1، ص460) و سیوطی در المحاضرات و المحاورات (ص104) این داستان را از وهب بن منبّه نقل کردهاند.
گفتنی است عبدالرحمن بن عبدالسلام الصفوری (متوفی 894) نیز در نزهة المجالس و منتخب النفائس (ج2، ص52) این داستان را بدون ذکر سند و با جزئیّات متفاوتی نقل کرده است. ندای شیطان، قتل راهب با ارّه، گفتگوی خدا با جبرئیل، بوی مشکی که از قبر راهب برخاست، ندای آسمانی، افتادن نامهای از آسمان و. همگی از این افزودههای متأخّر است.
نتیجه
داستانی که در فرهنگ شفاهی ما دربارهی میرداماد شهرت دارد، در حقیقت برگردانی از یک حکایتی قدیمیتر است. این حکایت قدیمی در یک تقریر خود با طلبهای در مدرسهی فاس (از بلاد مغرب) ارتباط یافته است. البته این حکایت قدیمی نیز به نوبهی خود حاصلِ به روزرسانی یک روایت بسیار کهن دربارهی عابدی اسرائیلی است. این روایت در منابع اهل سنّت از وهب بن منبّه نقل شده و در کتابِ شیعیِ نه چندان معتبری، به امام صادق (ع) نسبت داده شده است. فعلاً اطّلاع بیشتری دربارهی سابقه این داستان پیش از وهب بن منبه و نیز تقریرهای متفاوت آن در زمانها و مکانهای مختلف نداریم.
شبی دختر شاه عباس به حجرهی میرداماد -که در مدرسه طلبگی میکرده است- پناه میآورد و تا صبح در آن جا میخوابد. میرداماد برای آن که هوای نفس بر او غلبه نکند، انگشتانش را روی چراغ میسوزاند. شاه عباس وقتی از ماجرا مطّلع میشود، دخترش را به ازدواج او درمیآورد و از این رو به میرداماد» مشهور میشود»!
این داستان را بارها با جزئیّات متفاوت شنیدهایم. در سریال تنهایی لیلا» که در سال 1394 از شبکه 3 سیما پخش میشد؛ از این داستان الگو گرفته شده بود. در این سریال، پسری جوان به نام محمّد» که متولی امامزاده بود، و دختری فرنگرفته و پولدار به نام لیلا» جایگزین شخصیت میرداماد» و دختر شاه عباس» شده بودند.
اشکال تاریخی داستان
بر خلاف آن چه در این داستان ادّعا میشود، میرداماد، لقب خود را از پدرش به ارث برده است. علّت شهرت پدرش به داماد» نیز آن است که دامادِ شیخ علی کرکی بوده است. (نک: ریاض العلماء، ج5، ص42 و 43 ؛ تعلیقة أمل الآمل ؛ ص250) بدیهی است که اگر رابطهی سببی مهمّی میان شاه عباس و میرداماد وجود داشت، در کتب تاریخ و تراجم انعکاس مییافت؛ در حالی که نه تنها هیچ قرینهای وجود ندارد؛ بلکه میرزا عبدالله افندی به صراحت آن را ردّ کرده است:
. فان احدى بنتی الشیخ علی الکرکی کانت تحت الامیرزا السید حسن والد الامیر السید حسین المجتهد و الاخرى تحت والد السید الداماد هذا، و قد حصل منها السید الداماد، و لذلک یعرف الامیر باقر المذکور بالداماد، لا بمعنى أنه صهر و لا بمعنى أنه هو بنفسه داماد الشیخ علی أعنى صهره کما قد یظن، بل والده. فالسید الامیر محمد باقر الداماد من باب الاضافة لا التوصیف، و لذلک ترى السید الداماد حین یحکی عن الشیخ علی الکرکی المذکور یعبر عنه بالجد القمقام، یعنی جده الامی و بما أوضحنا ظهر بطلان حسبان المراد بالداماد هو صهر السلطان، و کذا ظن نفسه صهرا.» (ریاض العلماء، ج3، ص132)
پس این که در اعیان الشیعة (ج6، ص365) آمده: . و الداماد الصهر بلغة الفرس لأنه کان صهر الشاه.» خالی از تحقیق است و لذا در جای دیگر از همین کتاب تصحیح شده است: . الداماد بالفارسیة الصهر و لقب بذلک لأن أباه کان صهر الشیخ علی بن عبد العال الکرکی و لقب هو بذلک بعد أبیه.» (أعیان الشیعة، ج9، ص189)
وانگهی میرداماد متوفای 1041 هجری قمری است (ریاض العلماء، ج5، ص40 و أعیان الشیعة، ج9، ص189) و ظاهرا در نیمهی دوم قرن دهم هجری به دنیا آمده است. از نخبة المقال نقل است که میلاد او در 969 هجری بوده است. سید مهدی رجائی، محقق تعلیقات میرداماد بر رجال کشی مینویسد: لم یذکر فی التراجم تاریخ ولادته، و الذی یستبین لی من التتبع فی تاریخ اجازاته أن ولادته کان حوالی سنة 960» (اختیار معرفة الرجال، مؤسسة آل البیت، ص32) از آن جا که گفتهاند میرداماد هنگام وفات حدود هشتاد سال داشته، احتمالاَ ولادت او در دههی 60 از قرن دهم واقع شده است. شاه عباس نیز در سال 978 به دنیا آمده و در سال 1038 از دنیا رفته است. (لغت نامه دهخدا، ذیل عباس اول) بر این اساس سنّ میرداماد ظاهراً بیشتر از شاه عبّاس بوده و این با فضای داستان سازگار نیست.
سابقه تاریخی داستان
داستان میرداماد نیز مانند بسیاری از حکایات دیگر، پیشینهای کهن دارد که در زمانها و مکانهای گوناگون، به روزرسانی شده و روایات متفاوت و جدیدی از آن ارائه شده است.
الف. داستان طلبهی فاسی
ابن عجیبة (متوفی 1224 ه.ق) -که از اهل مراکش بوده- داستان زیر را از کتابِ محمد بن القاسم الرصّاع (متوفی 894) نقل کرده است:
ذکر الرصاع فى کتاب التحفة: أن بعض الطلبة کان ساکنا فى مدرسة فاس، فخرجت امرأة ذات یوم إلى الحمام بابنتها، فتلفّت البنت و بقیت کذلک إلى اللیل، فرأت بابا خلفه ضوء، فأتت إلیه، فوجدت فیه رجلا ینظر فى کتاب، فقالت: إن لم یکن الخیر عند هذا فلا ی عند أحد. فقرعت الباب، فخرج الرجل فذکرت له قصتها، و أنها خافت على نفسها. فرأى أنه تعیّن علیه حفظها، فأدخلها و جعل حصیرا بینه و بینها، و بقی کذلک ینظر فى کتابه، فإذا بالشیطان زین له عمله، فحفظه اللّه ببرکة العلم، فأخذ المصباح، و جعل یحرک أصابعه واحدا بعد واحد حتى أحرقها، و البنت تنظر إلیه و تتعجب، ثم خرج ینظر إلى اللیل فوجده ما زال، فأحرق أصابع الید الأخرى، ثم لاح الضوء، فقال: اخرجى، فخرجت إلى دارها سالمة، فذکرت القضیة لوالدیها، فأتى أبوها إلى مجلس العلم، و ذکر القصة للشیخ، فقال للحاضرین: أخرجوا أیدیکم و أمنوا على دعائى لهذا الرجل، فأخرجوا أیدیهم، و بقی رجل، فعلم الشیخ أنه صاحب القضیة، فناداه، فأخبره، فذکر أنه زوجه الأب منها. ه. مختصرا.» (البحر المدید، ج2، ص590)
ابوعبدالله محمد بن القاسم الرصّاع (متوفی 894 ه.ق) از علما، مدرسان و خطبای تونس و امام جماعت مسجد زیتونة بوده و چندین کتاب تألیف کرده که یکی از آنها تحفة الاخیار فی الشمائل النبویة نام دارد. (نک: الأعلام، ج7، ص5) احتمالاً ابن عجیبة داستان بالا را از همین کتاب نقل کرده است. همچنین کتاب دیگری دارد به نام تذکرة المحبین فی شرح اسماء سید المرسلین، که در برخی مخطوطات تحفة المحبین» نیز نامیده شده است.
