در نوشتههای پیشین نکاتی چند درباره روایات تحفالعقول بیان شد. در این نوشته سه روایت کوتاه دیگر از این کتاب بررسی شده است.
1. من جمع لک ودّه .
قال أعرابیّ: إذا ثبتت الأصول فی القلوب نطقت الألسن بالفروع، و لا یظهر الودّ السلیم إلا من القلب المستقیم. و قال آخر: من جمع لک مع المودّة الصادقة رأیا حازما، فاجمع له مع المحبة الخالصة طاعة لازمة. (عیون الأخبار، ج3، ص16)
احمد بن حسین بیهقی نیز در شعب الایمان مینویسد:
سمعت أبا محمد بن یوسف، یقول : سمعت أبا الحسین عثمان بن أحمد الصلتی، یقول : سمعت حامد بن سلیمان، بمکة ، یقول : سمعت إسحاق بن حاتم بن مطهر الشطوی، یقول : سمعت الأصمعی، یقول : قال أعرابی: من جمع لک مع المودة الصافیة رأیا حازما، فاجمع له مع المودة الخالصة طاعة لازمة. (شعب الایمان، فصل فی ترک الغضب و کظم الغیظ و العفو)
ابوالفرج اصفهانی مینویسد:
حدّثنی الحرمیّ بن أبی العلاء قال حدّثنا الحسین بن محمد بن أبی طالب الدّیناریّ بمکة قال حدّثنی إسحاق بن إبراهیم الموصلیّ قال: عاتبنی إبراهیم بن المهدیّ فی ترک المجیء إلیه، فقال لی: من جمع لک مع المودّة الصادقة رأیا حازما، فاجمع له مع المحبة الخالصة طاعة لازمة؛ فقلت له: جعلنی اللّه فداک، إذا ثبتت الأصول فی القلوب، نطقت الألسن بالفروع، و اللّه یعلم أنّ قلبی لک شاکر، و لسانی بالثناء علیک ناثر؛ و ما یظهر الودّ المستقیم، إلا من القلب السلیم؛ قال: فأبرىء ساحتک عندی بکثرة مجیئک إلیّ؛ فقلت: أجعل مجیئی إلیک فی اللیل و النهار نوبا أتیقّظ لها کتیقّظی للصلوات الخمس، و أ بعد ذلک مقصّرا؛ فضحک و قال: من یقدر على جواب المغنّنین!؛ فقلت: من اتخذ الغناء لنفسه و لم یتخذه لغیره؛ فضحک أیضا، و أمر لی بخلع و دنانیر و برذون و خادم. و بلغ الخبر المعتصم، فضاعف لإبراهیم ما أعطانی، فرحت و قد ربحت و أربحت. (الأغانی، ج5، صص 208 و 209)
ابوعبدالرحمن سلمی نیز مینویسد:
اخبرنا ابو بکر المفید اجازة، حدثنا الحسین بن اسمعیل الرّبعى، حدثنا الفهرى عن ابن المبارک رحمه اللّه قال: من جمع لک مع المودة الصافیة رأیا حسنا فاجمع له مع المودّة الخالصة طاعة لازمة. (مجموعة آثار السلمى، ج2، ص301-کتاب الفتوة)
بعید نیست که این جمله از کلمات قصار متداول بر السنه بوده و از همه این افراد شنیده شده باشد. به هر حال نمیتوان آن را انشاء امام هادی (ع) دانست؛ بلکه اساساً نسبتش به ایشان -حتّی به عنوان تکرار یک جمله مشهور- قابل اثبات نیست.
2. تعجّب الجاهل .
ظاهراً نسبت این جمله به امام کاظم (ع) نیز از متفرّدات تحفالعقول است: تَعَجُّبُ الْجَاهِلِ مِنَ الْعَاقِلِ أَکْثَرُ مِنْ تَعَجُّبِ الْعَاقِلِ مِنَ الْجَاهِلِ.» (تحف العقول، ص414) [شگفتی نادان از خردمند بیشتر است تا شگفتی خردمند از نادان.]