به هر حال چنان که میبینیم سالها پیش از آن که میرداماد به دنیا آید، این داستان در غرب جهان اسلام به طلبهای در مدرسه فاس (از بلاد مغرب) نسبت داده میشده است. حتّی آن بخش از داستان که به دعا کردن شیخ و آمین گفتن حاضران» پرداخته است؛ عیناً در بعضی نقلهای داستان میرداماد شنیده شده است. این نشان میدهد که داستان منسوب به میرداماد ریشهای بسیار قدیمیتر دارد.
ب. روایت هارون بن خارجة
در مجموعهای روایی که با عنوان نوادر علی بن اسباط» شناخته میشود، آمده است:
عن هارون بن خارجه، عن أبی عبد الله علیه السلام، قال: کان عابد من بنی إسرائیل، فطرقته امرأة باللیل، فقالت له: أضفنی، فقال: امرأة مع رجل لا یستقیم، قالت: إنی أخاف أن یأکلنی السبع، فتأثم، فخرج فأدخلها، قال: و القندیل بیده فذهب یصعد به، فقالت له: أدخلتنی من النور إلى الظلمة، قال: فرد القندیل، فما لبث أن جاءته الشهوة، فلما خشی على نفسه قرب خنصره إلى النار، فلم یزل کلما جاءته الشهوة أدخل إصبعه النار، حتى أحرق خمس أصابع، فلما أصبح، قال: اخرجی، فبئست الضیفة کنت لی.» (الأصول الستة عشر، ص348، نشر دارالحدیث- بحار الأنوار، ج67، ص401)
دربارهی این مجموعه منسوب به علی بن اسباط و این که چه مقدار از آن متعلّق به خود او است، سخن بسیار است؛ امّا اجمالاً این نقل نشان میدهد که هم داستان میرداماد و هم داستان طلبهی فاسی ریشه در حکایتی بسیار کهنتر دارد. در روزگاری که داستان طلبهی فاسی و سپس داستان میرداماد پرداخته شده است، دیگر عابد بنی اسرائیل» نماد آشنایی برای مردم نبوده است. برای به روزرسانی داستان، چه گزینهای بهتر از یک طلبهی جوان» بوده است؟ افزودن برخی شاخ و برگها مانند ازدواج یک طلبهی ساده با دختر شاه» و ترفند شیخ برای یافتن آن طلبه» باعث دلپذیرتر شدن داستان میشده است.
ج. روایت وهب بن منبّه
احمد بن حنبل داستان عابد بنی اسرائیل» را با جزئیّات متفاوت و شاخ و برگهای بیشتری روایت کرده است:
حَدَّثَنَا إِبْرَاهِیمُ بْنُ خَالِدٍ، حَدَّثَنَا أُمَیَّةُ بْنُ شِبْلٍ، عَنْ عَبْدِ اللَّهِ بْنِ وَهْبٍ، لا أَعْلَمُهُ إِلا ذَکَرَهُ عَنْ أَبِیهِ شَکَّ أَبُو مُحَمَّدٍ إِنَّ عَابِدًا مِنْ بَنِی إِسْرَائِیلَ کَانَ فِی صَوْمَعَةٍ یَتَعَبَّدُ، فَإِذَا نَفَرٌ مِنَ الْغُوَاةِ قَالُوا: لَوْ أَنَّا اسْتَنْزَلَنَاهُ بِشَیْءٍ ! فَذَهَبُوا إِلَى امْرَأَةٍ بَغِیٍّ، فَقَالُوا لَهَا: تَعَرَّضِی لَهُ قَالَ: فَجَاءَتْهُ فِی لَیْلَةٍ مُظْلِمَةٍ مَطِیرَةٍ، فَقَالَتْ: یَا عَبْدَ اللَّهِ، آوِنِی إِلَیْکَ وَهُوَ قَائِمٌ یُصَلِّی، وَمِصْبَاحُهُ ثَاقِبٌ، فَلَمْ یَلْتَفِتْ إِلَیْهَا، فَقَالَتْ: یَا عَبْدَ اللَّهِ، الظُّلْمَةَ، وَالْغَیْثَ! آوِنِی إِلَیْکَ. قَالَ: فَلَمْ تَزَلْ بِهِ حَتَّى أَدْخَلَهَا إِلَیْهِ، فَاضْطَجَعَتْ، وَهُوَ قَائِمٌ یُصَلِّی، فَجَعَلَتْ تَتَقَلَّبُ، وَتُرِیَهُ مَحَاسِنَ خَلْقِهَا، حَتَّى دَعَتْهُ نَفْسُهُ إِلَیْهَا، فَقَالَ: لا وَاللَّهِ، حَتَّى أَنْظُرَ کَیْفَ صَبْرُکَ عَلَى النَّارِ، فَدَنَا مِنَ الْمِصْبَاحِ فَوَضَعَ إِصْبَعًا مِنْ أَصَابِعِهِ فِیهِ، حَتَّى احْتَرَقَتْ قَالَ: ثُمَّ رَجَعَ إِلَى مُصَلاهُ، فَدَعَتْهُ نَفْسُهُ أَیْضًا، فَعَادَ إِلَى الْمِصْبَاحِ، فَوَضَعَ إِصْبَعَهُ أَیْضًا حَتَّى احْتَرَقَتْ. قَالَ: ثُمَّ رَجَعَ إِلَى مُصَلاهُ، فَدَعَتْهُ نَفْسُهُ أَیْضًا، فَلَمْ یَرُعْهُ وَهُوَ یَعُودُ إِلَى الْمِصْبَاحِ حَتَّى احْتَرَقَتْ أَصَابِعُهُ، وَهِیَ تَنْظُرُ إِلَیْهِ، فَصَعِقَتْ، فَمَاتَتْ قَالَ: فَلَمَّا أَصْبَحُوا، غَدَوْا لِیَنْظُرُوا مَا صَنَعَتْ. قَالَ: فَإِذَا هِیَ مَیْتَةٌ. قَالَ: فَقَالُوا: یَا عَدُوَّ اللَّهِ، یَا مُرَائِی، وَقَعَتْ عَلَیْهَا، ثُمَّ قَتَلْتَهَا. قَالَ: فَذَهَبُوا بِهِ إِلَى مَلَکِهِمْ، وَشَهِدُوا عَلَیْهِ، فَأَمَرَ بِقَتْلِهِ ! قَالَ: دَعُونِی حَتَّى أُصَلِّیَ رَکْعَتَیْنِ. قَالَ: فَصَلَّى، ثُمَّ دَعَا ؛ فَقَالَ: أَیْ رَبِّ، إِنِّی أَعْلَمُ أَنَّکَ لَمْ تَکُنْ لِتُؤَاخِذَنِی بِمَا لَمْ أَکُنْ أَفْعَلُ، وَلَکِنْ أَسْأَلُکَ أَنْ لا أَکُونَ عَارًا عَلَى الْقُرَّاءِ بَعْدِی. قَالَ: فَرَدَّ اللَّهُ عَلَیْهَا نَفْسَهَا، فَقَالَتِ: انْظُرُوا إِلَى یَدِهِ، ثُمَّ عَادَتْ مَیْتَةً. (اهد، ج1، ص153)
این داستان را ابوزکریا یحیی بن معاذ الرازی (متوفی 258 ه.ق) در جواهر التصوف (ص55) از کتاب اهدِ احمد بن حنبل و نیز ابن جوزی (متوفی 597 ه.ق.) در کتاب التبصرة بدون ذکر سند و نیز همو در المنتظم (ج2، ص182) و ذم الهوی (ج1، ص249) به سند خود از احمد بن ابی نصر از ابراهیم بن احمد روایت کردهاند.
ابومحمّد ابراهیم بن خالد و أمیة بن شبل هر دو اهل صنعاء یمن بودهاند. البته گفته شده ابراهیم، امیة را ندیده و احادیثش از او سماع نیست. (نک: المراسیل لابن ابی حاتم، ج1، ص17) مراد از عبدالله بن وهب نیز همشهری دیگرشان، عبدالله بن وهب بن منبّه الصنعانی است. چنان که در خودِ روایت آمده، ابومحمّد ابراهیم بن خالد گمان دارد که عبدالله بن وهب این روایت را از پدرش نقل کرده است؛ بنابراین احتمالاً منشأ اصلی روایت، وهب بن منبّه» است. از این رو ابن قیّم الجوزیة در کتاب روضة المحبین و نزهة المشتاقین (ج1، ص460) و سیوطی در المحاضرات و المحاورات (ص104) این داستان را از وهب بن منبّه نقل کردهاند.
گفتنی است عبدالرحمن بن عبدالسلام الصفوری (متوفی 894) نیز در نزهة المجالس و منتخب النفائس (ج2، ص52) این داستان را بدون ذکر سند و با جزئیّات متفاوتی نقل کرده است. ندای شیطان، قتل راهب با ارّه، گفتگوی خدا با جبرئیل، بوی مشکی که از قبر راهب برخاست، ندای آسمانی، افتادن نامهای از آسمان و. همگی از این افزودههای متأخّر است.
منابع مسیحی
یکی از دوستان پژوهشگر و گرانقدر، منابعی از میراث مسیحیّت به من معرّفی کرد که اطّلاعات بسیار جالبی دربارهی سیر تحوّل این داستان در اختیار میگذارد.
در سدهی 17 میلادی، همزمان با میرداماد، کشیش مشهوری به نام آواکوم ((Avvakum در روسیه میزیسته که در سال 1682 میلادی (معادل 1061 ه.ق) از دنیا رفته است. او در شرح زندگانی خود، ماجرایی آورده که بیشباهت به داستان میرداماد نیست. او مدّعی است در زمانی که کشیش بوده، زنِ جوانی را برای اعتراف به گناه نزد او میآورند. او نیز گناهان جنسی خود را با تمام جزئیّات بازگو میکند! در این زمان آواکوم دچار وسوسهی شدیدی میشود و ناچار سه شمع روشن میکند و دست راستش را در آن میسوزاند تا بر هوای نفس خود غلبه کند. ترجمه انگلیسی اظهارات او چنین است:
When I was still a priest, there came to me to confess a young woman, burdened with many sins, guilty of fornication and self-abuse of every sort; and weeping she began to acquaint me with it all in detail, standing before the Gospel there in the church. But I, thrice-accursed healer, I was afflicted myself, burning inwardly with a lecherous fire, and it was bitter for me in that hour. I lit three candles and stuck them to the lectern, and raised my right hand into the flame and held it there until the evil conflagration within me was extinguished. After dismissing the young woman, laying away my vestments, and praying awhile, I went to my home deeply grieved. (Rzhevsky, Nicholas, An Anthology of Russian Literature From Earliest Writing to Modern Fiction, page47)
این داستان راست باشد یا دروغ، طبعاً آواکوم در انجام چنین کاری یا پردازش چنین داستانی، باید از یک آموزه یا داستان مسیحی قدیمیتر الهام گرفته باشد.
اون چادویک در کتاب Western Asceticism» رسالهای کهن از میراث مسیحیت را با عنوان The Sayings of the Fathers» ترجمه کرده است. این رساله دربردارندهی سخنان راهبان صحرای مصر در قرن 4 و 5 میلادی است و نسخههای متعدّدی از آن در دست است که قدمت برخی از آنها به قرن 6 یا 7 میلادی و برخی نیز به قرون 8 و 9 برمیگردد. همچنین ترجمه این رساله به منابع متأخّر مانندVitae Patrum که نخستین بار در سال 1615 میلادی چاپ شده، انتقال یافته است.
حکایت 37 این رساله با اندکی تفاوت، همان روایت وهب بن منبّه است:
"In lower Egypt there was a very famous hermit, who lived alone in his cell. And it happened that by Satan's wiles a harlot heard of him, and said to the young men: "What wil you give me, if I ruin that hermit?" They agreed to give her a present. At evening she went out and came to his cell like a person who had lost her way. When she knocked at his door, he came out. And seeing her, he was troubled, and said: "How have you come here?" She pretended to weep, and said: "I lost my way." He felt truly sorry for her, and led her into the little courtyard of his cell, and himself went to the inner room of his cell and shut the door. And she cried aloud in woe: "Abba, the beasts will eat me here." Again he was troubled, and afraid of the judgement of God; and he said: "Why has God's wrath come upon me thus?" And he opened the door and brought her inside. Then the devil began to goad his heart to want her. He knew that it was the devil's goading, and said silently: "The ways of the enemy are darkness: but the Son of God is light." He rose, and lit the lamp. And when he began to burn with desire, he said: "People who do things like this go into torment. Test yourself, and see whether you can bear a fire which is everlasting." And he put his finger in the flame of the lamp. And he burnt it: but he did not feel the pain because of the fire of passion within him. And so, until the dawn came he burnt his fingers one after the other. The wretched woman saw what he was doing, and in her fear lay still as a stone. And at dawn the young men came to the monk and said: "Did a woman come here yesterday evening?" He said: "Yes, she is asleep over there." And they went in, and found her dead. And they said: "Abba, she is dead." Then he turned back the cloak which he was wearing, and showed them his hands, and said: "Look what that child of the devil has done to me. She has cost me every finger I possess." And he told what had happened, and said: "It is written, Render not evil for evil." And he prayed, and raised her up. She was converted, and lived chastely for the rest of her days".(Western Asceticism; pages 71-72)
چنان که گفتیم این داستان در Vitae Partum (قرن 17 میلادی) نیز آمده است. منبع لاتین دیگری که این داستان در آن نقل شده Exempla Of Jacques De Vitry است. ژاکو ویتری، متوفی 1240 میلادی (برابر با 637 ه.ق) است. در ص103 کتاب، این داستان آمده که تصویرش را در زیر مشاهده میکنید:
امّا قدیمیترین منبعی که برای این داستان یافت شد، کتاب Lausiac History» اثر Palladius of Galatia است. (نک: Heather Juliussen-Stevenson; Performing Christian Female Identity In Roman Alexandria; page76) او این کتاب را در سال 419-420 میلادی (یعنی حدود 206 سال قمری پیش از هجرت پیامبر اکرم -صلّی الله علیه و آله) نوشته است. البته این داستان تنها در برخی از نسخ این کتاب آمده است و انتساب آن به Palladius قطعی نیست.