مقصود از این جمله قدری مبهم است؛ شاید وجهش این است که همواره شمار خردمندان کمتر از جاهلان است و لذا شگفتتر مینمایند؛ یا آن که تعجب غالباً با نوعی جهل و عدم اطّلاع همراه است؛ پس دانا چون به نور عقل خود احوال جاهل را درک میکند و بر علّت گفتار و رفتار او احاطه دارد؛ تعجّبش کمتر است؛ ولی نادان که از درک حالات عاقل، عاجز است از او در حیرت است! چنان که گفتهاند: العالم یعرف الجاهل لأنه کان جاهلا و الجاهل لا یعرف العالم لأنه لم یکن عالما. (نثرالدر، ج3، ص103 و ج4، ص107 و ج7، ص18- عیون الحکم و المواعظ، ص53- غرر الحکم و درر الکلم، ص95- شرح نهج البلاغة، ج20، ص332)
در کشکول شیخ بهائی این جمله با تعبیرکان بعض الحکماء یقول .» روایت شده است. (کشکول بهایى، ج1، ص290) هر چند مصدر نقل کشکول معلوم نیست، امّا روایتِ وزیر آبی در کتاب نثرالدّرّ به ریشهیابی این حدیث کمک خواهد کرد:
حکى المعلّى بن أَیُّوب عَن بعض حکماء فَارس أَنه قَالَ: تعجب الْجَاهِل من الْعَاقِل أَکثر من تعجب الْعَاقِل مِنْهُ. (نثرالدر فی المحاضرات، ج7، ص34، تحقیق خالد عبد الغنی محفوط، دار الکتب العلمیة، بیروت، چاپ اول)
معلّی بن ایوّب، پسرخاله فضل بن سهل، مردی ادیب بوده و در دربار مأمون و خلفای پس از او منصب کتابت داشته است. (تاریخ دمشق، ج59، ص371) با توجّه به خاندان، منصب و ادبش طبیعی است که با حِکَمِ فارسی آشنا بوده باشد. وزیر آبی در نثرالدّرّ حکایاتی چند از او آورده است.
3. توسّد الصبر و .
یکی دیگر از متفرّدات تحفالعقول روایتی است منسوب به امام جواد (ع):
قَالَ لَهُ رَجُلٌ: أَوْصِنِی. قَالَ (ع): وَ تَقْبَلُ؟ قَالَ: نَعَمْ. قَالَ: تَوَسَّدِ الصَّبْرَ وَ اعْتَنِقِ الْفَقْرَ وَ ارْفَضِ الشَّهَوَاتِ وَ خَالِفِ الْهَوَى وَ اعْلَمْ أَنَّکَ لَنْ تَخْلُوَ مِنْ عَیْنِ اللَّهِ فَانْظُرْ کَیْفَ تَکُونُ. (تحف العقول، ص455)
همین جملات با اندکی تفاوت به ذوالنون مصری نسبت داده شده است:
حدّثنی الحسن بن أبی طالب قال: حدّثنا یوسف بن عمر القواس، حدّثنا إبراهیم ابن ثابت الدّعّاء قال: سمعت أبا ثمامة الأنصاریّ قال: کنت عند ذی النون المصریّ فقال له رجل ممن کان حاضرا: یا أبا الفیض رضی اللّه عنک؛ عظنی بموعظة أحفظها عنک. فقال له: و تقبل؟ قال: أرجو إن شاء اللّه. قال: توسد الصبر، و عانق الفقر، و خالف النفس، و قاتل الهوى، و کن مع اللّه حیث کنت. (تاریخ بغداد، ج6، ص46- تاریخ مدینة دمشق، ج17، ص416- همچنین: روح الأرواح فى شرح أسماء الملک الفتاح، ص198- شرح الأنفاس الة لأئمة السلف الصوفیة، ص28)
در داستانی که برای این جملات نقل شده برمیآید، پرسش کننده ابراهیم بنّا بغدادی بوده که از اخمیم تا اسکندریه با ذوالنون مصری همراه شده است. (مناقب الأبرار و محاسن الأخیار فى طبقات الصوفیة، ج1، ص105- الکوکب الدرى فى مناقب ذى النون المصرى، ص118- المختار من مناقب الأخیار، ج2، ص337، الفتوحات المکیة، ج4، ص518)
عین این داستان را به علی جرجرائی نسبت داده اند؛ اما این بار به جای ابراهیم بنا، سری سقطی و به جای اخمیم، بغداد و به جای اسکندریه، عبادان آوردهاند! (تاریخ بغداد، ج19، ص212- حلیة الاولیاء و طبقات الاصفیاء، ج10، صص110 و 111)
برای این جملات داستان دیگری نیز از علی جرجرائی نقل کرده اند که این بار پرسشکننده بشر حافی است! (تاریخ بغداد، ج19، ص212- المنتظم، ج11، ص38- تهذیب الاسرار فى أصول التصوف ؛ ص365)
درباره این سایت