نتیجه
از منابع مسیحی چنین به نظر میرسد که منشأ این داستان سرزمین مصر بوده است و از آن جا به سرزمینهای دیگر منتقل شده و در مصادر متأخّر مسیحی مورد توجّه قرار گرفته است. روایت وهب بن منبه نیز -جز در برخی جزئیّات- کاملاً مطابق روایت مصری است. این روایتِ نخستین، بعدها الگوی آفرینش افسانهی طلبهی فاسی و سپس افسانهی میرداماد قرار گرفته است. آواکوم، کشیش روسی نیز در داستان زندگی خود تحت تأثیر همین روایت مصری بوده است.
در این میان، سادهترین و طبیعیترین نقل داستان، روایت منسوب به امام صادق (ع) دربارهی عابد اسرائیلی است که در صورتی که اعتبار آن ثابت شود، میتواند ناظر به اصل داستان، بدون پیرایهها و افزودههای متأخّر باشد.
از ذریح بن محمد بن یزید المحاربی روایت است که امام صادق (ع) فرمود:
در خانه بودم؛ ناگهان سواره نظام و نیروهای امنیتی خانه را محاصره کردند و از دیوارها به داخل خانه ریختند. خانواده و اطرافیانم [از ترس] پراکنده شدند [و مرا تنها گذاشتند]. [چون مریض بودم و میبایست مرا با محمل ببرند] مأموران، به بیگاری کشیدن از مردم اقدام کردند [تا مجبورشان کنند بدون مزد مرا ببرند] گفتم: از مردم بیگاری نکشید؛ بلکه عدهای را اجیر کنید و من پرداخت مزدشان را از مال خود تضمین میکنم. پس مرا بر محملی نشاندند و در حالی که دور تا دورم را محاصره کرده بودند، بردند. یکی از خویشانم آمد و گفت: برای تو مشکلی نیست؛ فقط [حاکم مدینه] میخواهد از تو درباره یحیی بن زید» پرسوجو کند. وقتی مرا بر او [حاکم مدینه] وارد کردند؛ گفت: اگر میدانستیم در چنین وضعیت [جسمی] قرار داری؛ به دنبالت نمیفرستادیم. فقط میخواهیم دربارهی یحیی بن زید از تو پرس و جو کنیم. گفتم: از زمانی که از این جا رفته، او را ندیدهام [و اطّلاعی ندارم]. [حاکم مدینه] گفت: او را برگردانید. پس مرا به خانه برگرداندند.
جعفر، عن ذریح، عن أبی عبد الله علیه السلام، قال: کنت فی منزلی، فما شعرت إلا بالخیل و الشرطة قد أحاطوا بالدار، قال: فتسوروا علیّ، قال: فتطایر أهلی و من عندی، قال: فأخذوا یتسخرون الناس، قلت: لا تسخروهم و استأجروا علی فی مالی، قال: فحملونی فی محمل و أحاطوا بی، فأتانی آت من أهلی فقال: إنه لیس علیک بأس، إنما یسألک عن یحیى بن زید، قال: فلما أدخلونی علیه، قال: لو شعرنا أنک بهذه المنزلة، ما بعثنا إلیک، إنما أردنا أن نسألک عن یحیى بن زید، فقلت: ما لی به عهد قد خرج من هاهنا قال: ردوه، فردونی. (کتاب محمد بن المثنی الحضرمی-الأصول الستة عشر، ص265- نشر دارالحدیث)
توضیحات:
1. ظاهراً ما لی به عهد قد خرج من هاهنا»، تصحیف ما لی به عهد مذ (منذ) خرج من هاهنا» است که با سیاق لفظ سازگارتر است. هر چند دقیقاً نمیدانیم این بازجویی در چه زمانی صورت گرفته است؛ ولی احتمال دارد پس از گریختن یحیی از عراق، این عملیات صورت گرفته باشد. ظاهراً یحیی بن زید (پسرعموی امام) پیش از قیام زید تحت تعقیب نبوده و پس از قیام زید و شهادتش نیز از کوفه به سوی خراسان گریخته و به مدینه نیامده است؛ بنابراین به احتمال زیاد معنای جمله این است که از زمانی که یحیی بن زید از مدینه بیرون رفته، دیگر ملاقاتش نکردهام و اطّلاعی از او ندارم.
2. از ظاهر روایت برمیآید که امام در آن زمان بیمار بوده و میبایست ایشان را با محمل ببرند. در روایت تصریح نشده که امام را پیش چه کسی بردند؛ ولی از سیاق برمیآید که ایشان را نزد حاکم یا یکی از نزیکانش برده باشند. هر چند داستان به صورت خلاصه و مجمل بیان شده؛ ولی آن چه در ترجمه ذکر شد، نزدیکترین و درستترین برداشت به نظر میرسد.
3. بیگاری کشیدن از مسلمانان، یکی از ناپسندترین ستمها و گناهان است تا جایی که پیامبر (ص) در هنگام وفات خود به امیرالمؤمنین علیه السّلام فرمود: یَا عَلِیُّ . لَا سُخْرَةَ عَلَى مُسْلِمٍ.» ای علی!. هیچ مسلمانی را نباید به بیگاری گرفت. (تهذیب الأحکام، ج7، ص154) التسخیر» یعنی کسی را بدون مزد به کاری واداشتن و السخرة» اسم آن است. (الصحاح، ج2، ص680 و.) امیرالمؤمنین علیه السّلام گوش شنوا بود (الحاقة، 12)؛ این وصیّت را شنید و ارج نهاد: . عَنْ أَبِی عَبْدِ اللَّهِ قَالَ: کَانَ أَمِیرُ الْمُؤْمِنِینَ ع یَکْتُبُ إِلَى عُمَّالِهِ لَا تُسَخِّرُوا الْمُسْلِمِینَ [فتذلّوهم].» امیرالمؤمنین علیه السّلام به کارگزاران خود می نوشت: مسلمانان را به بیگاری نگیرید [که در این صورت آنان را خوار کرده اید.]. (نوادر الاشعری، ص164- الکافی، ج5، ص284)
روایت ذریح نیز نشاندهندهی شدّت حساسیّت امام صادق (ع) در این باره است؛ تا جایی که حتّی حاضر نشد، برای بردن او به نزد حاکم، مردم را به بیگاری بکشند و پرداخت مزد را از جیب خود تضمین کرد؛ با این که اساساً ربطی به ایشان نداشت و گناهش بر گردن حاکم و عمّالش بود. این داستان در عین حال که پستی و لئامت حکومت را به خوبی نشان میدهد؛ از کرامت نفس، دلسوزی و تقوای بینظیر امام صادق (ع) نیز حکایت میکند.
معروف بن خربوذ از اصحاب امام باقر (ع) و امام صادق (ع) است. (رجال البرقی، ص15-رجال الطوسی، صص 145 و311) شیخ طوسی او را از اصحاب امام سجّاد (ع) نیز برشمرده (رجال الطوسی، ص120)؛ امّا در این باره تردید وجود دارد. او در مکّه» میزیست. (رجال الطوسی، ص311) از سفیان بن عیینة نقل شده که معروف بن خربوذ همان معروف بن مشکان» است؛ ولی مزّی این تطبیق را وهم میداند. (تهذیب الکمال، ج28، ص263) معروف بن خربوذ از جهتِ ولاء، قرشی است. (رجال الطوسی، ص311) اگر چه به گفتهی ذهبی، از موالی عثمان است (تاریخ الاسلام)؛ امّا شیعه بوده و دل در گروِ علی بن ابی طالب داشته است. (الضعفاء الکبیر، ج4، ص1366) گرایش شیعی او از روایات و مشایخش (ابوالطفیل، امام باقر و.) کاملاً آشکار است. دینوری نیز او را از رجال شیعه دانسته است. (المعارف، ص624) شاید همین گرایش شیعی موجب شده یحیی بن معین او را تضعیف کند. (تاریخ بن ابی خیثمة) عقیلی نیز با متفرّد دانستن روایاتش، به نوعی او را تضعیف کرده است. (الضعفاء، ج4، ص1365) ابوالقاسم بلخی او را از ضعفاء برشمرده (اکمال تهذیب الکمال، ج11، ص289) و احمد بن حنبل دربارهی او توقّف کرده است. (الجامع فی العلل و معرفة الرجال، ج2، ص46) ابن حبّان اگر چه او را در زمرهی ثقات یاده کرده است (الثقات، ج3، ص64)؛ امّا ظاهراً او را در کتاب الضعفاء نیز یاد کرده و مدّعی شده کتابهایی از بازار میخریده و آن را روایت میکرده است. همچنین ادّعا کرده که حافظهی معروف بن خربوذ پس از مدّتی تغییر کرده و بر اساس توهّم حدیث میگفته است. (اکمال تهذیب الکمال، ج11، ص288- التکمیل فی الجرح والتعدیل لابن کثیر، ج1، ص94) ابوالحسن عجلی نیز او را ثقه» دانسته (الثقات للعجلی، ص434) و زکریا بن یحیی الساجی او را صدوق» نامیده است. (اکمال تهذیب الکمال، ج11، ص288) ابوحاتم رازی نیز با اتّخاذ موضعی میانه، احادیث او را قابل نوشتن میداند. (الجرح و التعدیل، ج8، ص321) بخاری و مسلم در صحیحین از او روایت کردهاند. (صحیح البخاری، ج1، ص34- صحیح مسلم، ج9، ص20) به نظر ابن حجر نیز او صدوق» بوده؛ امّا گاهی در نقل دچار وهم و اشتباه میشده است. (تقریب التهذیب، ص540)
با توجّه به آن چه گذشت؛ هیچ یک از صاحبنظران سرشناس اهل سنّت، معروف بن خرّبوذ را به دروغگویی و جعل حدیث» متّهم نکردهاند. اتّهامات او در چند مورد خلاصه میشود:
از این میان مورد نخست که اساساً قدح نیست و موارد دیگر نیز -به فرض ثبوت- عیب جدّی و چندان مهمّی به شمار نمیرود. ضمن این که برخی از صاحبنظران او را توثیق و تصدیق کردهاند.
با توجّه به روایات شیعی، تردیدی نیست که معروف بن خرّبوذ، شیعه و از اصحاب امامان (ع) بوده است؛ با این حال از بیشتر رجالیان متقدّم شیعه، اظهار نظر صریحی دربارهی او نرسیده است؛ جز این که کشّی او را از اصحاب اجماع برشمرده و مینویسد:
اجتمعت العصابة على تصدیق هؤلاء الأولین من أصحاب أبی جعفر (ع) و أبی عبد الله (ع) و انقادوا لهم بالفقه، فقالوا أفقه الأولین ستة: زرارة و معروف بن خربوذ و برید و أبو بصیر الأسدی و الفضیل بن یسار و محمد بن مسلم الطائفی. (رجال الکشی، ص238)
نصر بن صباح نیز از فضل بن شاذان سخنی آورده که بر عبادت کمنظیر و طول سجودِ معروف بن خربوذ دلالت دارد. (رجال الکشی، ص211) اگر چه نصر بن صباح متّهم به غلو بوده و چندان مورد اعتماد نیست؛ امّا همین که در این روایت معروف بن خربوذ در جایگاهی بالاتر از فضل بن شاذان، محمّد بن ابی عمیر و جمیل بن دراج توصیف شده؛ نشاندهندهی عظمت او در نگاه شیعیان است.
در روایتی دیگر، به سخن معروف بن خرّبوذ در ردّ تأویل غالیان از حدیثی منسوب به امیرالمؤمنین (ع) استشهاد شده است. (رجال الکشی، ص211) کشّی همچنین حکایت جالبی دربارهی پیشگویی امام باقر (ع) در مکّه دربارهی قتل محمّد بن عبدالله بن الحسن و اطّلاع یافتن معروف بن خربوذ از آن روایت کرده است. (رجال الکشی، ص204) حکایت دیگری نیز آورده که بنا بر آن معروف بن خرّبوذ از طریق امام صادق (ع) پیشاپیش از سرنوشت عبدالله بن الحسن و خاندانش و محلّ دفن آنان اطّلاع داشته است. (رجال الکشی، ص212)
علاوه بر این در کتب روایی شیعه، احادیثی از معروف به خربوذ نقل شده که بر امامی بودن او دلالت دارد؛ با این حال نقش او در روایاتِ فقهی شیعه بسیار کمرنگ است؛ به گونهای که میتوان گفت -به جز چند روایت انگشتشمار که آن هم غالباً موضوع اصلیاش چیز دیگری است و دلالتش بر احکام، ضمنی و کماهمّیّت است- تقریباً هیچ نمودی در فقه ندارد. از این رو تعبیر کشیّ دربارهی او و ذکرش در میانِ اصحاب اجماع، برای ما مبهم است.
ابهام دیگری که پیرامون معروف بن خرّبوذ وجود دارد، جایگاه ی او است. البته بدیهی است که او نیز مانند دیگران شیعیان، به مقتضای رویکرد اعتقادی خود، با حاکمان زمان، سرِ مخالفت داشته و در انتظار برقراری حکومت اهل بیت (ع) بوده است. این مقدار را از فضای کلّی روایات او میتوان دریافت؛ امّا سخن بر سر نمودِ عینی و عملی او در عرصهی ت است. آیا او نیز مانند بسیاری از بزرگان شیعه، در تقیّه و سکوت و خانهنشینی به سر میبرده است؟ اطّلاعات ما در این باره اندک است. گزارشی از ابوعاصم ضحّاک بن مخلد نشان میدهد که معروف بن خرّبوذ به عنوان مجرم ی» شناخته میشده است:
حَدَّثَنَا مُحَمَّدُ بْنُ إِسْمَاعِیلَ، قَالَ: حَدَّثَنَا الْحَسَنُ بْنُ عَلِیٍّ، قَالَ: سَمِعْتُ أَبَا عَاصِمٍ، قَالَ: مَعْرُوفُ بْنُ خَرَّبُوذَ شِیعِیٌّ، یُحِبُّ عَلِیًّا، وَکَانَ شَیْخًا قَدِیمًا، وَکَانَ أَبُو جَعْفَرٍ یَطْلُبُهُ، وَهَذَا مِنْ قَوْلِهِ:
مَا أَنَا إِلا بَیْنَ حَاذِفٍ وَقَاذِفٍ
وَ بَیْنَ سُتُّوقٍ، وَ بَیْنَ زَائِفٍ. (الضعفاء الکبیر، ج4، ص1366)
جملهی وکان ابوجعفر یطلبه» ظاهراً بدین معنا است که ابوجعفر منصور دوانیقی، او را تحت تعقیب و پیگرد قرار داده بود. متأسّفانه روایت دیگری که مؤیّد گزارش ابن عاصم باشد، یا توضیحی دربارهی جزئیّات آن بدهد، نیافتیم.
لازم به تذکّر است که برخی مانند صاحب المراجعات، میان معروف بن خرّبوذ و معروف کرخی» صوفی مشهور خلط کردهاند (المراجعات، ص220)؛ در حالی که هیچ اشتراکی میان این دو از نظرِ طبقه تاریخی، محلّ ست، نسب، مذهب و سرگذشت وجود ندارد.
در ادامه به جهاتی دیگر از زندگانی معروف بن خرّبوذ میپردازیم.
1. شعر، ادب و تاریخ
پیگیری آثارِ معروف بن خرّبوذ نشان میدهد که بخش زیادی از روایاتِ او به سرگذشت عرب -پیش و پس از اسلام- و تاریخچهی شهر مکّه مربوط است. روایات معروف بن خرّبوذ مورد توجّه و استنادِ تاریخنگاران بوده است. یکی از راویان او هشام بن محمد الکلبی است (تهذیب الکمال، ج28، ص264) که اخبار تاریخی زیادی از او نقل کرده است. (به عنوان نمونه: انساب الاشراف، ج1، صص51، 60، 69، 398- ج2، ص45- ج5، صص432 و 437- ج9، ص392- ج12، ص8- ج13)
ابن حجر او را به اخباری» و علّامة» بودن توصیف کرده است: معروف ابن خربوذ. المکی مولى آل عثمان صدوق ربما وهم وکان أخباریا علامة.» (تقریب التهذیب، ص540)
اخباری» یعنی کسی که به جمع و روایت اخبار و قصص و نوادر میپردازد. (الطراز الاول، ج7، ص354) در کتبِ اهل سنّت قصص و تواریخ زیادی از معروف بن خربوذ نقل شده که به برخی از آنها اشاره خواهد شد. در قصص الانبیاءِ راوندی داستانی به روایتِ معروف بن خرّبوذ از امام باقر از امام سجاد از جابر انصاری از سلمان فارسی نقل شده، که شباهت زیادی به داستان ایرانی ضحّاک ماردوش» دارد. (قصص الانبیاء، ص245) فعلاٌ نمیتوانیم دربارهی اصالت این روایت داوری کنیم؛ امّا این احتمال قابل بررسی است که معروف بن خرّبوذ این داستان را از منبع دیگری اخذ کرده و خودِ او یا راویان بعدی اشتباهاً آن را به امام باقر (ع) نسبت داده باشند. (خصوصاً با توجّه به آن چه ابنِ حبّان دربارهی ضعف حافظهی معروف بن خرّبوذ ادّعا کرده است) به هر حال این روایت میتواند با اخباری بودن معروف بن خربوذ مرتبط باشد.
علّامة» نیز غالباً به معنای نسّابة» است. (نک: تاج العروس، ج17، ص497) اصطلاح علّامه به این معنا از قدیم رواج داشته؛ چنان که در ضمن روایتی آمده است: پیامبر (ص) از مردم پرسید: و ما العلاّمة؟» پاسخ دادند: أعلم الناس بأنساب العرب و وقائعها و أیام الجاهلیة و الأشعار العربیة.» سپس پیامبر (ص) علم حقیقی را به مردم معرّفی کرد. (الکافی، ج1، ص32)
از آن جا که زندگی اجتماعی عرب با انساب» گره خورده بود، کسی میتوانست بر تاریخ عرب اشراف داشته باشد، که با انساب عرب آشنا باشد. از این رو معروف بن خرّبوذ نیز به عنوان یک اخباری» اطّلاعات بسیاری دربارهی انساب و قبائل عرب داشته که بخشی از آن به صورت روایات پراکنده در کتب تاریخ و منابع عامّه برجایمانده است؛ امّا در منابع امامیه ردّپای این جنبه از شخصیّت علمی او یافت نشد.
از سوی دیگر فرهنگ عرب پیوندی ناگسستنی با شعر» داشته است. شعر عرب، آیینهی تاریخ و فرهنگ عرب است که همهی ابعاد زندگی آنان از دین و آیین و اخلاق و آداب و انساب و ایام و وقایع و. در آن نمود یافته است. بنابراین معروف بن خربوذ، به عنوان یک اخباری میبایست بر اشعار عرب اشراف داشته باشد. بالاتر گزارشی از عقیلی آوردیم که دلالت بر قریحهی ادبی معروف داشت. (الضعفاء الکبیر، ج4، ص1366)
ابن ابی حاتم نیز از قولِ پدر خود مینویسد: إن الناس أخذوا شعر هذیل منه.» (الجرح و التعدیل، ج8، ص321) هذیل از قبائل عرب بوده و به شاعری شهرت داشته است؛ چنان که از حسان بن ثابت (شاعرِ پیامبر -صلی الله علیه و آله) روایت است که هذیل» را شاعرترین قبیلهی عرب دانسته است. (الاستیعاب، ج4، ص1651) روایت معروف بن خربوذ دربارهی ابوذؤیب -یکی از مشهورترین شاعران قبیلهی هذیل- نیز جالب توجّه است:
و قال ابن البرقیّ: حدّث معروف بن خرّبوذ، أخبرنی أبو الطفیل أنّ عمرو بن الحمق صاحب رسول الله صلى الله علیه و سلّم زعم أن فی بعض الکتب أنّ شرّ الأرضین أم صبّار حرّة بنی سلیم، و أن ألأم القبائل محارب خصفة و أن أشعر الناس أبو ذؤیب.» (الإصابة، ج7، ص112)
این که به گفتهی ابوحاتم، معروف بن خرّبوذ، مرجعِ اشعار هذیل در میان مردم بوده است، بیانگر جایگاه خاصّ او در انتقال میراث ادبی عرب است. تتبّع در روایات باقیمانده از معروف نیز، نشان میدهد که بسیاری از اخبار تاریخی او با نقل اشعار آمیخته بوده است. به عنوان نمونه میتوان موارد زیر را برشمرد:
امّا نکتهی جالب آن که احاطهی معروف بن خرّبوذ بر اشعارِ عرب دستِ کم در دو حدیث شیعی نمود پیدا کرده است:
1. حدثنا الحسن بن عبد الله بن سعید العسکری قال حدثنا عبد العزیز بن یحیى قال حدثنا الأشعث بن محمد الضبی قال حدثنی شعیب بن عمرو عن أبیه عن جابر الجعفی قال: دخلت على أبی جعفر محمد بن علی ع و عنده زید أخوه فدخل علیه معروف بن خربوذ المکی قال له أبو جعفر ع یا معروف أنشدنی من طرائف ما عندک فأنشده:
لعمرک ما إن أبو مالک بوان و لا بضعیف قواه
و لا بألد لدى قوله یعادی الحکیم إذا ما نهاه
و لکنه سید بارع کریم الطبائع حلو ثناه
إذا سدته سدت مطواعة و مهما وکلت إلیه کفاه
قال فوضع محمد بن علی یده على کتفی زید و قال هذه صفتک یا أبا الحسن.» (عیون أخبار الرضا علیه السلام، ج1، ص251- أمالی الصدوق، ص40)
2. جعفر بن معروف، قال حدثنا محمد بن الحسین، عن جعفر بن بشیر، عن ابن ب، عن محمد بن مروان، قال: کنت قاعدا عند أبی عبد الله (ع) أنا و معروف بن خربوذ، فکان ینشدنی الشعر و أنشده و یسألنی و أسأله و أبو عبد الله (ع) یسمع، فقال أبو عبد الله (ع) إن رسول الله (ص) قال: لأن یمتلئ جوف الرجل قیحا خیر له من أن یمتلئ شعرا، فقال معروف إنما یعنی بذلک الذی یقول الشعر، فقال ویلک أو ویحک قد قال ذلک رسول الله (ص).» (رجال الکشی، ص211)
ابن ادریس نیز در مستطرفات سرائر، همین حدیث را به صورت زیر از کتاب عبدالله بن ب بن اعین آورده است:
و عنه عن محمد بن مروان قال: کنت عند أبی عبد الله ع و عنده ابن خربوذ فأنشدنی شیئا فقال أبو عبد الله ع قال رسول الله ص لأن یمتلئ جوف الرجل قیحا خیر من أن یمتلئ شعرا فقال ابن خربوذ إنما یعنی بذلک من قال فقال أبو عبد الله ع ویلک أو ویحک قد قال ذاک رسول الله ص. (السرائر، ج3، ص633)
اگر این دو حدیث درست باشد، معنایش این است که اگر چه امامان (ع) گاه از ادب و هنرِ معروف بن خرّبوذ استفاده و استقبال میکردهاند (حدیث اول)؛ امّا در عین حال او را از افراط در این زمینه بر حذر داشتهاند. (حدیث دوم)
2. رویکرد کلامی در بحث قَدَر
پیشتر دربارهی گرایشِ ضدّ قَدَریِ یکی از اصحاب مکّیِ امام صادق (ع)، به نام عبدالله بن میمون القدّاح، مقالهای نوشتیم. (http://alasar.blog.ir/1398/05/16/qaddah)
موضعگیری معروف بن خرّبوذ در برابر قَدَریگری»، به عنوان یکی دیگر از شیعیانِ مکّی جالب توجّه است و میتواند به ما در داشتن تصویر بهتری از تشیّع مکّه، کمک کند.
در برخی روایات معروف بن خرّبوذ به صورت ضمنی، دیدگاه قدریّه ردّ شده است؛ مانند:
در یکی از روایاتش نیز صریحاً از امکان تغییر در قضاء و قدر الهی سخن رفته و عذاب قوم یونس به عنوان مثال ذکر شده است. (الکافی، ج8، ص92)
امّا مزّی روایتی آورده است که دیدگاه او را بهتر تبیین میکند. او مینویسد:
قال عُبَیْد بْن معاذ الحنفی، عَن معروف بْن خربوذ مولى عثمان: کنت أتکلّم فِی القدر، فأتیت أَبَا جعفر مُحَمَّد بْن علی، فسلمت علیه، فلم یردّ علیّ السّلام.» (تهذیب الکمال، ج28، ص264)
بنا بر این روایت، معروف بن خرّبوذ ابتدا قَدَریّ (یعنی تقریباً منکر قَدَر و معتقد به تفویض) بوده است؛ امّا وقتی بر امام باقر (ع) وارد شده، امام، به دلیل اعتقادِ باطل او، پاسخ سلامش را ندادهاند. این روایت خود نشان میدهد که معروف، قَدَریگری خود را مربوط به گذشته میداند.
دربارهی عبید بن معاذ الحنفی، هیچ گونه اطّلاعی نیافتیم، جز این که مزّی -احتمالاً بر اساس همین روایت- او را از راویان معروف بن خربوذ برشمرده است. (تهذیب الکمال، ج28، ص264)
امّا همین ماجرا را راوی دیگری با جزئیّات بیشتر ضبط کرده است. کتابِ سلام بن ابی عمرة الخراسانی با روایت زیر آغاز میشود:
حدثنا سلام بن أبی عمرة، عن معروف بن خربوذ المکی، عن أبی جعفر علیه السلام، قال: دخلت علیه، فأنشأت الحدیث، فذکرت باب القدر، فقال: لا أراک إلّا هناک. اخرج عنی! قال: قلت: جعلت فداک إنی أتوب منه. فقال: لا و الله حتى تخرج إلى بیتک، و تغسل ثوبیک، و تتوب منه إلى الله، کما یتوب النصرانی من نصرانیته، قال: ففعلت.» (الأصول الستة عشر، ص331، نشر دارالحدیث)
به نظر میرسد هر دو روایت، ماجرای واحدی را بازگو میکند و تعدّد -اگر چه محال نیست- مرجوح است. به هر حال روایت سلام بن ابی عمرة به صراحت نشان میدهد که معروف بن خرّبوذ -با راهنمایی امام باقر و واکنش شدید او- از قَدَری بودن خود توبه کرده است.
در معرّفی اجمالیِ سلام بن ابی عمرة، باید گفت: اصلاً خراسانی، امّا ساکن کوفه بوده است. نجاشی او را توثیق کرده و از راویان امام باقر (ع) و امام صادق (ع) برشمرده است. (رجال النجاشی، ص189) کنیهاش ابوعلی بوده است. (تهذیب الکمال، ج12، ص293- الکافی للکلینی، ج1، ص400) یحیی بن معین او را تضعیف کرده است. (الجرح و التعدیل لابن ابی حاتم، ج4، ص258) ابن حبّان او را در زمرهی مجروحین نام برده و دربارهاش نوشته: یَرْوِی عن الثقات المقلوبات، لا یَجُوز الاحتجاج بخبره.» (المجروحین، ج1، ص337)
مزّی سالم بن ابی عمرة را در زمرهی راویان معروف بن خرّبوذ نام برده است. (تهذیب الکمال، ج28، ص264) ناگفته نماند که سلّام بن ابی عمرة در کتاب خود دو روایت دیگر نیز از معروف بن خربوذ آورده است؛ یکی حدیث مشهور حدثوا الناس بما یعرفون» (الأصول الستة عشر، ص331) که در الغیبة نعمانی (ص34) از عبدالله بن جبلة از سلام بن ابی عمرة و در منابع اهل سنت، توسط عبیدالله بن موسی العبسی از معروف بن خربوذ روایت شده است. (صحیح البخاری، ج1، ص33) و دیگری روایتِ مشهور لباس پوشاندن به حضرت ابراهیم (ع) و رسول خدا (ص) و امیرالمؤمنین (ع) در قیامت. (الأصول الستة عشر، ص334) در غیر این کتاب، نیز روایاتی از سلام بن ابی عمرة از معروف بن خرّبوذ نقل شده که مضامین آن عموماً ولایی و شیعی است. (نک: أمالی الصدوق، صص197 و 558- معانی الأخبار، ص166- أمالی الطوسی، ص269- المعجم الاوسط للطبرانی)
نکتهی جالب توجّه آن که سلّام بن ابی عمرة روایت مهمّ دیگری نیز در قدح قدریة آورده است:
سلام، عن عکرمة، عن ابن عباس، قال: قال رسول الله صلى الله علیه و آله: صنفان من أمتی لا سهم لهما فی الإسلام: مرجئ، و قدری. (الأصول الستة عشر، ص334)
شاید داستان ابوهریرة و پیاز عکّه را بارها از منابر شنیده باشیم. مرتضی مطهّری این داستان را چنین نقل میکند:
زمانی که ابوهریره از سوی معاویه حاکم مکه بود، مردی مقداری پیاز از عکّه (همین عکّای فعلی) به مکه آورده بود تا بفروشد. کسی نخرید. پیازها ماند، امکان بردن به جای دیگر هم نبود و داشت در هوای گرم می گندید. رفت پیش ابوهریره و گفت: ابوهریره! یک ثواب میتوانی بکنی؟ گفت: چه ثوابی؟ گفت: من یک مسلمانم. به من گفتهاند در مکه پیاز پیدا نمیشود و مردم مکه پیاز میخواهند. من هر چه مالالتجاره داشتم همه را پیاز خریدم و به اینجا آوردم. حالا هیچ کس نمیخرد و دارد از بین میرود. تو داری یک مؤمن را نجات میدهی، یک نفس را احیا میکنی. آیا میتوانی کاری بکنی یا نه؟ گفت: بسیار خوب، روز جمعه که نماز جمعه خوانده میشود، پیازها را در یک جای معین حاضر کن، آن وقت من میدانم. آن روز وقتی که مردم همه جمع شدند، گفت: اَیُّهَاالنّاسُ! سَمِعْتُ مِنْ حَبیبی رَسولِ اللّه» شنیدم از حبیبم پیغمبر که فرمود: مَنْ اَکَلَ بَصَلَ عَکَّةَ فی مَکَّةَ وَجَبَتْ لَهُ الْجَنَّةُ» هر کس پیاز عکّه را در مکه بخورد بهشت بر او واجب است. یکساعته مردم تمام پیازها را خریدند. آقای ابوهریره هم خیلی در وجدانش راضی بود که من مؤمنی را نجات دادم؛ تاجر مسلمانی را از ورشکستگی نجات دادم. ای خدا مرگت بدهد! مگر حدیث پیغمبر باید وسیلهی این جور چیزها باشد؟» (مجموعه آثار شهید مطهری، ج 16، ص 104)
ایشان در جای دیگر نیز همین داستان را آورده است. (نک: مجموعه آثار، ج3، ص444)
محمد معین نیز در مقاله هورقلیا» از محمّد قزوینی چنین نقل میکند: . مثل ابوهریره که متعمداً محض رفع حاجت حدیثی از حضرت رسول اختراع کرد که من اکل بصل مکة وجب له الجنة.» (نشریهی دانشکدهی ادبیات و علوم انسانی دانشگاه تهران، سال اول، فروردین 1333، شماره 3، ص78)
محمد قزوینی همچنین در نامه به ملا عباسعلی کیوان به این داستان اشاره کرده است: . مانند موضوعات ابو هریره که من له کل بصل مکه وجبت له الجنة.» (نامه ای از علامه قزوینی به ملاعباسعلی کیوان، مرتضی مدرسی چهاردهی، نشریهی وحید، شهریور 1350، شماره 93 - صفحه 881)
با این که این داستان در منابر بسیار مشهور شده است (نمونه: همپای انقلاب، ص470- اردبیلی در خطبه نماز جمعه 3 شهریور 1368) اما به درستی معلوم نیست، نخستین بار چگونه و از طریق چه کسی روایت شده است! با وجود جستجو در منابع بسیار، نتوانستیم برای این داستان مأخذ روشنی بیابیم. از این رو است که برخی از معاصران اهل سنّت، شیعیان را به جعل این داستان با هدف تخریب صحابهی پیامبر (ص) متهم کردهاند. طرفه آن که برای تحذیر از روایات جعلی و بیسند، به حکایت دروغی استناد شود! باشد تا گویندگان و نویسندگانِ ما در نقل حکایات دقّت بیشتری به خرج دهند و با تکرار داستانها و روایات بیسند، زمینهی سرزنش مخالفان را فراهم نکنند.
با این حال به نظر میرسد این داستان به کلّی بیریشه نباشد. در منابع اهل سنّت، روایتی یافتیم که شباهت بسیار زیادی به این داستان دارد:
اخْبَرَنَا وَکِیعٌ، نا عُثْمَانُ بْنُ وَاقِدٍ، عَنْ کِدَامِ بْنِ عَبْدِ الرَّحْمَنِ السُّلَمِیِّ، عَنْ أَبِی کِبَاشٍ، قَالَ: جَلَبْتُ غَنَمًا جُذْعَانًا بِالْمَدِینَةِ فَکَسَدَتْ عَلَیَّ، فَأَتَیْتُ أَبَا هُرَیْرَةَ، فَذَکَرْتُ ذَلِکَ لَهُ، فَقَالَ: سَمِعْتُ رَسُولَ اللَّهِ یَقُولُ: نِعْمَتِ الأُضْحِیَّةُ: الْجَذَعُ مِنَ الضَّأْنِ. قَالَ: فَانْتَهَبَهَا النَّاسُ. (مسند اسحاق بن راهویه، ج1، ص322)
این روایت در مسند احمد، جامع ترمذی، سنن بیهقی، مستدرک حاکم، تهذیب الکمال مزی و. نیز آمده است.
چنان که می بینید قالب کلّی این روایت کاملاً مطابق با آن داستان مشهور است و تنها در آن به جای پیاز عکّة» سخن از برّه» برای قربانی است!
درباره این سایت